ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

فروش اعتقادات

یکی از مبلغان مذهبی که در یکی از مراکز دینی خارج از کشور کار می کرد و بیشتر عمرش را به این کار اختصاص داده بود تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد .می گفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی  ...گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم پرسیدم بابت چی؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید فردا خدمت می رسیم.

 تعریف می کرد: تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام دینم را به بیست سنت می فروختم  ...این ماجرا را که شنیدم دیدم چقدر وضع ما مذهبی ها خطرناک است. شاید بد نباشد که به خودمان باز گردیم و ببینیم که روزی چند بار و به چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم ؟!

منبع: اینترنت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد