ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

هشت سال گذشت ...

هشت سال! از اولین پست، از زمانی که تصمیم گرفتم خاطراتم را در این وبلاگ به اشتراک بذارم... از زمانی که به طور جدی تر تصمیم گرفتم در مسیری متفاوت گام بردارم، گذشت. مسیری که از هشت سال پیش شروع کردم همچنان ادامه داره و اصلا معلوم هم نیست کی به پایان میرسه... مسیری که همواره در آن امیدوارم و آرزوهای بزرگ داشتم و دارم. از صمیم قلب خدا را شاکرم برای تمام این سال ها که هستم،  فکر میکنم، مینوسم،  تجربه میکنم و قدرت انتخاب دارم. 

واقعیت این هست که در این هشت سال به نظر خودم خیلی پخته تر شده ام که البته گذر عمر در آن بی تاثیر نبود ولی تنها زندگی کردن و مستقل زندگی کردن و شروع تحصیل  از دوره ارشد (در سن مناسب) سفرها و آشنایی با افراد از فرهنگ های گوناگون در آن بی تاثیر نبود. البته بعد از این همه تلاش در محیطی قرار نگرفتم که از آدم های اطرافم انگیزه بگیرم! در دانشکده ای که جز چندتای برتر در دنیاست، خیلی کم میشه یک نفر را پیدا کرد که بدنبال یاد گرفتن و آگاهی و دانش باشه...مساله همچنان بقاست افرادی که آمده اند طبقه اجتماعی خود را عوض کنند! کسب درآمد کنند و صاحب خانه در منطقه مهاجر نشین شهر شوند... بسیار عادی است افراد هموطن با مدارک عالی خود در شغلی قرار می گیرند که یک فرد با مدرک کاردانی انجام می دهد، البته خوشحالند چون خانه و ماشینی دارند که افراد هم محله ای آن ها در سرزمین مادری ندارند... شاید این مشکل اروپاست و شاید مشکل مهاجرت و مهاجرین... خلاصه همچنان باید تلاش کرد تا با آدم هایی که می خواهند زندگی کنند ارتباط برقرار کرد نه افرادی که می خواهند زنده بمانند. 

از این جا به بعد باید تصمیم گرفت که می خواهم زنده بمانم و یا می خواهم زندگی کنم. می خواهم برای اطرافیان (سطح پایین) زندگی کنم یا برای خودم! میخواهم روی کاناپه بشینم و از نوشیدنی گرمم لذت ببرم یا همچنان می خواهم ریسک کنم و بدنبال ایده آل هایم باشم.

خودت باش

خودت باش!!! یا برای خودت زندگی کن!!! خوب احتمالا خیلی این جمله ها را شنیدین! اما کدام خودت؟ خودی که نمیخوای باشی؟ خودی که مجبورت میکنند باشی؟ خودی که فکر میکنی هستی؟ یا خود واقعیت؟ آیا از زمانی که تصمیم بگیریم خومون باشیم و برای اطرافیان زندگی نکنیم باید هر کاری که دوست داریم بکنیم؟! 

این درست هست که نباید برای دیگران زندگی کنیم و باید به خودمون رجوع کنیم و وقتمون را برای راضی کردن و توجه دیگران هدر ندهیم ولی از لحظه ای که تصمیم میگیریم خودمون باشیم باز باید کلی تلاش کنیم تا به خود واقعیمون برسیم تا به ارامش برسیم!!!

 حتی ذهن ما (اون چیزی که فکر میکنیم خودمون هستیم) هم حاصل خانواده و جامعه های کوچک و بزرگی هست که داخلشون هستیم. حاصل اتفاق های خوب و خیلی دردناک گذشه ... پس وقتی خودمون هستیم که این ها را پاک کنیم و خود خودمون باشیم، خود واقعیمون باشیم.... تازه از زمانی که تصمیم بگیریم خودمون باشیم، مسیر شروع میشه... یک مسیر طولانی و گاهی سخت...