ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

داستان های من و هواپیما

فکر کنم دبستانی بودم که یکی از نشدهای زندگیم تجربه هواپیما بود فکر میکردم یک آرزوی دست نیافتنی است ولی طبق معمول با اولین تجربه، سریع متوجه شدم این خیال هم تصورش جالبتر از خودش بود! خلاصه این سال ها گذشت و شرایط به سمتی رفت که انقدر سفر با هواپیما را تجربه کردم که راستش دیگه زیاد علاقه ای به سفر هوایی ندارم! البته در این سال ها خاطراتی از این سفرهای هوایی دارم که بعضی هاش برای من خیلی آموزنده بود که در این جا با شما به اشتراک می گذارم! 

- در سفر به یکی از شهرهای جنوبی کشور در نزدیکی عزیزی نشسته بودم! که در اون شهر کار سخت می کرد! بعد از گرفتن غذا اون را در کیفش گذاشت و خوابید (بدون اینکه درخواست دیگه ای از مهماندار داشته باشه)! تا بعد از رسیدن همراه با خانواده غذا را بخورد! در حالی که همراهان ما طلبکارانه بدنبال غذای دوم بودند!

* آدم های زحمت کش به حقوق خودشون راضیتر هستند!

- در یک پرواز داخلی پدر و مادر به بچشون تذکر می دادند و بچه اصلا توجه نداشت!! ناگهان مادر رو به مهماندار کرد و از او خواست به بچشون تذکر بدن که لباس گرمش را بپوشه. بعد از توصیه محترمانه مهماندار بچه به سرعت لباسش را پوشید!

* بعد از دیدن این صحنه خیلی به فکر فرو رفتم که چرا بچه به حرف مهماندار گوش میکنه ولی مادر نه! شاید چون انقدر مادر باید و نباید میکنه که بچه نمیتونه تشخیص بده کجا واقعا حرف مادر درست است و کجا این باید و نباید از سر اضطراب و سنت های اشتباه. اینجا بود که فهمیدم شاید باید کمتر حرف بزنم.

- در فرودگاه مهرآباد قصد سفر داخلی داشتم یکی از مسافران در صف داخل هواپیما منتظر ایستاده بود تا افراد بارهاشون را در قفسه های هواپیما بگذارند، کلافه بود و بلند میگفت هیچ جای دنیا آدما اینطور رفتار نمیکنند و سریع می نشینند! منم به این فکر میکردم تمام سفرهایی که رفتم رفتار ادم ها دقیقا به همین شکل بوده! چرا تو سر خودمون میزنیم! - طبق تجربه این سال ها بعد از فرود هواپیما در پرواز های کلاس ارزانتر و یا مقصد فقیرتر (از نظر مالی) مردم عجله بیشتری بر سریع بلند شدن و خروج از هواپیما دارند (هنوز هواپیما پارک نکرده بلند میشن و میایستند)! در حالی که در نهایت همه با یک اتوبوس به سالن اصلی میرن!

* ظاهرا آدم ها ناخودآگاه در حال تلاش هستند که به خودشون حس برنده شدن را بدهند... و البته فکر می کنند که حقشون خورده شده است و از همه فرصت ها استفاده میکنند...

- بعد از حدود سه سال داشتم به ایران برمی گشتم ذوق بسیاری داشتم! دوستم شروع کرد با اطرافیان صحبت کردن و کمی اطلاع داد از کجا اومدیم و به کجا میریم بعد از بلند شدن هواپیما چون همه در صندلی آخر بودیم سه نفر از صندلی های کنار من جاهاشون را عوض کردن که در ردیف های خالی قرار بگیرند و راحت دراز بکشند ولی از اونجایی که دوست ندارم نظم را بدون هماهنگی بهم بزنم حتی با اصرار اطرافیان صندلیم را عوض نکردم وگفتم به داشته ام راضی هستم! در انتهای پرواز یک خانم سالخورده از چند ردیف آن طرفتر رو به من کرد و گفت این جاسوسه و از طرف هلند داره از من جاسوسی میکنه و بعد گفت به من دست درازی کرده و...! خلاصه کارمون به پلیس کشید (که داستانش را بارها توضیح دادم) و بعد متوجه شدیم این فرد مشکل روانی دارد!!!

* خلاصه از مشکل هم بخوای فرار کنی گاهی نمی شود! همه چیز را نمی توان کنترل کرد!

- در ادامه بعد از رسیدن به فرودگاه مهراباد (از فرودگاه امام خمینی) ما تصویر جدیدی از کشور آشنا شدم: یک نفر گوشی وایرلس گذاشته بود و داشت لایو با طرفدارای صفحه مجازیش انگیزشی صحبت میکرد!!! اون یکی با مسیول شرکت هواپیمایی دعواش شده بود در نهایت هم پلیس ورود کرد و مشخص شد شرکت هواپیمایی بیشتر از ظرفیت بلیت فروخته! و همچنین بسیار جوان بودن و ظاهر مدیر سالن فرودگاه هم برای من غیرعادی بود (با ظاهر مدیران شبکه های مجازی)! ظاهرا با نمایی از ایران جدید روبرو شده بودم.

- در پرواز شرکت هواپیمایی ویولینگ مهماندار داشت با آب و تاب توضیح میداد که چطور کمربند را ببندید و راه خروج کجاست اما دوتا از مسافران به هیچ عنوان توجهی نداشتند و در حال شلوغ کردن و صحبت کردن بودن!!! مهماندار غمگین هر چند لحظه به این دو مسافر شلوغ کار نگاه می انداخت در چشم هایش کاملا واضح بود که میگفت دارم برای امنیت شما تلاش میکنم حداقل کمی احترام بگذارید.

* نمی دونم چرا ولی معمولا به افرادی که برای ما دلسوزی میکنند بی توجهی و توهین میکنیم.

- به فرودگاهمون در شهر بسیار کوچکی در اتریش بسیار دیر رسیدیم با کمک مامور شرکت هواپیمایی صف ها را رد کردیم و به مرحله بررسی بار رسیدیم! خانم سالخورده ای مسیول چک کردن بارها به شکل سنتی بود! از اونجایی که دیدیم حساس هست همه چیز را بیرون از کوله ریختم که دیگه وقتی نگیره! ولی یا دیدن خمیردندان! با خونسردی شروع به این توضیح شد که لازم نیست خمیر دندان را بیرون از چمدون بگذارید و شروع کرد در مورد عملکرد دستگاه اکس ری فرودگاه به توضیح دادن ....

* اینجا بود فهمیدم، آموزش دادن هم به زمان مناسب نیاز داره! حتی گاهی اصلا نباید آموزش داد چون حس یادگیری نیست....

-  اون اوایل نسبت به مردمان یک کشور اروپایی با توجه به تجارب نامناسبم کلا بدبین شده بودم. در طول سفر به ژاپن در کنار یک خانواده از آن کشور اروپایی نشسته بودم که در انتهای سفر دیدم پتو و سایر وسایل را از هواپیما برداشتند! اونجا بود که با تمام وجود درک کردم وسیله برداشتن از هواپیما چقدر کار زشت و بدی است...

* ادب از که آموختی از بی ادبان! کلا آموزش عملی همیشه بهتر جواب میده...

-  همیشه در هواپیما بعد از صحبت خلبان و مهماندار فکر می کردم مشکل شنوایی دارم چون اصلا متوجه صحبت ها نمی شدم تا اینکه با پرواز شرکت ایر لینگس ایرلند جنوبی سفری داشتم اونجا بود که متوجه شدم مشکلی ندارم بلکه مشکل از بلندگوهای هواپیماهاست! چون در اکثر هواپیما ها فقط چند بلنگو در راهرو قرار داره ولی در این شرکت بلندگوها بر بالای صندلی ها قرار داشت!

* خلاصه اینکه واقعا همیشه مشکل از ما نیست فقط ایراد کار این هست که آدم ها مشکلاتشون را کمتر بیان میکنند تا متوجه بشیم تنها نیستیم! 

- در همه این سال ها برای من بسیار جالب هست که یک عده زیادی از نژادها، ادیان و تفکرات سیاسی مختلف در یک کپسول جمع میشن و به مقصد میرسند بدون اینکه به یکدیگر اعتراضی بکنند! و یا از رنگ و تفکر هم ایرادی بگیرند‍!

* به نظرم مهمترین مورد این هست که همه می دانند مبدا و مقصد کجاست و میدونند خلبان توسط یک نفر تایید شده و توسط برج مراقبت هدایت میشه (شفافیت) از همه مهمتر میدونند اگر مشکلی پیش بیارند خودشونم به مقصد نمی رسند و حتی جونشون را از دست می دهند.

-  در سفر به رومانی با شرکت کی ال ام به علت یخبندان و باد شدید با اینکه در هواپیما نشسته بودیم به علت عدم اجازه حرکت از طرف برج مراقبت دچار تاخیر زیادی شدیم! در این اوضاع خلبان اومد بین ما و با خنده علت را توضیح داد و با تک تک مسافران خوش و بش کرد!

* این پرواز یکی از سخترین پروازهای زندگیم بود (در هنگام فرود فکر میکردم بال ها هر لحظه جدا میشن) ولی یک لبخند با یک توضیح ساده همه را آرام کرد.

- در اروپا معمولا در پروازهای کوتاه اگر پذیرایی باشه، پذیرایی بسیار مختصری است! در پروازهای ارزانتر (اقتصادی) هم که اصلا پذیرایی رایگان وجود ندارد! در سفر اخیر با پرواز ایسلندایر هم که امکانات هواپیماهای معمولی دارد همچون پروازهای اقتصادی (حتی گوشی برای استفاده از اسکرین ها نمی دادند) پذیرایی رایگان وجود نداشت. به این علت که با این ترفند اسراف نمیکنیم و به محیط زیست کمک می کنیم!

* میشه یک کار مشابه کرد ولی دلایل متقاعد کننده و خوشایند آورد! 

- و داستان های آینده که اگر عمری بود همین جا اضافه میکنم!

سفرنامه قطر

دومین سفر یک روزه من به قطر بعد از هجده سال تجربه جالب و متفاوتی بود! با ورود به فرودگاه دوحه اولین موردی که به چشم میاد بزرگی و شلوغی فرودگاه و نیروهای بسیار زیاد خدماتی آن برای کمک به مسافران است. در ضمن فروشگاه های داخل آن (دیوتی فری) محصولات را با قیمت چندین برابر عرضه می کنند در نتیجه اگر به داخل شهر سفر می کنید بهتر است تمام خرید های لازم را از داخل فروشگاه های شهر که بدون مالیات هم هستند انجام بدید. به نظرم در این کشور از همان ابتدا برای گردشگران برنامه دارند! مثلا برای من کمی عجیب بود چرا در میان تعداد زیادی پلیس گذرنامه تعدادی خانم قطری در حال بررسی گذرنامه ها هستند‍! در روز بعد با روبرو شدن با یک خانم گردشگر فرانسوی دلیل این موضوع برای من روشن شد! در میان صحبت های راهنما این گردشگر گفت تبلیغات ضد زن در مورد این کشور میتونه غلط باشه! چون دیدیم خانم های قطری هم در فرودگاه دارند کار میکنند! این جمله خانم فرانسوی من را به یاد فرودگاه هیترو لندن انداخت که ماموران فرودگاه به نژاد و ادیان گوناگون تعلق داشتند (و اهمیت نگاه اول برای من روشنتر شد). بعد از عبور از پلیس گذرنامه خودم را با تاکسی به هتل که در بازار قدیمی دوحه (سوق واقف) قرار داشت، رساندم. البته بهتر بود قبل از استفاده از تاکسی با دستگاه های عابر بانک پول نقد می گرفتم (راننده اول گفت کارت هم میتونی بکشی ولی بعد در آخرین لحظه گفت کار نمیکنه و بسیار بیشتر با یورو شارژم کرد البته تقصیر خودم هم بود که طبق معمول روم نشد بگم داری کلک میزنی) شاید هم بد نباشه اشاره کنم که هزینه تاکسی از فرودگاه با توجه به ساعت بین ۳۰ تا ۵۰ ریال قطر میشه البته در روز هم میشه از مترو استفاده کرد. با ورود به هتل تعداد زیادی نیرو با خوشرویی به استقبال من اومدند (تا اینجا به جز پلیس همه نیروها غیر قطری هستند) راستش برای منی که از اروپا وارد این فضا می شدم کمی حس عجیبی بود (روبرو شدن با کلی نیروی خدماتی)! همچنین برای من چک شدن چمدان ها با اکس ری قبل از ورود به هتل هم اتفاق جدیدی بود.

صبح روز بعد با توجه به کمبود وقت از گشت نیم روزه گردشگری قطر استفاده کردم. آن طور که متوجه شدم در تورهای شهر از خانم هایی متعلق به ملیت های گوناگون استفاده می کردند که بطور عجیبی از قطر بصورت سنجیده ای خوب میگفتند (به نظرم آموزش دیده بودند و از همه جالبتر بود برای این شغل باید دوره های خاص را گذرانده باشند)، تصور کنید یک خارجی از کشور شما خوب بگه بدون شک بیشتر تاثیر گذار خواهد بود و به دل گردشگرها می نشینه (نمیدونم چرا همیشه ما بدی ها را برای خارجی ها پر رنگتر میکنیم). به نظر من این شهر نقطه دیدنی با قدمت تاریخی ندارد ولی به نظرم از همین آثار ساخته شده بهترین استفاده را می کنند از همه مهمتر مردم شهر برای گردشگرها احترام قایل هستند و هرجا دوست داشتیم میتونستیم ورود کنیم و عکس بگیریم (کسی نمیگفت اینجا چکار می کنید)! قدیمی ترین نقطه دوحه با قدمتی ۶۰ ساله بازار مرکزی (سوق واقف) آن هست که سال ۲۰۰۳ با توجه به آتش سوزی مجددا ساخته میشه!!! ولی راهنماها به داستان های جالبی اشاره می کنند که میتونه برای گردشگران خارجی خیلی جالب باشه و دیگه کسی به قدمت و ساختگی بودن بنا توجه نمی کنه و ذهن همه به سمت فرهنگ، آداب و رسوم و سبک زندگی میره (موردی که ما فراموش می کنیم)! مثلا عوض شدن رنگ بالشت ها از سیاه و سفید (پوست حیوانات) به رنگی (رنگ های گوناگون) بعد از واردات پارچه های رنگی از هند و یا علت دیده شدن تیرهای چوبی در سازه ها (گران بودن چوب در گذشته به علت عدم وجود درخت در آن سرزمین!) و یا قهوه قطری و اهمیت کافه ها (مجلس) حتی یک عده را استخدام کرده بودند که در آن محوطه با شتر و اسب بصورت گروهی حرکت کنند. در بازار قدیم هم زبان فارسی خیلی به گوش میرسید و یک آقای سالخورده از تجارتخانه های بازار هم با کمی تلاش زبانی با من ارتباط گرفت و از اینکه در ایران به دنیا امده به من گفت، از من دعوت کرد ولی متاسفانه به علت تنگی وقت دیگه فرصت نشد بهشون سر بزنم… بعد از بازدید از سوق (شامل بازارها، بازار شاهین فروشی، اصطبل اسب های عربی و محل نگهداری شترها) در ادامه به بافت مدرن شهر شامل جزیره مصنوعی مروارید، کورنیش و شهرک فرهنگی کترا برای بازدید رفتیم. چیزی که من حس کردم این بود که مردم در عین بروز شدن از  مسلمان بودنشون خجالت نمیکشند! مثلا معماری سازه هایی که به حریم خصوصی افراد در عین نور گیر بودن احترام می گذاشت! و یا اعلام بخش کوتاهی از اذان از بلندگوهای فرودگاه شلوغ دوحه و یا در تبلیغات مساجد کوچک تازه ساخته شده در کترا، راهنما با انگلیسی بسیار عالی گردشگران را راهنمایی می کردد حالا مقایسه بکنید با مکانی که نگهبانانش یا خواب هستند و یا در حال سیگار کشیدن! و آسانسورهای مجموعه هم همیشه برا مردم خراب است…..خلاصه راهنما مسجد آبی (چند سال هست که ساخته شده) با یک داستان ساده (ما از راست به چپ می نویسیم و می خوانیم) شروع کرد و گردشگران را با خود همراه کرد و تحت تاثیر قرارشون داد و حرف های تبلیغی خودشم در آن میان زد! از اونطرف هم راهنمای خانم مسجد از راهنمای تور ما با مهربان تقاضی می کرد لطفا بیشتر به من سر بزن (گردشگران را بیار)!!!! راستش در این بخش با توجه به نوساز بودن همه چیز از راهنما پرسیدم قبل از ساخته شدن این سازه ها گردشگرها را به کجا می بردید جوابی برای گفتن نداشت و حرف را عوض کرد!

من بخش بسیار کوچکی از شهر را دیدم ولی به نظرم ساختار شهری کاملا با برنامه بود! و بعد از ۱۸ سال سازه های شهری کلا زیر و رو شده بود! و این امید را به من داد که من هم در آینده دور شاید بتونم تغییرات (هنر برنامه ریزی) را در کشور خودم ببینم!!! همچنین مثل شهرهای ما شلوغ کاری در استفاده از منابع نداشتند! در شهر تابلوهای راهنمایی به دو زبان انگلیسی و عربی نوشته شده بودند و چراغ های راهنمایی هم کمی بزرگتر از حالت عادی بودند! خودرو ها اکثرا بزرگ بودند (البته راهنمامون گفت این ها خودروهای کار هستند و شب ها با خودروهای بسیار گران بیرون می آیند)! و خانم ها را هم همراه راننده میدیدم! همچنین با توجه به تجربه کوتاه یک روزه (ممکن است غلط باشد) مکان و سازه بزرگ نمایشی نداشتند (بزرگترین و طولانی تری برج یا بزرگترین مسجد دنیا یا ….) و با توجه به نیازها سازه ها ایجاد شده بود! البته با توجه به وسعت کشور هنگام فرود هواپیما میشد چند تا از ورزشگاه های جام جهانی را دید!!! مورد دیگه هم در سطح شهر برندینگی که به نظرم به اشتباه در کشور ما جا افتاده اصلا وجود نداشت (گفتم شاید در کشورهای همسایه شبیه ما باشند) و همه خودشون بودند و سنت ها و اصالتشون را حفظ کرده بودند و همین بود که حس خوبی به من میداد… خلاصه با اینکه ظاهرا پادشاه این کشور بیشتر اوقات در انگلستان به سر می برد و همه چیز ساختگی بود ولی کنجکاو بودم بیشتر در دوحه بمانم...

سفرنامه اتریش

اتریش یکی از کشورهای شناخته شده اتحادیه اروپا و معروف به یکی از بهترین نقاط دنیا برای زندگی است. ولی در مجموع این کشور با طبیعت زیبا برای من به عنوان یک خارجی دوست داشتنی نیست. راستش دلیل مشخصی هم ندارم ولی خیلی حس خوبی از مردم نگرفتم. البته نمیشه از روبرو شدن با تعدادی تجربه محدود و متفاوت قانون کلی نوشت ولی میشه یک دید کلی بدست آورد. در ادامه برداشت های خودم را از سفر کوتاه به شهرهای وین و اینسبروک را به اشتراک میگذارم.

شهر

در مجموع چه در وین و چه در اینسبروک تمیزی شهر خیلی به چشم میاد، البته به نظرم سطل های زباله در سطح شهر زیاد به چشم می خورند، در اینسبروک بر روی هر کدام از سطل ها یک جمله خاص و آموزنده نوشته شده بود که به نظرم در تشویق از استفاده از سطل زباله بی تاثیر نبود (در کشور ژاپن تمیزی خیلی به چشم میاد ولی سطل زباله هم به سخطی پیدا میشه)! سبک معماری ساختمان های مرکز شهر وین (استفاده مناسب از اتاق های زیرشیروانی) این شهر را منحصر به فرد می کنند همچنین به نظرم بازسازی، تمیزی، تزیینات و رنگ آمیزی آن ها از اوضاع خوب اقتصادی این کشور کوچک خبر میده (معماری بعضی از ساختمان ها شبیه به ساختمان های شهر بوداپست در مجارستان با این تفاوت که بازسازی و بروز شدند). سامانه خوب حمل و نقل شهری و همچنین عدم وجود گیت چک بلیط یکی از تفاوت های این کشور است (البته بلیط ها بصورت تصادفی توسط مامورین مترو و اتوبوس چک می شوند). یکی دیگر از نکات جالب برای من عریض بودن و متناسب بودن خیابان هاست حتی بافت قدیمی شهر، حالا نمیدونم بافت قدیمی از قبل عریض بوده یا در طول ایام ساختمان ها را خراب کردند. راستی به نظرم آسفالت بودن بعضی از پیاده روها شاید خیلی با ماهیت اتریش هماهنگی نداشته باشه! در ضمن به نظرم پیاده رو مرکز شهر وین با داشتن سنگ های خاکستری و یکنواخت حس دلگیری به آدم میده هرچند که کثیفی را هم کمتر نشون میده! به نظرم شهرهای اتریش در شب تاریکتر از حد معمول هستند، ولی گرمتر بودن ساختمان ها و پاساژها نشان دهنده استانداردهای متفاوت این کشور با هلند است. چراغ های راهنمایی در سطح شهر در بعضی تقاطع ها از حد استاندارد بزرگتر و در بعضی مکان ها بسیار کوچکتر بودند. در آخر هم علاوه بر روبرو شدن با آدم های مست یکی از مشکلاتی که در اتریش با اون روبرو شدم که برام بسیار عجیب و غیر قابل پیش بینی بود عدم قبول کارت بانکی در بعضی از موقعیت ها بود! با توجه به وجود مالیات بعضی فروشگاه ها تقاضای پول نقد می کردند! همچنین برای خرید از دستگاه های خودکار فروش بلیط یا خوراکی (که معمولا قدیمی بودند) معمولا بدون داشتن سکه به مشکل میخوردیم!!!!

مکان های دیدنی

با سفر به وین می توانید موارد خاصی را تجربه کنید، تجربه هرکدام از این نقاط دیدنی می توانند برترین ها در نوع خودشون باشند (اگر بخواهید چیزی را فقط برای یک بار تجربه کنید). مثلا سالن اوپرا وین تجربه خاصی است که میتونه حس کنجکاوی شما را برای دیدن سالن های تیاتر و اپرا دیگر را برطرف کند. کتابخانه مرکزی، قبرستان شهر و باغ وحش وین (شاید قدیمی ترین باغ وحش دنیا) از اینگونه تجربه های منحصر به فرد هستند. یکی از نقاط دیدنی وین برای من بازدید از دانشگاه وین بود. روبرو شدن با تصویر برندگان نوبل این دانشگاه (با طراحی جالب که این حس را به دانشجویان میده که نفر بعدی میتونید شما باشید) و همچنین روبرو شدن با مجسمه تعداد زیادی از اساتیدشون که خیلی از ماهارو با فرمولاشون در مدرسه کلافه کرده بودند در حیاط مرکزی این دانشگاه برای من خاطره انگیز بود (راستش باید در مورد این دوره طلایی اتریش بیشتر بخونم)! یکی از موارد متفاوت این شهر امکان بازدید از پارلمان بسیار کوچکشون هست که در مقایسه با هزینه های اتریش داری بلیط ارزانی هست. شاید خاطرانگیزترین قسمت، بازدید از سالن اپرا و یا همان تیاتر شهر وین بود که برای اولین بار نمایش اپرا را تجربه کردم، البته خیلی متوجه مفاهیم داستان نمایش نشدم ولی شکل نمایش و حرکات صحنه و دکور برای من خیلی جذاب بود، همچنین یکی از موارد شاید عجیب (برای من) در اتریش امکان بازدید ارزان قیمت از نمایش ها بود، بلیط های اصلی نمایش ها گران هستند اما قسمتی از طبقه بالا سالن به بلیط های ارزان اختصاص داده شده که بینندگان می توانند بصورت ایستاده اپرا را تماشا کنند! بازدید از کتابخانه ملی اتریش با سبک فیلم های قدیمی هم تجربه متفاوتی برای هر بازدید کننده است (شباهت بسیار به کتابخانه کالج ترینیتی دوبلین) که همانطور اشاره کردم بازدید از آن میتونه تجربه کاملی از اینگونه کتابخانه ها به شما بده و سایر موارد مشابه را برای شما تکراری کنه. راستی یکی از چیزهایی که تو ذوقم خورد عبور از کنار ساختمان اوپک بود (یک ساختمان چندطبقه معمولی)! راستش انقدر از مقر دایم اوپک در دوران کودکی از اخبار میشنیدم همیشه فکر میکردم که این ساختمان چه عظمتی دارد!!! در اینسبروک هم آرامش شهر و طبیعت زیبا و کوهستانی آن و ساختمان های رنگی شهر بسیار زیبا هستند و به نظرم در هر فصلی این شهر میتونه زیبا و آرامش بخش باشه البته به نظرم بیشتر این شهر برای علاقه مندان به اسکی مشهور است. البته با اینکه فکر میکردیم این شهر بسیار آرام و بدون هیچ گونه ترافیکی است در روز پرواز به علت بسته شدن یکی از خیابان های شهر توسط دانشجویان طرفدار محیط زیست مسیر ده دقیقه ای را در حدود یک ساعت در راه بودیم و در آخرین لحظات به هواپیما رسیدیم.

مردم

مردمی که باهاشون روبرو شدم خوشپوش تر از هلندی ها و بدون شک خوش پوشتر از من بودند و به نظرم در شهرهای کوچکتر با تعجب بیشتری به خارجی ها نگاه میکردند. راستش خیلی با آدم ها نتونستم راحت ارتباط برقرار کنم اما اولین خاطره جالبم، گرفتن یک بلیط مجانی از یک خانم میانسال در حالی که در صف خرید بلیط اوپرا در سالن اپرا وین بودم، هست که در اون سال ها به من خیلی حس خوبی داد! اما برای بازدید از کتابخانه برای گرفتن بلیط دانشجویی خانم بلیط فروش کنکاش زیادی کرد که تا اون موقع هیچ وقت اینگونه با اون روبرو نشده بودم و در نهایت هم با بلیط معمولی وارد شدم و در ادامه هم با نگهبانی با رفتار دوگانه روبرو شدم! یا برای ورود به پارلمان هم مسیول فروش اول خیلی خوشرو به من قیمت را گفت و چون قیمت خیلی کم بود دوباره با تعجب ازش قیمت را پرسیدم که سگرمه هاش بد توهم رفت (در کسری از ثانیه خنده به خشم تبدیل شد)! در آخر هم یکی از رفتارهای متفاوت برای من بعد از ورود به فرودگاه کوچک اینسبروک اتفاق افتاد، در حال خرید از دستگاه های فروش بسیار قدیمی و مکانیکی بلیط اتوبوس برای رفتن به مرکز شهر بودیم که یک آقای تیپیکال اتریشی من را با دست عقب کشید و گفت من برات بخرم سریعتر میشه! نه خودت معطل میشی! و نه بقیه... شاید تمام این اتفاقات در ده ثانیه افتاد ولی اولین بار بود با این نوع رفتار که کسی بهم دست بزنه و صف را بهم بزنه روبرو شدم!

پینوشت: مطالب این پست خاطراتی کوتاه از سفر اخیرم به شهر اینسبروک و سفر سال ها پیشم به وین است در نتیجه به احتمال فراوان دارای خطاهای ساختاری و سوگرایی است. همچنین  با توجه به مطالب و سفرنامه های گوناگونی که که در اینترنت در مورد دیدنی های این شهر هست سعی کردم وقت شما را مجددا با مطالب تکراری نگیرم.

سفرنامه رومانی

چند سال پیش به بارشو شهری کوچک با مرکزی قدیمی، رنگارنگ و زیبا در رومانی سفر کردم که تا جایی که ذهنم یاری کند خلاصه ای از برداشت هایم را از سفر  به این شهر و قلعه بران  یا همان قلعه دراکولا را به اشتراک میگذارم.

شهر

رومانی سرزمین پهناوری است و به نظرم هنوز خیلی جای کار برای رشد و پیشرفت دارد. در مجموع همان طور که انتظار میره شهرهای اصلی دارای خیابان های پهن و ساختمان هایی برگرفته از معماری شوروی سابق هستند. از قدیمی بودن ساختمان ها و عدم بازسازی آن ها و همچنین خودروهای فرسوده سطح شهر به نظرم می توان نتیجه گرفت اوضاع اقتصادی این کشور مناسب نیست. در مجموع مرکز شهر مرتب ولی گاهی فضای متفاوت سطح شهر، عدم داستان زبان و بعضی از جوانان در بعضی از موقعیت ها به من حس نا امنی میداد! همچنین دشت و زمین های کشاورزی و تراکتورهای قدیمی هم برای من در سفرهای بین شهری خیلی به چشم می آمد اونجا بود فهمیدم تنها عامل پیشرفت آب و زمین نیست و موارد بیشتر برای توسعه نیاز است.

مردم
 تا جایی که یادم میاد و اگر اشتباه نکنم مردم این کشور جدی به نظر می آیند همچنین نمیدونم چرا ولی قیافه پسرهای جوانشون به نظر کمی شر و شیطون به نظر میرسید. زبانشون بسیار شبیه ایتالیایی است و برای برقراری ارتباط، با دانستن فقط زبان انگلیسی حتما دچار مشکل خواهید شد. پوشش آدم ها در خیابان مرتب است ولی به نظرم در مجموع مردم لباس های گران قیمتی به تن ندارند همچنین برای من کلاه های مردان و زنان سالخورده بسیار دوست داشتنی بود. در اینجا به نظرم اومد خیلی دختر پسرهای دبیرستانی بعد از مدرسه دو نفری با هم همراه هستند (معمولا تا جایی که دیدم معمولا دخترها با دخترها هستند و پسرها با پسرها)! خیلی برای من عجیب بود پسر دخترا خیلی با هم شوخی دو طرفه میکنند و بعدم سریع رد میشدن.... فکر می کنم گپ جمعیتی دارند البته خوب من در ساعت های محدودی در سطح شهر بودم! درجلسه های کاری به نظرم اومد خانوماشون خیلی غذا می خورند و به نظرم اضافه وزن زیادی دارند همچنین تو همین جلسات به نظرم آمد با خارجی ها راحت نیستند (که اون هم بدون شک متغیری از وضعیت اقتصادی این کشور است). 

حمل و نقل

در ایستگاه های اتوبوس به شکلی متفاوت که تا الان ندیده بودم کاغذ اطلاع رسانی زمان اتوبوس ها در داخل یک دفتر فلزی قرار داشت و برای اتوبوس های بین شهری کمی سخت بود تا زمان حرکت آن ها را از اینترنت بدست آورد. در ایستگاه قطار هم کمی برای من پیدا کردن قطار مشکل بود، همچنین در اون فضای سردرگمی ایستگاه قطار دیدن اولین دستگاه مکانیزه فروش کتاب بسیار قابل تحسین بود. همچنین یکی از نکات جالب شهر بارشو گرفتن جای پارک کنار خیابان برای خودروها با استفاده از جعبه و سنگ بود. زیرگذرهای سطح شهر فاقد پله برقی بودند و پر از فروشگاه با محصولاتی شاید از نظر من بی کیفیت از کشور چین بود گاهی در سطح شهر ویراژ یا سر و صدا خودروها خیلی به چشم میامد! در فرودگاه هم به نظرم اومد پلیس هاشون خیلی خیلی خیلی جدی هستند و خیلی در مجموع فرودگاه بروزی نبود و شاید شبیه فرودگاه مهراباد خودمون بود و خیلی از موارد دستی انجام میشد! در ضمن به نظرم خودروی رنو تندر متداولترین خودروی رومانی بود. 

مکان های دیدنی

بافت قدیمی شهر بارشو دیدنی است البته زمان زیادی برای بازدید از آن نیاز ندارید. قلعه بران یا همان قلعه دراکولا که در یک ساعتی شهر بارشو قرار دارد بیشتر به نظر من جنبه داستانی و توریستی دارد و نه یک دیدنی بسیار خاص و منحصر به فرد. در نهایت اینکه  پیست اسکی پونیا هم در نزدیکی شهر بارشو قرار دارد که به نظرم بیشتر میزبان علاقه مندان رومانیایی است. درضمن بازدید از کلیساهای ارتدوکس این کشور هم با وجود معماری متفاوت و نوع پوشش کامل و رفتار آدم ها (بوسیدن و لمس کردن اشیا برای گرفتن تبرکی) برای من تجربه بسیار متفاوتی بود. 

غذا

در بدو ورود شیرینی پزی (نانوایی) های سطح شهر که در جلو مشتری محصولاتشون را آماده میکردند و صف همیشگی جلوی آن ها برای من جالب بود. در مورد غذاهاشونم نمیدونم چرا رنگ غذاها و مزه آن ها خیلی برای من جذاب نبود با این وجود که قیمت ها در این کشور بسیار مناسبتر از اروپای مرکزی و شمالی بود! همچنین تجربه دوغ با همان مزه مشابه ترش ایرانی آن که در فروشگاه ها عرضه میشد برای من بسیار جالب بود.

در هر سفر آدم نکته ای یاد میگیره و به نظرم همیشه تفاوت های فرهنگی و سبک زندگی برای هر مسافری میتونه خاطر انگیز باشه. ولی راستش با اینکه بعضی از افراد تحصیل و زندگی در رومانی را توصیه میکنند اما برای من یکی از کشورهای بالای لیست پیشنهادی نخواهد بود و به نظرم فایل های موجود در اینترنت برای تحصیل و مهاجرت خیلی واقع بینانه تهیه نشده اند. در آخر اینکه  به نظرم طبیعت سبز این کشور زیباتر از خود شهرهای (مخصوصا بزرگ) آن برای سفر خواهد بود.

پینوشت: حدود چهار سال پیش برای شرکت در کنفرانس سفری به رومانی شهر بارشو رومانی داشتم که مطالب این پست خاطراتی کوتاه از آن سفر است در نتیجه به احتمال فراوان دارای خطاهای ساختاری، املایی، نگارشی و سوگرایی است. همچنین  با توجه به مطالب و سفرنامه های گوناگونی که که در اینترنت در مورد دیدنی های این شهر هست سعی کردم وقت شما را مجددا با مطالب تکراری نگیرم.

سفرنامه دانمارک و سوئد

در ماه های گذشته سفر بسیار کوتاهی به شهر کپنهاگ در دانمارک و شهرهای لوند و مالمو در سوید داشتم که خلاصه برداشتم را از این سفر کوتاه به اشتراک میگذارم.

دانمارک 
شهر: به نظرم کپنهاگ شهری نوساز، خاکستری، تمیز و دارای ساختمان ها و خیابان های عریض و در مرکز شهر پیاده رو محور است ولی به نظرم پیاده روهای شهر و شاید ساختار شهری کمی بی قاعده هستند. در مجموع از نظر من شهر کپنهاگ شهری است بی اصالت (البته برای فردی که به چندین کشور سفر کرده و خیلی موارد تکراری است) همچون داستان و تاریخچه ساختمان های رنگی نیهاون که امروز با افتخار با آن به عنوان مشهورترین جاذبه توریستی کپنهاگ عکس می اندازیم (در گذشته به منظور رفع نیاز دریانوردان استفاده می شده است). البته تا جایی که میدونم و شنیدم سطح رفاه ظاهری مردم در این کشور بسیار بالاست و مواردی که مینویسم، فقط دید یک گردشگر است که این روزها هم سختتر به وجد میاد. در بعضی بافت ها ساختمان های رنگی موجود بود ولی شهر برای من (شاید بخاطر نوع پیاده روها) خاکستری به نظر می آمد. در ضمن در این شهر مساجدشون در مرکز شهر به شکل یک واحد از آپارتمان بود ولی مسجد امام علی به شکل مرسوم مساجد ما هم در نزدیکی مرکز شهر قرار دارد. در سطح شهر فروشگاه لگو و مجسمه های کوچک شخصیت های تلوزیونی خیلی به چشمم اومد و یا حداقل در خاطرم موند، قیمت اجناس در این کشور حدود یک و نیم برابر اروپای مرکزی است و همچنین کرون دانمارک از سوید گرانتر است. راستی با توجه به بازگشت پول برای بطری پلاستیکی، زباله گردها در حال جمع آوری بطری های پلاستیکی در سطح شهر هستند. یکی از نکات جالب این شهر قایق های تک نفره پارویی سبز رنگی بود که به ما اینطور گفته شد در صورت جمع آوری زباله از سطح آب می توان از آن ها رایگان استفاده کرد (البته با توجه به تمیز بودن آب ظاهرا کار آسانی نبود)! در مجموع شهر تمیز بود ولی محله کنار ایستگاه قطار زیاد مناسب نبود! 
حمل و نقل: از نکات جالب دانمارک و سوید عریض بودن قطارها و فضای بیشتر آن ها نسبت به هلند بود (کلا همه چیز عریضتر است) البته در قطار بارها بلیط مسافران توسط ماموران مختلف قطار چک میشد که کمی برای من در اروپا غیر معمول بود! دوچرخه سواری شاید با توجه به همواری زمین رایج است و البته همچون هلند دارای مسیر های خیلی مشخص نبودند. تمیزی، بزرگی و هم سطحی قطارها با ایستگاه به چشم می آمد، البته به جز ایستگاه مرکزی، ایستگاه های قطار (حداقل سوید اینگونه بود) دارای سازه بسیار ساده ای هستند
مکان های دیدنی: کپنهاگ شهری نوساز که به نظرم بازدید از آن وقت زیادی را نمیگیرد مخصوصا اگر به دنبال بافت قدیمی و تاریخی باشید. به نظرم در صورت داشتن برنامه سفر طولانی مدت بازدید از طبیعت این کشور حس بهتری را به شما بدهد (اگر قبلا در اروپا سفر کردید). یکی از دیدنی های این شهر خیابان نیهاون است که با داشتن ساختمان های ساده و سیمانی رنگارنگ یکی از جاذبه های توریستی (برای گرفتن عکس) اصلی این شهر است، این خیابان کوتاه دارای رستوران های فراوانی است که در هر لحظه از روز مملو از مسافران است. همچنین یکی دیگر از نقاط برای عکس سلفی در این شهر تندیس برنزی پری دریایی است! البته من برای گرفتن عکس به این جاذبه! توریستی سر نزدم...! با سر زدن به برج دوران هم می توانید تمام شهر را از بالا نظاره گر باشید. محله کریستیانا یکی از محله های متفاوت در کپنهاگ و حتی در اروپاست که در آن کشیدن بعضی از مواد آزاد، دویدن در آن ممنوع و دارای قوانین مخصوص به خود است! با ورود به این محله واقعا به یک دنیای متفاوت وارد می شوید. در نهایت گشت دریایی در کانال های شهر هم میتواند گزینه مناسبی برای دیدن کلی نقاط توریستی باشد (با توجه به نزدیکی مکان ها)! پارک تیولی کپنهاگ هم یکی دیگر از تم پارک های اروپاست که شاید در مقایسه با بهترین ها خیلی حرفی برای گفتن نداشته باشد ولی در شمال اروپا یکی از پارک های شناخته شده است. شاید برای من مهمترین قسمت این سفر، فقط سفر به پایتخت دانمارک به عنوان یک کشور جدید و همچنین زنده شدن یاد و خاطر هانس کریستیان آندرسن خالق کتاب های جوجه اردک زشت، لباس جدید پادشاه و دخترک کبریت فروش (که در نوع نگاه من به زندگی نقش بسزایی داشتند) بود! اینم شاید بد نباشه بگم وقتی کانال های یوتیوبی فارسی زبان با آب و تاب که از زیبایی های خاص و محسور کننده این شهر می گویند آدم را کمی به حرفاشون بی اعتماد می کنند.
غذا: مقدار غذا وحتی نوشیدنی های گرم در رستوران ها یک و نیم برابر هلند هست (و البته هزینه). همچنین فضای بزرگتر و روشنتر کافه ها و رستوران ها برای من جالب بود، در سطح شهر اگر ذهنم درست یاری کند بستنی فروشی های زیاد هستند که داری بستنی های رنگارنگ ولی بسیار معمولی هستند. راستی کافه های زنجیره سوید و دانمارک متفاوت با کافه های رایج زنجیره ای اروپا و آمریکا هستند که برای من این تفاوت جالب بود.


سوئد
شهر مالمو و لوند در حدود چهل و پنج کیلومتری کپنهاگ قرار دارند. به همین خاطر سفر بسیار کوتاهی به این دو شهر با قطار داشتم. در مالمو و مخصوصا لوند با فضای بسیار آرام و خلوتی روبرو شدم، کلا هیچ سر و صدایی نبود و کمی برای فضای شهر جالب بود. همچون کوپنهاگ شهر دارای معماری مدرن جدید و عریض بود، فضای پیاده روها عریض بود و در میدان شهر گروه های مختلف از جمله گروه های سیاسی (به نظرم بیشتر غیر اروپایی) و محیط زیستی در حال اعتراض بودند (از نظر من اعتراض همراه با خشم نه مثل دوبلین اعتراض برای آگاهی، که قبلا در آن سفرنامه اشاره شد)، شاید ظهور گرتا تونبرگ هم از این فرهنگ بی دلیل نباشه!. موردی که برای من در در سوید (همانند دانمارک) خیلی جالب بود فضای بسیار مناسب و اختصاصی بودن (توالت و دستشویی در یک اتاق) دستشویی های عمومی بود (البته تا جایی که دیدم) که در هلند این فضا را فقط و فقط به کم توان ها اختصاص می دهند، جالبتر اینکه دستشویی های اختصاصی برای همه در دسترس بود و لازم به پرداخت هزینه برای استفاده از دستشویی رستوران ها نبود (معمولا رستوران و کافه ها به رهگذران اجازه استفاده نمی دهند)، شاید همین در دسترس بودن دستشویی یکی از عوامل خوشحالی ظاهری مردمان این سرزمین است. در لوند به کلیسایی که سر زدم بسیار ساده بود (البته بر روی آثار و نقاشی های قدیمی گچ شده بود) و به نظرم شرایطی را ایجاد کرده بودند تا هر گرایشی را قبول کنند و سرویس بدهند (موردی بود که اولین بار میدیدم). به نظرم تفاوت های ساختاری فرهنگی کشورها همیشه جالب هست ولی سوید برای شخصی که برای اولین بار به اروپا سفر نکرده نمیتونه به عنوان یک توریست خیلی چالش برانگیز باشه. البته بدون شک همچون دانمارک با توجه به ساختار سیاسی دارای سیستم بهتر خدمات اجتماعی نسبت به خیلی از کشورها هستند که البته بدون شک به چشم یک مسافر نمیاد.

پینوشت: با توجه به مطالب و سفرنامه های گوناگونی که که در اینترنت در مورد دیدنی های این شهر هست سعی کردم وقت شما را مجددا با مطالب تکراری نگیرم. همچنین همان طور که بارها نوشتم تجربه توریستی از یک شهر همیشه خیلی ایده آل هست و معمولا واقعیت ها دیده نمی شود. و همانطور که بارها اشاره شد اصل متن حاضر در حین سفر نوشته شده و بدون تغییر اساسی و بررسی دقیق به اشتراک گذاشته شده در نتیجه به احتمال فراوان دارای خطاهای ساختاری، املایی، نگارشی و سوگرایی است.