معمولا در شهرهای کوچک دانشجویی دوچرخه پرکاربردترین وسیله حمل و نقل برای اساتید و دانشجویان محسوب میشه با این وجود من همیشه پیاده روی را ترجیح میدم! مدتی بود دوچرخم خراب شده بود و تنبلی میکردم درستش کنم چون استفاده ای هم ازش نمیکردم! در گوشه ای قفل و زیر آفتاب و بارون رها کرده بودمش، بعد از مدت ها با اصرار دیگران بالاخره تصمیم گرفتم دوچرخه را تعمیر کنم!!! روز موعود فرا رسید، به سروقت قفل دوچرخه رفتم تا بازش کنم و به دوچرخه سازی ببرمش، ولی همون قفلی که به راحتی باز میشد از جاش تکون نمیخورد از من اصرار و از قفل زنگ زده انکار!!! خلاصه تمام زورم را جمع کردم و دستم را چرخوندم!!! دستم چرخید ولی کلید نچرخید، کلید در قفل زنگ زده شکست!!! خلاصه این که یه مدت زیاد دیگه ای طول کشید تا وسیله ای پیدا کنم تا بتونم قفل را بشکنم!!! عملا تعمیر دوچرخه که یک روزه به راحتی انجام میشد ماه ها طول کشید!!! همچنین مجبور شدم زمان و هزینه چند برابری برای تعمیرش اختصاص بدم!!
کلا در کارهای روزمره و تصمیم های زندگی اگر کاری را سروقت و به موقع انجام ندیم مجبور میشیم در آینده چند برابر وقت خودمون را تلف کنیم!! تازه به نتیجه ای که باید برسیم، نمیرسیم (خیلی وقت ها هم فکرم خودمون و آدم های بی ربط اطرافمون را بی جهت درگیر میکنه و موجب آزارمون میشه)... ترس و فرار از واقعیت شاید یه مدتی آروممون کنه ولی در نهایت رنجش بیشتره!!! خلاصه این که کار امروز را نباید به فردا انداخت، چه در پاس کردن درس ها، چه پروژه های عمرانی و چه در تصمیم های مقطعی زندگی...
در دبستان دوستی داشتم به نام احمد (اسم خیالی) از اون پسرا بود که همیشه مامانش دنبالش بود و هواشو داشت که تو درس و زندگی موفق بشه، البته اینم بگم برام همیشه عجیب بود مادرش دنبالشه چون تقریبا به یاد ندارم مادرم به مدرسه و معلمام جز روز تحویل کارنامه سر زده باشه... البته این دوستمون خیلی هم زرنگ نبود و جز شاگردان متوسط، البته به کامپیوتر و یادگیری زبان انگلیسی علاقه وافری داشت....
این دوست من یک مشکلی داشت که سال های طولانی از زندگیش را براش از دست داد. همیشه دوست داشت جلب توجه کنه و شروع کرده بود خالی بندی البته کارشم حرفه ای بلد بود، شایدم بقیه خیلی ساده دل بودن! یه روز میگفت دارم ربات میسازم یه روز میگفت روزی 10 تا کتاب میخونم، شاعرم و یه روزم ادعای فالگیری میکرد... من با اون سن کمم مونده بودم دلم برای دوستم بسوزه که داره با این کارا کمبوداش را جبران میکنه یا سایر همکلاسی ها و معلم های ساده دل..... زمان مثل باد گذشت و ما از هم جدا شدیم اونم رفت در بهترین مدرسه شهر تحصیل کنه ولی اونجا هم متاسفانه همون کارای گذشته را تکرار کرد و تو بچه ها بدنام شد تا اینکه از مدرسه بیرونش کردن، اون هم به انزوا روآورد و همون رفتارهای گذشتش و بزرگنمایی هاش شدت گرفت... از دور و نزدیک ازش خبر داشتم و احوال پرسش بود تا ببینم عاقبتش چی میشه، ولی خبرها مثل سابق مورد باور مردم بود ولی من که ازش اطلاع داشتم واقعا تلخ بود...
تا اینکه سال دوم دوران دانشگاه در دانشکده مهندسی آزاد دیدمش (بعد از یک سال دانشگاه قبول شد)...با خوشحالی گفتم سلام!!! میخواستم از خاطرات خوب گذشته بگم که یه دفعه شروع کرد، گفت من راستش دانشگاه شریف و تهران قبول شدم ولی چون انتخاب رشته اشتباه کردم! دانشگاه آزاد قبول شدم!!!! حالا شریف چه ربطی داره به آزاد نمیدونم!!!! منم فقط گفتم به سلامتی و خداحافطی کردم و سعی کردم از آقا احمد (اسم خیالی) دوری کنم چون دیدم حالش خرابه....
تو دانشگاهم بچه ها ازش تعریف میکردن که من فکر کردم مثل سابقه و از یه گوش میشنیدم و از اون گوش در... درساش هم در سال اول دانشگاه اصلا خوب پیش نرفت تا یه روز شنیدم درس را رها کرده و رفته تهران برای کار! همون کاری که بچگی دوست داشت IT . اوایل دانشگاه رفت کامپیوتری سر کوچه و از حقوق چند صد تومانی شروع کرد تا بعد یک سال با توجه به بلند پروازی که داشت، وارد تهران شد. البته در این مدت با توجه به دانش زبانی که داشت سعی کرد با تلاش در کارش متخصص بشه و سخت کار کرد و کار کرد، در این مرحله دیگه نیازی به بزرگنمایی نداشت چون واقعا در مسیری بود که از بچگی دوست داشت و مادرش نمیذاشت که در اون زمینه فعالیت کنه. تا اینکه در دوسال انقدر کارش خوب شد که از یک کشور اروپای غربی براش پیشنهاد کار اومد، البته واقعا وارد بود چگونه در این دنیا مجازی خودشو معرفی کنه!!!! بالاخره از ایران خارج شد و در یک شرکت معتبر داره کار میکنه که آرزوی آدمایی با سال ها سابقه کاریست که توش فقط قدم بزنند!!! هم اکنون حقوق دوست دیپلمه من از تمام دوستان و آشنایان من که در بهترین دانشگاه های دنیا درس خوندند (تدریس و کار) بیشتره (چندین برابر) و البته از کارشم لذت میبره!!! همه این اتفاقات در 4 سال اتفاق افتاد و دوست سابق من بدون هیچ مدرک دانشگاهی از حضیض به لطف خدا به اوجی دست نیافتنی رسید!!!! و به نظرم دلیل این اتفاقات فقط یک مورد بود...
اون فهمید به جایی که برای دیگران زندگی کنه و دل اونا را بدست بیاره!!! باید برای خودش زندگی کنه و لذت ببره، پس به جای بزرگنمایی رفت به دنبال شناخت استعدادهای خودش و از همه مهمتر خودباوری برای رسیدن به اهداف واقعا بزرگ.
معمولا رسانه ها و حتی همه ما، مادر ایرانی را بهترین میدونیم!! ولی بقیه مادرهای دنیا مادر نیستن؟ محبت ندارند؟ احساس غریزی ندارند؟ عشق ندارند؟ شاید ژن زنان ایرانی متفاوته؟! و شاید هم غذاشون!
بدون شک اگر کسی کمی مطالعه داشته باشه یا دنیا دیده و سفرکرده باشه، میبینه که تمام مادرهای دنیا (اکثریت) احساس دارند حتی در بعضی از مناطق این احساس از مادر به اصطلاح ایرانی هم خیلی بیشتره!!! کلا این احساس را حیوانات هم نسبت به بچه هاشون تا یک سن مشخصی دارند!!! پس مادر ایرانی از این نظر خاص نمیشه!!! اتفاقا گاهی این رفتار مادران که اسمش محبت گذاشته میشه چیزی جز وابستگی و بدبختی نیست! از همه بدتر باعث میشه قوه منظق فرزند (بخصوص پسر) هیچوقت رشد نکنه، همچنین به علت محبت بیش از حد به فرزند و همیشه در صحنه بودن مادر، فرزند هیچ وقت قدرت تصمیم گیری درست در لحظات حساس را نداشته باشه (بخصوص پسر).
ولی با این وجود اکثریت مادران این سرزمین یکی از بهترین مادران دنیا هستند نه به خاطر احساس و محبت بیمارگونه، بلکه به خاطر اخلاق مداری، ایثارگری و انسانیتی که در قلب فرزندان خود، برای داشتن نسلی پایدار به یادگار می گذارند، این عزیزان بر خلاف انسان های خودخواه فقط فرزندان خود را دوست ندارند، بلکه تمام کودکان را فرزند خود می دانند، بی شک خیلی از این مادران عزیز و ایثارگر، شهید از دنیا می روند.
حتما میدونید که 2*2=4 چه درکلاس درس، چه در آسمان چه در 20 فرسنگ زیر دریا و چه در قمر پنجم نپتون...... مهم درک کردن مفهوم هست وقتی به مفاهیم آگاه بشیم در اصل شکی ایجاد نمیشه و همیشه آن اصل و واقعیت ثابت خواهد ماند.
به مانند مفهوم واقعی خدا که اگر آن را درک کنیم هیچ وقت در وجود و راه رسیدن به او شک پیدا نمیکنیم حالا چه در سختی و چه در خوشی، چه در اوج و چه در حضیض، چه در قطب شمال باشیم و چه در زوریخ سوییس.... شاید به همین دلیل هست که فلاسفه تاکید زیادی بر دانستن و یادگیری مفاهیم دارند و وقت زیادی برای اون اختصاص میدن.... این روزا شاید برای تصمیم گیری و زندگی بهتر، بهتره مفهوم و تفاوت این موارد را دانست و شاید حداقل بهشون فکر کرد: تفاوت مفهوم اخلاق و ادب (و همچنین هر کدام از چه نشات می گیرد)، تفاوت مفهوم دینداربودن و مذهبی بودن، تفاوت هوش و عقل و خردمندی، تفاوت خودخواهی و خودشیفتکی و خوددوستی، تفاوت محبت و مهرطلبی، مفهوم هدف و موفقیت، مفهوم عدالت خدا و حق الناس که تک تک لحظات زندگی خود و نسل های آینده را تحت تاثیر قرار می دهد.
این ضرب المثل راحتما شنیدین که گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده.... به نظرم یکی از غم انگیزترین مشکلات انسان ها مرتبط به همین ضرب المثل است وقتی به خود دوستی و خودشناسی نرسیدیم و بجای تلاش فقط برای بقیه مشکل ایجاد می کنیم و ترجیح میدیم در اتاق شیشه ای که جامعه و خانواده به نادرست برامون درست کردن وقت بگذرونیم...
گاهی تلاش برای رسیدن به هدفمون نمیکنیم و اگر بهتر بگم یک بی عرضه بدرد نخور که از شرک خفی رنج میبریم، هستیم....از اونجاست که میگیم آقا گوشت بو میده!!! به جایی که بگیم من بی عرضم و حاضر نیستم یک نردبان و چارپایه بسازم و بذارم زیر پام!!! همیشه انتظار داریم بقیه این کار را بکنند و برامون بسازند و بذارن زیر پامون و یک عده هم به همینم راضی نیستن و باید حتی بعد دادن چارچایه باید کولشون کنی بذاری روی چارپایه!!! همشم نگاهشون به بقیست و میگن این باباش چارپایه داشت و یا اون شانس آورد......خوب این جور آدما یک روز بیخیال گوشت میشن هرچند تو این مدت، هزاران تهمت میزنن و زندگی را برای بقیه سخت می کنند، ولی بالاخره بیخیال گوشت میشن، حالا حالت خوبش اینه که از مهر طلبی و خود شیفتگی در بیان و به فکر فرو برند ولی گاهی وارد فاز تلخ بعدی میشن که در ادامه به سقوط روانی نزدیک میشن... اونم مرحله توهم مقدس سازی هست یعنی این که بی عرضگی و آویزون بودنشون را ربط میدن به خواست خداوند عادل، در ادامه کمی جلوتر میرن و همه جا داد میزنند هدف از نگرفتن گوشت کمک به بقیست!!! میگه نخوردم که بقیه بخورن، من میخوام دست بقیه را بگیرم تا همه بخورند، برخلاف اینکه همه بدند و خوردند من خوبم و فداکار!!! هرچند تو همین سال ها همش ذهنشون به اون گوشت هست و حتی نمیتونند با کسایی که چارپایه ساختن روبرو بشن.....