الان واقعا پشیمونم که چرا زودتر شروع به نوشتن نکردم! چون خیلی از موارد مهم که به درد بقیه میخورده را کلا یادم رفته! از همه مهمتر دوست داشتم نظرات و ایدههای یک سال پیشم را مینوشتم تا ببینید بعد یک سال آدم چی فکر میکنه و چی میشه! مثلا چیزایی که فکر میکردی مهمه و بر پایه اونا برنامه ریزی میکردی ولی بعده یک سال میفهمی اونا اصلا مهم نبودن! و خیلیاشون اصلا یادت نیست چی بودن! برای خودم هم جالب بود که ببینم چقدر نظراتم تغییر کرده!
نکتهٔ دیگه هم اینه که همیشه فکر میکنی همه چیز را در نظر گرفتی ولی همیشه یک عامل هست که در نظر نمیگیری (تازه اگه خدا را درنظر گرفته باشی! که بدون اون میشه حداقل دو عامل)! بخاطر همینه که نباید فقط یک جا و یک شاخه (رشته) را در نظر بگیری و به قول یک استادی باید تورت را همه جا پهن کنی (در هر رشته + در هر مقطع + در هر مکان)، تا هرکدوم بهتر بود انتخابش کنی! ولی همان طورکه خودمون میدونیم، گاهی نه تنها به حرفای بقیه گوش نمیدیم، حتی به وجدان آگاهه خودمون هم اجازه نمیدیم، درون ما تغییری ایجاد کنه و فکر میکنیم بقیه اشتباه میکنند و ما بی شک درست میگیم! به خاطره همین هم بر پایه موارد نادرست برای آیندمون تصمیم میگیریم، که دیگه تکلیف این تصمیم روشنه!!
در کل همیشه بهتر آدم در تصمیم گیری هیچ فرصتی را از دست نده، چون نه از آینده خبر داره و نه از شرایط آینده! خودمونم که هر لحظه تغییر میکنیم، چه برسه به بیرونمون! از همه بدترهم اینه که، آرمان هایی که داریم براشون تلاش میکنیم گاهی اصلا آرمان نیست و بعد یک سال فراموش میشن.....
سلام
ممنون از وبلاگت
من تازه دارم برای اپلای و زبان شروع میکنم
یه مقدار سر در گم بودم
الان تصمیم گرفتیم ،با خانمم،دوتایی برا دکترا بریم
خیلی مشتاقم که از شمایی که این راهو رفتی مشورت بگیریم
تا شاید اینده چند سال بعدو توی شما ببینیم
من میلمو وارد کردم اگه امکانش هست ازتون راهنمایی بگیریم
دارم وبتونو میخونم
مرسی
یا علی
salam
lotf darin
مرسی که جواب دادین
جناب زی عزیز من مطالبتونو تقریبا خوندم،برام جالب بودن ممنون.
با توجه به مطالبتون روحیات و اعتقادات مشابه ای بین خودم و شما دیدم.
میخام یه سوال ازتون بپرسم،بپرم، من واقعا مشتاقم بدونم که کسایی که این راهو،رفتن به خارج برای تحصیل، پیش گرفتن بعد از گذشت زمان وقتی دارن پیش خودشون زندگیشونو مرور میکنن چه حسی دارن، آیا این حس هست که واقعا ارزش اینهمه تلاش و انرژی و هزینه گذاشتنو داشته؟ آیا اگر توی ایران همینقدر تلاش میکردم راضی تر نبودم؟ یا اینکه این حس وجود داره که اگر این کارو نمیکردم و ادامه تحصیلمو در خارج نمیدادم الان پشیمون بودم و فرصتامو از دست دادم؟
راسش با اینکه من تصمیممو گرفتم برا رفتن اما آینده برام یکم مبهمه و ته دلم این سوالا رو از خودم میپرسم.
من اینجا بعد از تموم کردن ارشدم و سربازیم و بعد کلی دنبال کار گشتن به زحمت تونسم یه کار دولتی پیدا کنم،اما وقتی که درست قبل از استخدامم بود انصراف دادم و نرفتم، چون اگه میرفتن ممنوع الخروج میشدم،.
پیش خودم حس کردم که من مال کارمند شدن و روزای تکراریو ثابت بودن نیستم، اما از طرفی هم برام مبهمه که ده سال بعد یه وقت نگم که زحمت بیخود کشیدم!اخرش برگشتمو اومدم سر کاری که. ده سال پیش میتونسم برم و ازین فکرا...
حالا زی عزیز شما چه حسی داری حس میکنی به زحمتش ارزیده؟
البته همونجور که گفتی آدما میخان خودشون تجربه کنن و من با اینکه مطمعن نیسم ازذایندهدمیخام تجربه کنم اما یه حس محافظه کارانه میگه که اول مطمعن شو!
بازم ممنون از وبت حال خوبی به من میده
یا علی
سلام بر شما
ساده و صریح بگم اقا...شما شاید صدمین نفری هستی که ضمانت میخواد .....
راستش این پروسه بدون ضمانته باید طمع را کنار گذاشت و ببینید چی دوست دارین.....نمیشه همه چی را باهم داشت .... به زحمتشم ارزیده یا نه!!! جواب من به شما کمکی نمی کنه چون شما باید خودت تصمیم بگیره و نباید آیندش را به نظر یک فرد که هرگز ندیده مربوط کنه....در آینده نزدیک پست میذارم.ایام به کام
سلام زی عزیز
ممنون از پاسختون
درست میگین،نمیشه همه چیزو با هم داشت.
یکم زیاد محافظه کارم فک کنم
منتظر پستای جدیدتون هستم،
یا علی