ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

یادش بخیر

یادش بخیر قدیما بعضی روزا بعد تعطیلی‌ مدرسه می‌رفتیم ساندویچی پشت مدرسمون (همیشم سعی‌ می کردم مامانم نفهمه کجا بودم!) یادمه یک روز با بچه‌ها نشسته بودیم داشتیم حرفای همیشگی را می زدیم که یک آقا با ظاهر ساده اومد تو مغازه و گفت آقا ارزون‌ترین ساندویچ چنده؟ فروشنده گفت ۱۷۰ تومن!  مرده دست کرد تو جیباش و هر چی‌ پول داشت در آورد و بالاخره پول همه جیباشو با دو تا بلیط اتوبوس(اون زمان ها صد ریال بود) یکی‌ کرد و گفت: آقا ۱۶۰ دارم! فروشنده گفت نه نمی‌شه، اون فرد هم بدونه معطلی گفت ممنون و رفت بیرون، فروشنده بلافاصله رفت دنبالش گفت آقا برگرد درخدمتیم، عیب نداره! تواین مدت که این آقا منتظر ساندویچ سه‌ نونش بود دوستان در حال پچ پچ کردن و مسخره کردن ظاهر طرف بودن تا اینکه غذاشو آوردن، هیچ وقت یادم نمیره اون مردی که مشخص بود خیلی‌ خیلی گرسنه و خسته هستش اولین کاری که بعد از گرفتن غذا کرد این بود که به همه کسایی که اونجا بودن غذاشو تعارف کرد! و بعدم که همه تشکر کردن و گفتن ممنون، گفت خدارو شکر و غذاشو در حالی که خنده دوستان رو صورتاشون خشک شده بود شروع کرد، فروشنده هم یکم که گذشت  یک نوشابه براش آورد تا ساندویچ سه‌ نونش از گلوش پایین بره...


شاید این خاطره ازنظر شما بی اهمیت یا مسخره باشه ولی‌ با این که سال ها ازش گذشته برای من هنوز تازست و به نظرم هیچ وقت نتونم اون مرد را فراموش کنم (بعد نوشت: متاسفانه کم کم دارم فراموش می کنم)، اون مرد اولا بدون خجالت و صادقانه اومد خواسته‌ و شرایطش را گفت و هیچ انتظاری هم نداشت که حتما بقیه کمکش کنند، بعدم با اینکه چیزی نداشت و ۵ دقیقه داشت پولاشو جور میکرد و آخر با بلیط اتوبوس! پولشو به ۱۶۰ رسوند ولی‌ همونو به همه تعارف کرد و کلی‌ خدارو شکر کرد.

 ولی‌ خیلی‌ از ما (از جمله خودم) چی‌؟ هیچی‌! اول خودم آخرم خودم، خودم سیر باشم خودم سالم باشم خودم هم پذیرش بگیرم، بقیه را علاوه بر اینکه کمک نکنم راهنمایی غلطم بکنمشون، راستش بعد این دو سال فهمیدم که بعضی‌ وقتا دست خودمونم نیست ولی‌ فکر می‌کنیم که نباید به بقیه کمک کنیم چون جایی که میریم بی‌ کلاس (!!!!) میشه یا ممکنه خودمون فرصت را از دست بدیم ولی‌ یادمون میره (یادم میره) هر کسی بالاخره یک خدایی داره، که روزیش را بهش می رسونه. گاهیم متأسفانه یک حس حسادت تومون به وجود میاد که چرا اطلاعات بدم؟ من زحمت کشیدم تا اینارو بدست اوردم! البته نمیدونم شاید حق داشته باشیم (تا حدودی نسبت به بعضی ‌ها داریم)! ولی‌ اگر بتونیم ببخشیم هنر کردیم هرچند که خیلی‌ خیلی‌ سخته. اون آقاهه تمام چیزی که تو اون لحظه داشت می‌خواست ببخشه ولی‌ خیلی‌ از ما‌ها حتی حاضر نیستیم یک صدم اون چیزایی‌ که داریم (علم، اطلاعات، پول) به بقیه ببخشیم یا به اشتراک بذاریم. 

یکی‌ از دوستام تلاش کرد همهٔ کسایی که دارن میرن را جمع کنه که هرکس هر کمکی‌ میتونه بکنه که کار همه راه بیفته هیچکی‌ نیامد! یک دوسته دیگم هم تازگی رفته بود سفارت آلمان کلی‌ از رفتار دوستان هموطن ناراحت بود .....! و ...... متأسفانه همه دوست دارن طرف مقابلشون عابر بانک باشه و فقط پول بده!!!!


در آخر هم ما که نتونستیم در زندگی‌ مثل اون مرد باشیم ولی‌ امیدوارم هنوز زمانه اون مرد را عوض نکرده باشه.

نظرات 2 + ارسال نظر
حمیرا 1397/11/16 ساعت 00:45 http://mytrueme.blogsky.com

خاطره ی خیلی قشنگی بود، خیلی خوشم اومد. اون آقا هم بسیار باشخصیت و باکلاس بودن. فروشنده هم رفتار نوع دوستانه ای داشت، هر چند اولش رد کرد که البته من حق میدم چون به هر حال هر کس یه منبع درآمدی داره.

somayeh 1399/06/22 ساعت 23:31

cheghadr mogheiate surreali! Dar vaziate konuni aslan nemitunam tasavoresh konam.

در این متن نوشته بودم به نظرم هیچ وقت نتونم اون مرد را فراموش کنم (بعد نوشت: متاسفانه کم کم دارم فراموش می کنم).. الان که نظر شما رادیدم دوباره خاطره را خواندم و دیدم کلا همه چیز را فراموش کردم....
ممنون از پیامتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد