ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

بنده برگزیده

کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم .بنابراین دست به دعا شدند و از آن جایی که اخلاق و افکارشون مخالف یک دیگر بود تصمیم گرفتند هر کدام به گوشه ای از جزیره بروند ...فرد نخست، از خدا غذا خواست. روز بعد، درختی میوه ای یافت. اما مرد دوم همچنان چیزی برای خوردن نداشت .هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت .مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی ای آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد با دیدن کشتی فریاد زد: خداجون می دونستم دعاهام برآورده میشه...

http://s5.picofile.com/file/8104765134/apple.jpg

سپس مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همان جا رها کند! پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد، پس همین جا بماند بهتر است! زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟» مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه حاصل رفتار، اعمال و دعاهای بسیار خالصانه خودم بوده است. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد، حتما خدا همسفرم را دوست نداشته که بهش چیزی نداده، شاید آدم بدی است و خدا داره مجازاتش می کنه! اصلا چرا در کار خدا دخالت کنم! پس چه بهتر که همین جا بماند و بپوسد و در نهایتم مرد گفت من مطمئنم که خدا نگاه ویژه ای به من دارد و حق با من است و همسفر خود را تنها گذاشت و رفت، اما ساعتی طول نکشید که کشتی مجدد غرق شد و جز قطعاتی از کشتی چیز دیگری به خشکی نرسید! همسفر با الوار، طناب و پارچه های باقیمانده قایقی ساخت اما هرچه تلاش کرد همسفرش را برای رفتن از جزیره پیدا نکرد، بعد از نا امیدی از یافتن همسفر در آخرین نماز شبانه اش در جزیره رو به آسمان خدا کرد و در دل زمزمه کنان گفت: خدایا دوست عزیزم را پیدا نکردم اما همچون شب های گذشته برایش این دعا را می کنم، هرچه در درگاهت دعا می کند، استجابت کن ... آمین

منبع: با تغییرات نسبت به متن منبع نامشخص اصلی توسط  زی

نظرات 1 + ارسال نظر
رزگار عزیزپور 1392/09/28 ساعت 21:07

سلام دوست من
من الان چند تا از نوشته های شما رو خوندم ، خیلی مطالب خوبی هستند ، بخصوص پست هایتان در مورد پروسه پذیرش ، امیدوارم از هفته آینده بعد از امتحان تافل بتونم بقیه مطالب مفیدتون رو هم مطالعه کنم.
پاینده باشید

سلام. امیدوارم واقعا مفید باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد