ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

مهاجرت و توهم واقعیت

در گفت‌وگو با اطرافیان، معمولا تفاوت جالبی در نحوه تبیین دلایل مهاجرت یا بازنگشتن به کشور دیده می‌شود. بسیاری از افراد با گرایش‌های مذهبی، هنگام صحبت از مهاجرت، بیشتر بر جنبه‌های اخلاقی و ارزشی تأکید می‌کنند؛ عباراتی مانند: «مردم خیلی بد شده‌اند و مثل قدیم نیستند»، «ارزش‌ها از بین رفته و مذهبی بودن سخت شده است و این جا آسانتر است»، یا «فساد اخلاقی همه‌گیر شده و اینجا بهتر است» بارها شنیده می‌شود. در مقابل، افرادی با گرایش‌های عرفی تر و یا غیر مذهبی تر معمولاً دلایل ساده‌تری را مطرح می‌کنند: «کار نیست»، «آینده شغلی مبهمه»، و تمام. آن‌ها کمتر به بازنمایی منفی از اخلاق مردم یا ارزش‌های جامعه مبدأ می‌پردازند. 

این تفاوت می‌تواند ریشه در یک فرایند روان‌شناختی داشته باشد. برای کسانی که هویت‌شان با ارزش‌های اخلاقی گره خورده است، پذیرش زندگی در کشوری جدید که از نظر فرهنگی ممکن است از آموزه های آن ها دور باشد، گاه نوعی تضاد درونی ایجاد می‌کند. برای کاهش این تضاد، ذهن ممکن است گذشته و مردم مبدأ را به‌گونه‌ای منفی‌تر از واقعیت بازنمایی کند، تا مهاجرت نه صرفاً یک انتخاب، بلکه یک ضرورت اخلاقی جلوه کند و بهای دردناک پرداخت شده برای این  مهاجرت را به  بهترین شکل توجیه کند.

در روان‌شناسی، این پدیده را ناهماهنگی شناختی (Cognitive Dissonance) می‌نامند؛ یعنی زمانی که فرد میان دو باور متناقض قرار می‌گیرد مثلاً: «من با ارزش‌ها بزرگ شدم و آن ها برای من مهم هستند» و «برای رفاه و ثروت مهاجرت کردم»  و برای کاهش تنش روانی، یکی از این باورها را بازنویسی می‌کند. در اینجا، معمولاً تصویری تحریف‌شده از گذشته ساخته می‌شود. این بازنویسی ذهنی ممکن است با چند سوگیری روانی دیگر همراه باشد:

توجیه بازنگرانه (Retrospective Justification): ساختن روایتی از گذشته که تصمیم فعلی را توجیه کند، حتی اگر تحریف‌شده باشد. مثلاً: «چون مردم بد شده بودند، من چاره‌ای جز مهاجرت نداشتم.»

سوگیری توجیه سیستم جدید (System Justification): تمایل به برتر نشان دادن وضعیت فعلی برای کاهش احساس بی‌ثباتی. مثلاً: «اینجا همه‌چیز بهتر و اخلاقی ترهست، اون‌جا فقط بی‌نظمی بود  و همه دزد بودند.»

تحقیر گروه مبدأ (Outgroup Derogation): بد جلوه‌دادن گروهی که پیش‌تر به آن تعلق داشتیم برای تقویت احساس تعلق به گروه جدید. مثلاً: «مردم اون‌جا دیگه قابل تحمل نیستن وبی فرهنگند، اینجا فرهنگ بالاتره و همه تو صف هستند.»

اما شاید راه سالم‌تر، پذیرش واقعیتی پیچیده‌تر باشد: مهاجرت و زندگی در فرهنگی متفاوت و حتی شاید ضد ارزش ها لزوماً خوب یا بد نیست ولی تصمیمی است که برای خود خودمان گرفتیم، و مردم کشور مبدأ نیز همواره آمیزه‌ای از زیبایی، ضعف، و شرافت‌اند. سیاه‌نمایی آن‌ها و بزرگ نمایی ضعف بعضی از آداب اجتماعی برای توجیه حال، شاید تسکینی موقت باشد، اما در بلندمدت، هویت انسان و نسل های آینده او را از ریشه‌هایش جدا می‌کند. و انسان را از واقع بینی و حق بینی محروم میکند. و اگر فراموش کنیم که در همان جامعه، انسان‌های بسیاری زندگی می‌کنند که شریف و ایثارگرند، تحقیر آن‌ها و جامعه ای که به آن تعلق دارند نه‌تنها بی‌انصافی است، بلکه شاید نزد خداوند خطایی نابخشودنی باشد. احترام به مردم مبدأ، حتی در دل تغییرات، می‌تواند پایه‌ای باشد برای حفظ صداقت درونی و احترام به ارزش ها، تربیت فرزندان با نگاهی متعادل‌تر، و فاصله‌گیری از رفتارهای نمایشی یا تحقیرآمیز نسبت به دیگران. چنین نگاهی حتی می‌تواند روزنه‌ای برای بهبود و اصلاح بخشی از نظام اجتماعی و فرهنگی کشور مبدأ بگشاید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد