یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت: شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم. می خواهم در روستایمان معلم شوم. دکتر جواب داد: تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا، نخواهد موشک هوا کند.
***حرف دکترجان کاملا قبول ولی کاش همه استادا هدفشون از نمره دادن مانند دکتر حسابی بود همچنین در تایید حرف دکتر حسابی، ببینید چقدر رفتار ما تاثیر گذاره و اثرش تا انتهای دنیا ادامه دار، پس وقتی یک اشتباه یا یک چشم پوشی به ظاهر کوچک و یا یک سفارش نادرست می کنیم ببینید که بر زندگی چند نفر (یک دنیا) اثر می گذاریم بدون این که حتی متوجه بشیم...! مطمئنا باید در روز پاسخگویی پاسخگوی اثراتمون بر خودمون، اطرافیانمون و آیندگانمون (حتی در کشور سنت کیتس و نویس (باشیم........
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای این که حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا این که به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستاییان از چاه بیرون آمد!
مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم این که از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! البته سکو درست کردن هم واقعا آسان نیست! باید در ابتدا منطقی تصمیم بگیرید و همچنین هدفتون (بیرون آمدن از چاه) را در ذهنتون روشن نگه دارید از همه مهمتر توانایی این را داشته باشید که حرف های سایرین شما را نا امید نکنه (عجب الاق احمقی! ته چاه را ندیده! چاه به این گندگی را چطور ندیده! الاغ کور! ....) خلاصه این که سخته، ولی اگر هدف واقعی داشته باشید به خواست خدا شدنیه....
منبع متن اصلی: نامشخص
او یکی از فرماندهان سپاه امام علی (ع) در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین، کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت و شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفت و به روایتی پدرش صحابی و از سران و شجاعان مردم کوفه بود. وی در زمان حضرت علی (ع) جزء شیعیان و طرفداران حضرت بود و تمام دستورات امیران زمان خود را به طور کامل اطاعت کرد همچنین ابن حجر درباره او مى نویسد: در نماز جماعت حاضر مى شد و بعد از نماز توسّل مى کرد و مى گفت: خدایا! تو مى دانى که من فرد خوبى هستم، پس مرا بیامرز !او شمر بن ذی الجوشن بود...
پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد.
هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد
هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذرد
گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد...
(عباس فرات)