ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﮐﯿﻒ ﺑﺨﺮﻡ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...ﺗﺎ ﭘﻨﺠﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﺶ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﺮﻩ، ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ. ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺗﻮﻫﻤﺶ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ...ﺩﯾﭙﻠﻤﺷﻢ ﺑﺎﻣﻌﺪﻝ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯿﮕﻪ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺨﺮﻡ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲﻣﯿﺨﻮﺍﻡ .ﺑﺎﺑﺎﺋﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺕ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺁﺧﻪ ﺗﻮ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ...ﻭﻗﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ... ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ .ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ .ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ﻫﯿﭽﮑﺴﻢ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺍﻭﻧﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ. ﻓﺤﺶ ﻧﺪﻳن ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﻢ ﻣﺜﻪ ﺷﻤﺎﻫﺎ!
گاهی اتفاقات زندگیمون مثل همین توپ تنیس میمونه و تا آخرین لحظه که دارن میذارنمون تو قبر معلوم نمیشه که چی درسته چی غلطه اکثر اوقات هم هیچکی واقعیت را جز خدا نمی فهمه... گاهی باید ریسک کرد و گاهی هم اعتماد ... به نظرم به جای سرگرم شدن با سوال های فراوان و زجر کشیدن و از دست دادن وقت، فقط باید زندگی کرد...
کوفه خشکسالی شده بود. خیلی وقت بود باران نباریده بود .آمدند پیش حضرت علی علیه السلام. ایشان فرمودند: به فرزندم حسین علیه السلام بگویید برایتان دعا کند. آمدند پیش امام حسین علیه السلام. حضرت دعا کردند و باران بارید. خوشحال شدند. گفتند: جبران می کنیم... و چه زیبا جبران کردند، کوفیان !!!
یک هفته تا کنکور مانده بود. خیلی استرس داشت. به حرم امام رضا علیه السلام رفت. یا امام رضا برایم دعا کن تا پزشک شوم. او پزشک شد. گفت جبران می کنم و چه زیبا جبران کرد، با گرفتن دستمزدهای ناعادلانه!!!
منتظر جواب مناقصه بود. خدایا کمک کن این پروژه را بگیرم. برنده مناقصه شد، گفت: خدایا جبران می کنم...و چه زیبا جبران کرد با استفاده از مصالح نا مرغوب.
و این جبران کردن ها ادامه دارد....
در شهربازی پسرک سیاهپوست به مرد بادکنک فروش نگاه می کرد... بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین وسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند... پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد...
*** به بهانه تماشای فیلم 12 سال بردگی........
جهان سوم جایی است که مسلما این جا نیست!
جهان سوم جایی است که همه به دنبال ساختن بزرگترین آسمان خراش هستند! فقط بخاطر این که به طولش افتخار کنند!
جهان سوم جایی است که هنگام چراغ قرمز راننده ها روی خط عابر پارک می کنند و عابرین هم هر وقت تصمیم بگیرند می توانند وارد خیابان شوند.
جهان سوم جایی است که تمام اولین ها، درازترین ها و بزرگترین ها در آن واقع شده است.
جهان سوم جایی است که همه بهترینند و درک بهتری از خدا، دین و اصول اخلاقی دارند.
جهان سوم جایی است که فقط هنر دست آن ها است و بس.
جهان سوم جایی است که مهمترین وظیفه مدیرگروه دانشگاه های آن زیاد و کم کردن سقف واحدهای درسیست! تازه مصیبت اینه که تمام عمر استاد دنبال اینه که مدیرگروه شه!
جهان سوم جایی است که همه به دنبال ساختن اولین و بزرگترین هستند! اصلا هم مهم نیست به درد می خورد یا نه! ولی مهمه که اولین بادکنک دیجیتال یا درازترین هویج پلاستیکی را تو بسازی!
جهان سوم جایی است که با جایگزینی سازه ها و وسایل به ظاهر قدیمی با نو خیال می کنند که پیشرفت کرده اند!
جهان سوم جایی است که هنوز هیچ فردی علت وجود چراغ زرد را متوجه نشده است.
جهان سوم جایی است که برای ورود به گناه نذر می کنند!
جهان سوم جایی است که وطن پرستان آن بهترین نژاد خلق شده و دینداران آن بهترین پیروان خدا هستند.
جهان سوم جایی است که می توان حتی بدون یک بار مطالعه کتاب های دینی هزار تفسیر از آن ارایه داد!
جهان سوم جایی است که مردمانش هیچ وقت علت مشکلات را، خود نمی دانند (همیشه بقیه مقصرند).
جهان سوم جایی است که همه ادعا دارند که صادقند ولی اعتقاد دارند همیشه نمی توان راست گفت!
جهان سوم جایی است که همه متمدن و دارای فرهنگ صد هزار ساله اند ولی هنوز بلد نیستن از بوق ماشین درست استفاده کنند.
جهان سوم جایی است که مالیات دادن پول زور است!
جهان سوم جایی است که مردامنش دیگران را دزد می پندارند.
جهان سوم جایی است که تعداد مدیران بیشتر از کارمندان، کارگران و ... است.
جهان سوم جایی است که مردمان آن نمی دانند پیاده روی، دوچرخه سواری و گذراندن وقت با خانواده تفریح محسوب می شود.
جهان سوم جایی است که مردمان آن هر شب به اندازه یک ماه جهان اولی ها زباله تولید می شود.
جهان سوم جایی است که به دو بخش کلی پایتخت و شهرستان تقسیم شده است.
جهان سوم جایی است که همه مردمانش فکر می کنند که به بهشت می روند.
جهان سوم جایی است که کودکان متولد می شوند تا آرزوهای پدر و مادرشان را محقق کنند!
جهان سوم جایی است که مردم همیشه به دنبال پارتی هستند با این که توکلشون به خداست.
جهان سوم جایی است که هر جا کم میارن اونجارو سیمان می کنند!
جهان سوم جایی است که روشنفکران آن بازیگران آن هستند!
جهان سوم جایی است که مردمش تو سالن مطالعه می خوابند، تو پارک درس می خوانند و تو محل کار بازی می کنند .
جهان سوم جایی است که کسی به فکرش نمی رسد که می شود پیاده هم راه رفت!
جهان سوم جایی است که برای دیرکرد وام هزارتومانی باید به زندان بروی ولی برای پس ندادن وام میلیاردی به عنوان فعال اقتصادی از شما تقدیر می شود.
جهان سوم جایی است که فقط به اقتضای مسئولیت پدر و آشنایت می توانی موقعیت مالی و اجتماعی پیدا می کنی!
جهان سوم جایی است که مردمانش فکر می کنند با تنتاک می توان لاغر شد!
جهان سوم جایی است که کلا خوش می گذره!
جهان سوم جایی است که هرکس دکتر و مهندس می شود مقام علمیش با انیشتین و مقام معنویش با اولیا خدا برابری می کند!
جهان سوم جایی است که همیشه جنس خارجی بهتر است، حالا چه آدم باشد چه خیار! در جهان سوم دانشجوی دانشگاه گردو آباد خارج در استخدام شدن جلوتر از دانشجوی نخبه خارج درس نخوانده است.
جهان سوم جایی است که وقتی صحبت از فرهنگ رانندگی می شود همه اعلام می کنند که رانندگی مردم بد است، ولی هیچ وقت این مردم معلوم نمی شود چه کسانی هستند!
جهان سوم جایی است که اگر به دیگران خدمت کنی دیوانه و اگر در کلاس درس بیشتر وقت بگذاری بی کار محسوب می شوی.
جهان سوم جایی است که مردمش به فکر "آمدنِ" یک روز خوب هستند، نه "آوردنش"...!
و خلاصه به قول دکتر حسابی جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند خانه اش خراب می شود و هر کس بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.