در این سفر قبل از آمدن به لاهه مسیر را از ایستگاه مرکزی تا سفارت در گوگل مپ بررسی کردم و متوجه شدم اگر کانال آب پشت ایستگاه را دنبال کنم در حدود 45 دقیقه به سفارت می رسم ( تصمیم به جبران پول تاکسی سفر اول را داشتم). بخاطر تصمیم به پیاده روی کمی زودتر راه افتادم و به علت کم خوابی در قطار خوابیدم که ناگهان با نزدیک شدن یک سگ (بوشوگ) به پاهام از خواب پریدم (پاهام را داشت بو می کرد) بعد از رسیدن به ایستگاه بزرگ لاهه با توجه به نقشه، خودم را به کنار کانال آب رسوندم و به طرف سفارت راه افتادم در طول مسیر به منظره های زیبایی برخوردم (مثلا اردک هایی که وسط شهر در حال زندگی بودن) در بین راه به مادورودام (معروف به هلند کوچک) رسیدم که متاسفانه به علت تعمیرات بسته بود (در این محل تمام هلند بصورت بسیار کوچک ساخته شده است) و من از دیدنش محروم شدم (تصویر از اینترنت).
مسیر را ادامه دادم تا بالاخره به دو راهی و سراشیبی پشت سفارت رسیدم ترجیح دادم بجای عبور از مسیر مستقیم (جنگل) از راه معمولی عبور کنم که بعد از عبور از سراشیبی به چمنزاری رسیدم که مردم در آن جمع شده بودن که ناگهان یک سگ به قد خودم از دور به طرفم دوید و شروع به پارس کردن کرد! منم تنها کاری که تونستم بکنم سر جام ایستادم صاحب چاقشم به خودش زحمت نمی داد جونورش را بگیره، سگم ول کن نبود منم با پارسای اون یک دو قدم گذاشتم عقب که نزدیک بود از سراشیبی پشت سرم بیفتم که بالاخره صاحبش اومد و قلادش را بست! و یک جوری بهم نگاه کرد که انگار من مقصر بودم (قیافش شبیه سگش بود)! منم چون عجله داشتم سریع مسیرم را ادامه دادم تا بالاخره به سفارت رسیدم خوشبختانه به عنوان آخرین نفر شماره گرفتم. سفارت باز هم شلوغ بود ولی این دفعه دانشجو ها برای گرفتن نامه ارز دانشجویی آمده بودن یکیم دیر رسیده بود که با کلی خواهش و التماس مسئول مربوطه را راضی به انجام دادن کاراش کرد یک خانومیم چون پلیس جریمش کرده بود می گفت این پلیس کله پنیری مست بوده و بریم ازش شکایت کنیم در کل تا اونجایی که فهمیدم به علت مهاجر پذیر بودن هلند در گذشته هر کسی با هر ویژگی تونسته وارد این کشور بشه (حتی الانشم همین طوره) بخاطر همین باید کمی دقت کرد. وقتیم نوبت به من رسید مامور سفارت از من خواهش کرد که چند تا کپی به وسیله دستگاه پولی سفارت بگیرم (برای من خیلی خوب شد چون سکه هام که بیشتر موجب آزار بود تموم شد)
بعد از سفارت از مسیر جنگل برگشتم و سریع خودم را به مرکز شهر رسوندم ولی باز هم در بین راه یک سگ کوچولو از 100 متر اونور تر تا من را دید به سمت من دوید که من مجدد ایستادم ولی این دفعه صاحبش سریع دوید دنبال سگ جان و بعد از بستن قلادش دعواش کرد و از من معذرت خواست بعد از رسیدن شروع به گشت زدن کردم که یک ایرانی را دیدم که مشغول جمع کردن امضا برای آزادی ایران بود!!! و من هم تا دیدمش سریع فرار کردم تا دردسر برام نشه از نکات جالب این شهر بسته و باز شدن مسیر به وسیله لوله های استوانه ای برای تراموا بود (تراموا از وسط خیابان عبور می کنه) که برای من خیلی جالب بود در ضمن در این شهر نسبت به شهرای کوچک مردم بدتر رانندگی می کردن و اون آرامش شهرای کوچک برقرار نبود (البته میگم بدتر نسبت به خودشون). به چند تا مرکز خرید هم سر زدم ولی چیزی پیدا نکردم (راستی یک جا خوندم هلندیا زیاد خوش لباس نیستند و اونم بخاطر صرفه جویی زیادشون است) و بعد از عبور از محله چینی ها و مشاهده معدود ساختمان های بلند این شهر به بینهوف سر زدم و بعد از آن خودم را به قطار رساندم.
بعد از چند ماه که داشتم کیفم را مرتب می کردم در یکی از جیب های آن یک بسته شکلات نصفه پیدا کردم و به نظرم رسید شاید سه تا سگی که به من حمله کردن خیلی شکلات دوست داشتن.
***متاسفانه برای چندمین بار مطالب پاک شده که در آینده کمی بروز می گردد.
*** نمیدونم چرا فیلم ها فاقد کیفیت هستند...
من دو مرتبه برای رفتن به سفارت به پایتخت اداری هلند یعنی لاهه (به هلندی دنهاخ) سفر کردم در سفر اول بعد از پیاده شدن از قطار (سنترال استیشن) از فروشگاه داخل ایستگاه یک نقشه به مبلغ 2.5 یورو خریدم (هم قیمتش زیاد بود و هم نقشه بدی بود و برای پیدا کردن مکان ها و فاصله ها کلی به مشکل خوردم).
بعد از خروج از ایستگاه حدود 45 دقیقه مشغول آدرس پرسیدن بودم تا بفهمم چطوری میشه با تراموا یا هر وسیله دیگه به سفارت رفت ولی کسی نتونست کمکم کنه. پس، از اون جایی که می ترسیدم سفارت تعطیل کنه سوار تاکسی شدم و با 20 یورو در کمتر از ده دقیقه به سفارت رسیدم در آخر مسیر هم راننده از من ملیتم را پرسید و وقتی فهمید ایرانیم کلی خوشحال شد. سفارت برخلاف انتظارم شلوغ بود و باید شماره (نوبت) می گرفتم ولی خوشبختانه کار من سریع تموم شد. بعد از انجام کارهام با توجه به نقشه ای که در دستم بود و کمک خانم های سالخورده داوطلب کمک (وقتی نقشه را در دستانم می دیدند خودشون پیشنهاد کمک کردن می دادند) خودم را به ساحل دریا و اسکله اسخیفنینگن رساندم (سفارت نزدیک دریا هستش) در این مدتی که من در این کشور بودم همیشه بادهای سرد می وزید ولی در این جا هرچه به دریا نزدیک تر می شدم حتی نمی تونستم تعادلم را از شدت باد نگه دارم وقتی هم خودم را به بالای اسکله رساندم هر لحظه احتمال می دادم بیفتم تو آب، تا حالا دریای طوفانی اونم به این شدت ندیده بودم، بعد از گشت و گذار و خرید یادگاری (آسیاب بادی) و عبور از کنار هتل بزرگ کورهاوس مجدد به مرکز شهر برگشتم.
در ابتدا برای جبران پول تاکسی تصمیم گرفتم پیاده برم و در طول راه هم ساندویچ هایی که درست کرده بودم بخورم ولی وقتی به میانه راه رسیدم به نقشه نگاه کردم و به نظرم رسید ساعت ها باید راه بروم که از یک خانم سالخورده پرسیدم چطوری با تراموا برم مرکز شهر که اونم گفت با من بیا که مقصدم همون جاست بعدم نظرم را در مورد کشورش پرسید که گفتم باد خیلی اذیتم می کنه و اونم حرفم را تایید کرد و به نظرم گفت تابستان بهترین آب و هوا را این کشور داره و اون موقع وقت سفر هستش و بعد هم از ملیتم پرسید منم گفتم ایرانیم که باعث خندش شد! سوار تراموا شدم و بعد سه ایستگاه (فاصله ها کم بود) به ایستگاه مرکزی رسیدم (نقشه طوری کشیده بود که من فکر کردم چند ساعت طول میکشه به خاطر همین فاصله ها از دیدن قصر ملکه منصرف شدم چون فکر می کردم خیلی دوره) و از اون جایی که مرکز شهر در کنار این ایستگاه است تصمیم گرفتم از وقتم استفاده کنم و به جاهای دیدنی هم سر بزنم. اگر درست یادم باشه اون محدوده از دو بافت قدیمی و مدرن تشکیل شده بود و تعداد زیادی از مراکز دیدنی و همچنین خرید و معدود ساختمان های بلند این کشور در این قسمت واقع شده بود من هم ابتدا کمی در شهر گشت زدم و سپس به دو موزه اسچر (راضی نبودم) و موزه مائریتشویس که محل نگهداری چند تابلو معروف مانند دختری با گوشواره مروارید که با کلی نگهبان کنترل می شد (یکی از نمادهای فرهنگی هلند) سر زدم با تاریک شدن هوا هم به علت این که تا مقصدم کلی راه بود به سمت قطار راه افتادم.
***متاسفانه برای چندمین بار مطالب پاک شده که در روزهای آینده بروز می گردد.(بعد نوشت: کمی بهبود داده شد)