... اولین بار بود از تاخیر خوشحال می شدم هرچند که بازهم زمان زیادی نداشتم، خودم را به گیت کی ال ام رسوندم و از کارمندش پرسیدم که چه کار کنم اونم گفت نیاز به پرینت بلیت نداری و راهنمایی کرد که کجا برم (به قسمت فرست کلاس مراجعه کرده بودم) به بخش تحویل بار مراجعه کردم (تمام مسافرین هر خطوط هواپیمایی با هر مقصدی به یک محل مراجعه می کنند) به علت مشکلاتی که برام اونجا پیش اومد (حوصله تعریف کردن ندارم) با چند کارمند مختلف روبرو شدم که اکثرا از اخلاق مناسبی برخوردار نبودند (مایل به توضیح نیستم) در ضمن طبق مشاهداتم کی ال ام روی اضافه بار خیلی حساس هستش. بعد از این مرحله پلیس گذرنامه مراجعه کردم که خوب با چشماش من را بررسی کرد (انقدر دویده بودم و عرق کرده بودم که قیافم داغون شده بود) بعد از عبور از این مرحله هم باید به آخر سالن پرواز هواپیما می رفتم (این قسمت هم واقعا بزرگ است) که اون مسیر هم از ترس دویدم (از نکات جالب این قسمت هم پله برقی های فراوان و طولانی مسطحش است) بعد از دیدن آدما دیگه مطمئن شدم که به پرواز رسیدم (متاسفانه وقت نشد در محدوده ترانزیت چرخی بزنم و حتی نشد برای پس گرفتن مالیاتم مراجعه کنم)، در گوشه ای نشستم تا برای اسکن بدنی مردم را صدا کنند برای این کار هم در یک دستگاه با دست باز باید می ایستادیم و در صورت مشکل محترمانه مورد بازدید بدنی قرار می گرفتیم. فکر می کنم مجدد وارد سالن دیگه ای شدیم و منتظر سوار شدن شدیم ولی گویا هواپیما همچنان تاخیر داشت. دیگه داشت تاخیر هواپیما رو اعصاب می رفت (جایی برای نشستن نبود و من واقعا خسته بودم) تا بالاخره یک آقایی اومد و بهمون چند توصیه کرد و گفت اول مسن تر ها و بعد بچه دارها و در آخر هم آدمای بدون مشکل سوار بشوند (با این روش دیگه نیاز به صف نیست ولی از اونجایی که آدما قبلش صف تشکیل داده بودن کمی براشون سخت بود که اونو بهم بزنند و ...) اما تا در باز شد همه فکر می کردن در گروه اول برای سوار شدن قرار دارند و متاسفانه.... در هواپیما هم صندلیم یکی مونده به آخر (سمت چپ هواپیما) کنار یک آقای مسن قرار داشت اون آقا که کارش فقط سفر بود می گفت مخصوصا این جارو انتخاب کردم تا بتونم راحت بخوابم (صندلی یکی مونده به آخر پشتش صندلی نیست و راحت میشه صندلیتون را بخوابانید و راحت بخوابید)! بعد از بلند شدن هواپیما هم چون دو صندلی آخر خالی بود من رفتم اونجا نشستم، به جز ردیف من تعداد دیگری از صندلی های آخر هواپیما خالی بود بطوری که آدما در صندلی های وسط دراز کشیده بودن در مجموع به علت این که به ترتیب مراجعه شماره صندلی می دهند اگر عجله ای برای پیاده شدن ندارید در صندلی های آخر هواپیما با صندلی های خالی بیشتری روبرو میشید. در طول پروازم ذهنم به اتفاق اون روز و رفتار نامناسب کارکنان کی ال ام (چه ایران چه هلند) درگیر بود، در مورد پذیرایی هم با توجه به تجربه قبلی انتظاری ازشون نداشتم (هر چند از گرسنگی داشتم می مردم) در ضمن این دفعه فهمیدم که اگر یک نفر خواب باشه ازش پذیرایی نمیشه و مثل خودمون سهمیش را نمیذارند جلوش. از نکات جالب این پرواز هم اطلاع رسانی فارسی در مورد اقدامات ضروری پرواز و موارد ممنوع در ایران بود، در ضمن غذا هم به دو صورت سرو می شد که یک نوعش وجترین بود. بعد از فرود و در زمان معطل شدن برای خروج از هواپیما با مهماندار (مهمانداراشون مودب و خوش برخورد و میانسال بودند) هم صحبت شدیم که فهمیدیم خلبان شوهرش هست و تصمیم دارند تو تهران چند روز بگردن و از ایرانی ها هم بخوبی یاد می کرد (این سرمهماندار خیلی قد بلند و خوش برخورد بود). بعد از پیاده شدن سریع خودمو به پلیس گذرنامه رسوندم (کارمنداش واقعا خوش برخورد هستند) و از فرودگاه بیرون اومدم و سوار تاکسی فرودگاه شدم (هرچند طبق تجربه قبلی ترجیح می دادم با اتوبوس برم) در طول مسیر هم به سوالات راننده پاسخ دادم و به مشکلات و سختی های زندگیش گوش کردم (خودم را برای پرداخت پول بیشتر آماده کردم). چند وقت از برگشتم گذشته بود که به رایانامه کی ال ام بر خوردم که تاخیر را اطلاع رسانی کرده بود راستش اولش ناراحت شدم که چرا این رایانامه بهم دیر رسیده ولی الان خدا رو شکر می کنم چون اگر دیر راه می افتادم اصلا به هواپیما نمی رسیدم.
به علت این که کی ال ام KLM فقط از تهران پرواز مستقیم به هلند داشت با هواپیمای A 300 ماهان به تهران اومدم فکر می کنم تو هواپیمایی که 150 نفر ظرفیت مسافر داشت کمتر از 30 نفر نشسته بودند، شاید بعد از مدت ها بود که از پرواز لذت می بردم برام جالب بود که خلبانش کمی برای مسافرین هم شخصیت قایل شده بود و با مسافرین در طی سفر صحبت می کرد و توصیه های لازم را می داد در ضمن پذیراییشون هم واقعا عالی بود! بعد از رسیدن به تهران هم به خونه یکی از آشنایان رفتم تا زمان حرکتم فرا برسه. برای این که باید خودم به فرودگاه امام خمینی می رفتم فامیل جان با تاکسی فرودگاه هماهنگ کرد که در ساعت مقرر بیاد دنبالم (چون کمی مسیرها طولانی هستش ممکن راننده ها ساعت ها جلوتر به محل درخواستی شما بیان و در همان جا تا ساعت مورد نظر بخوابند!).
پروازم ساعت 3:20 صبح بود و من حدودای ساعت 11:30 با یک تویوتا کمری به سمت فرودگاه حرکت کردم، در طول مسیر هم با راننده در حال صحبت در مورد همه پدیده های روزگار بودیم که دیگه حرفامون به انتها رسید (من سعی کردم تمومش کنم) و سکوت حاکم شد و من هم به فکر فرو رفتم.... راننده جان هم همین طور داشت می رفت که به یک خروجی رسیدم راننده وارد خروجی شد شروع به دور زدن کرد (داشت با صدتایی دور می زد!) ولی دیدم به جایی که دور بزنه داره مستقیم میره تو گاردریل ها! با خودم گفتم شاید دارم اشتباه می کنم! ولی باز هم داشت نزدیکتر می شد! به خودم فشار آوردم و خجالت را گذاشتم کنار و محترمانه گفتم!!! آقا فکر کنم داریم می خوریم به گارد ریل ها (سر جونم هم خجالت می کشم) به ناگاه راننده عزیز از خواب پرید و فرمان را گرفت به سمت راست و مانند فیلم های سینمایی به اینور و اونور رفتیم تا بالاخره راننده تونست خودروشو کنترل کنه (خدارو شکر موتوری و خودروی سواری و... دورمون نبود) و با صدای بریده بریده و به نفس افتاده شروع به معذرت خواهی کرد، رنگش مثل گچ شده بود، نمی تونست راحت حرف بزنه، فکر کنم مرگ را دیده بود! البته خودم از بس که فکرم به اتفاقای قبل سفر بود اصلا متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده و تازه روز بعد فهمیدم که خدارو باید حسابی شکر کنم. وقتی این وضعیت را دیدیم و فهمیدم که راننده خستست تا انتهای مسیر باهاش صحبت کردم (راستش راننده بیچاره قبلش هم می خواست صحبت کنه ولی چون ذهنم درگیر بود جوری جواب می دادم که بحث سریعتر به پایان برسه اونم بیچاره خوابش برد) وقتیم رسیدیم از من پول قبول نمی کرد که به اصرار مبلغ سی هزار تومان که بر روی شیشه جلوش زده بود، بهش دادم. وارد فرودگاه بین المللی امام شدم، صف عجیبی شکل گرفته بود و فضای مناسبی هم برای مسافرین وجود نداشت البته فکر می کنم بطور کامل افتتاح نشده و هنوز خیلی جای کار داره، در مجموع نمی خوام بگم نا امید کننده بود ولی از یک فرودگاه بین المللی آدم انتظار بیشتری داره. (کلیه تصاویر از اینترنت)
فکر کنم بعد از این که از گیت اول عبور کردم به کارمندان ایرانی شرکت کی ال ام رسیدم که وظیفه گرفتن بار و تایید بلیت را داشتند که به نظرم می تونستند خوش اخلاقتر و مهربانتر باشند و کمی هم لبخند را چاشنی اون صورتشون بکنند (البته به من هیچ گونه بی احترامی نشد) موقع تایید بلیط هم مامور این شرکت از من گذرنامم را درخواست کرد و چند تا سوال پرسید! و چند بار با ناخن روی ویزام کشید که یک لحظه فکردم میخواد بکنش ولی در آخر راضی شد که من واقعیم و من را رها کرد (کلا سختگیریش از پلیس گذرنامم بیشتر بود). در نهایتم از پلیس فرودگاه عبور کردم (حدود ساعت 1:10) و مامور مربوطه هم با توجه به شرایطم چند توصیه مهم کرد (واقعا مامورین خوش برخورد و محترمی را برای این پست انتخاب کردن) وارد سالن انتظار شدم و با توجه به تاخیر هواپیما خیلی بهم سخت گذشت چون در سالن انتظار صندلی کافی برای این حجم مسافر نبود.
* یادمه که آدما جلوی صرافی فرودگاه برای خرید ارز صف کشیده بودن و قیمت یورو در تابلوی اطلاع رسانی صرافی ثبت شده بود 1450 تومان! من در اون لحظه با خودم خندیدم و گفتم من که به قیمت 1530 تومان از بانک خریدم و مشغول حساب کردن ضرر پدر جان شدم.