مرد فقیری بود که همسرش از شیر گوسفندشان که تنها سرمایه زندگیشون بود، کره درست می کرد و آن مرد فقیر کره ها را به بقالی نزدیکترین شهر به روستاشون می فروخت. آن زن روستایی کره هارو به صورت دایره های یک کیلویی درست میکرد و همسرش در ازای فروش آن ها مایحتاج خانه را از همان بقالی می خرید. روزی مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آن ها را وزن کند، هنگامی که کره ها را وزن کرد متوجه شد وزن همه کره ها نهصد گرم است، بقال از مرد فقیر به شدت عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگه از تو کره نمی خرم تو کم فروشی کردی، میدونی این کارت گناه زیادی داره اون دنیا میخوای جواب خدا را چی بدی! مرد فقیر بسیار ناراحت شد و به بقال گفت راستش ما ترازویی نداریم که کره هارو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم ......
امیدوارم هممون یادمون باشه در کمک کردن و پاسخگویی به دیگران و همچنین زمانی که باید به یک فرد یا یک کار خاص اختصاص بدیم کم کاری و کم فروشی نکنیم چون ممکن همین کم فروشی ها برای خودمون مشکل ساز بشه و کلی مسیر زندگی خودمون و بقیه را نا خواسته تغییر بده.
منبع: یادداشتی که جلوی در خونمون افتاده بود! اگر کسی منبع اصلی را میدونه حتما اطلاع رسانی کنه (با اندکی تغییرات نسبت به متن اصلی توسط جناب زی)
اوایل که با قانون مورفی آشنا شده بودم برام به شدت جالب بود چون دیدم اون چیزی که بیشترمون تجربش را داریم و گاهی اوقات منتظرش هستیم و بهش اعتقاد داریم سال هاست بصورت یک قانون درآمده و به هر کسی که می رسیدم شروع به توضیح قانون خاطره انگیز مورفی می کردم البته این قانون واقعی است ولی برداشت های متنوعی ازش شده، این قانون به زبان ساده میگه اگر قرار باشه یک اتفاق بد بیفته در بدترین زمان ممکن، اون اتفاق میفته، مثلا:
وقتی به فایلای مهم داخل رایانت احتاج داری، هاردت می سوزه!
فردا ددلاین دانشگاهته اما شبش اینترنت قطع میشه یا رایانت که رزومت و همه فایلات توشه از کار میفته! (همان طور که در پست های قبل گفته بودم این اتفاق برای من افتاد و به محض این که انگیزه نامم بعد یک ماه تمام شد لپتابم سوخت)
خودکارت همیشه مینویسه ولی زمانی که نیازش داری (میخوای یک شماره مهم را یادداشت کنی) نمینویسه!
پرز موکت میتونه زیبا باشه ولی دقیقا شب امتحان برات جلوه میکنه و ساعت ها میشینی و بهش نگاه میکنی!
خودروت همیشه خوب کار می کنه ولی وقتی عجله داری یا صبح زود امتحان داری روشن نمیشه!
به محض این که صف قبلیت را به علت کندی عوض کنی و به صف جدید بری، صف قبلی سریعتر حرکت میکنه!
هیچ وقت باران نمیاد ولی وقتی خودروت را میشوری فرداش بارون شدیدی میاد!
یک وسیله سال ها بلا استفادست ولی به محض اینکه میندازیش دور، بهش احتیاج پیدا میکنی!
و ...
یک روز داشتم به یکی از دوستان که هیچ وقت روش حساب نمی کردم این قانون را توضیح میدادم که دوستم به محض شنیدن قانون مورفی و مثالاش در جواب گفت من اصلا این قانون راقبول ندارم! اینا فقط عاقبت فراموشی و ناشکریمونه! ممکن همون خودکار بارها در زمان های حساس کمکت کرده باشه ولی از اونجایی که فکر می کنیم همیشه خودکار باید بنویسه ازش اصلا ممنون نیستیم یا هزاران بار بارون میاد و ما اصلا هیچ توجهی بهش نداریم و همشون از یادمون میره ولی همون روزی که برامون مشکل پیش میاد یادمون میمونه و فکر می کنیم بدشانس ترین آدم روی زمین هستیم! جز معدود دفعاتی در زندگیم بود که سکوت کردم چون دیدم واقعا راست میگه...
بعضی وقتا می بینید چقدر راحت در مورد آینده دوستان وآشنایانتون می تونید نظر بدید و حتی گاهی دقیقا هم براش مشخص می کنید که چی کار کنه! و چی کار نکنه! اما وقتی خودتون در همون مشکل گیر می کنید واقعا نمیدونید چی کار کنید و اصلا هیچی به ذهنتون نمی رسه و هر لحظه تصمیماتتون عوض میشه!
آدم وقتی ته یک چاه گیر میکنه تنها چیزی که میبینه فقط دهانه روشن بیرون چاه هستش و اطرافش جز تاریکی چیزی نیست و در این موقعیت بیشترین چیزی که کمکت میکنه اون آدمی که اون بالاست گاهی فقط صداش کافیه که بهت دلگرمی و امید بده و حتی ممکنه کلی پیشنهاد بده ولی از نظر تو که تو چاهی منطقی نیاد ولی بالاخره میتونه با تبادل نظر تو را بیرون بیاره و کمت کنه بهترین راه بیرون آمدن را پیدا کنی. شایدم بتونه چند نفر کمک خبر کنه، ولی وقتی تنهایی در یک چاه تاریک هستی راه روشن و خروج را میبینی ولی خیلی سخته خودت بهش برسی ممکنه هزاران راه به ذهنت برسه حتی بعضیاشم تا نصفه بری و شکست بخوری مگر اینکه واقعا نیرومند و مصمم باشی تا بتونی بیرون بیای حتی گاهیم از اون ته تاریک بیرون میزنی یک دفعه میبینی این همه زحمت کشیدی اومدی بالا این روشنایی الکی بوده و حاصل نور آتش آدمخوارا بوده نه نور خورشید! حتی ممکن بیرون برسید ولی از بس که تو راه بلا سرتون آمده نتونید زنده بمونید و زیبایی های بیرون چاه را ببینید. گاهیم بعد از اینکه کلی وقتتو برای خارج شدن گذاشتی می بینی اصلا لازم به این کارها نبوده و در همون تاریکی پایین یک راه خروجی دیگم بوده یا یک کلید بوده که باید روشنش میکردی گاهیم وقتی میرسی بالا، میبینی پایین روشن تر هستش ولی حالا که بالا اومدی تازه می فهمی چه خبره. گاهیم میای بالا و تازه می فهمی به تاریکی بیشتر علاقه داری! ولی دیگه زمان نداری که برگردی و از همه بدترموقعی که، بفهمی اون تاریکی پایین حاصل عملکرد خودت بوده! و وقتی برسی بالا اونجا را هم تاریک میکنی.
بخاطر همین بهتر وقتی تو تاریکی هستیم اول دور و بر خود را بگردیم تا ببینیم چه خبره بعد یکی را از بالا پیدا کنیم و نظرشو بدونیم، شاید یک راهنمایی هایی بکنتمون که زندگیمون عوض بشه، در ضمن اون فرد میتونه از اوضای بالا هم بهمون اطلاع بده. شایدم راه بلد معرفت به خرج بده و برامون طناب بندازه تا سریعتر بیرون بیایم یا چراغی به پایین برامون بفرسته البته اگر راهنمامون آدم بدی باشه میتونه تو چاه آب بریزه که دیگه ما را از نفس کشیدن محروم کنه. در کل به نظرم همیشه ته چاه راه خروج نیست، شاید اون روشنایی سرابی بیش نباشه شایدم اصلا به صلاحمون نباشه پس قبل بیرون رفتن حسابی باید فکر و تبادل نظر کنیم!
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی
جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند، وقتی به
موضوع خدا رسید.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا
ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟
بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد
این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی
خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون
رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم
تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به
آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا
هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند
چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش
اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند
موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!
منبع: اینترنت، متاسفانه منبع اصلی این نوشته را پیدا نکردم، اگر کسی میدونه حتما اطلاع رسانی کنه.
دو جنین در رحم مادر بودند نام یکی "عناد" بود و دیگری "اعتقاد"
عناد از اعتقاد پرسید: آیا به زندگی پس از زایمان اعتقاد داری؟
اعتقاد پاسخ داد: چرا که نه؟ لابد چیزی بعد از زایمان هست و ما هم اکنون مشغول آماده شدن برای آن هستیم.
عناد پاسخ داد: چرنده!
زندگی پس از زایمان وجود ندارد. چطور میتواند چنین چیزی باشد؟ اصلا با عقل جور در
نمیاد!
اعتقاد گفت: من نمیدانم. اما شاید جایی باشد روشن تر از اینجا. جاییکه ما
بواسطه ی پاهای خود بتوانیم راه برویم یا با دهانمان غذا بخوریم.
عناد گفت: این مزخرف است،
راه رفتن ممکن نیست، غذا خوردن با دهان؟ مسخره است... ! این ها فقط تبلیغاتی
فریبنده از دنیای آینده است. تغدیه تنها از طریق بند ناف ممکن است و بس.
اعتقاد گفت: نه! من فکر میکنم چیزی هست که متفاوت تر از شرایط فعلی ماست.
اصلا غذا از کجا وارد بند ناف ما میشه؟ حتما یک منبع خارجی داره.
عناد گفت: تابحال هیچکس از
آنطرف نیامده، زایمان پایان زندگیست و پس از زایمان چیزی وجود ندارد جز اضطراب و
تاریکی که ما را به ناکجاها میبرد. پس بیا بجای بحث در مورد این چیزای مسخره از این نه ماه زندگیمون
بطور کامل لذت ببریم.
اعتقاد گفت:
باشه، من نمیدانم، اما قطعن ما مادر را خواهیم دید و او از ما مراقبت خواهد کرد.
بعدم به نظرم این نه ماه در مقابل زندگی آیندمون چیزی نباشه، بعدم تا کی می
خوای لذت ببری؟ یک روز بالاخره این لذتا تکراری میشه! به نظرم زندگیمون در نهایت
یک هدفی داره.
عناد گفت: مادر؟ تو به
مادر هم معتقدی؟! این مادریکه میگویی الان کجاست؟
اعتقاد گفت: او در اطراف ماست. ما در او حیات داریم و بدون او این دنیا وجود
نداشت.
عناد گفت: من او را
نمیبینم، پس از منظر منطقی او وجود ندارد.
که اعتقاد پاسخ داد:
اوقاتی هست که تو در
سکوت فرو رفتی و صدایش را میشنوی، میتوانی او را درک کنی، من یقین دارم که
فردای پس از زایمان، حقیقتی وجود دارد و ما در حال آماده شدن برای رویارویی با آن
حقیقتیم.
منبع: اینترنت، راستش دقیقا نفهمیدم منبع اصلی کجا هستش، اگر کسی میدونه حتما اطلاع رسانی کنه (با اندکی تغییرات نسبت به متن اصلی توسط جناب زی).