به نظرم دوبلین از نظر سازه های شهری (باقی مانده در حال حاضر) در مقایسه با بسیاری از پایتخت های قدیمی کشورهای اروپایی فاقد گذشته و تاریخچه باشکوهی است اما شهرسازی امروز آن بدون هرگونه هزینه اضافه ای دارای نظم و برنامه است و وجود یک سیستم خدمات شهری کاملا حس میشود، به عنوان یک گردشگر، طبیعت ایرلند، داستان های جنگ استقلال و روحیه ضد استکبار مردمان آن بیشتر از مکان های تاریخی برای من جلوه داشت. همانند چند مطلب گذشته خلاصه مطالبی که از تفاوت ها و نکات جالب این شهر به نظرم رسید را با شما به اشتراک میگذارم.
شهر
موردی که دوبلین را برخلاف تصورم برای من متفاوت میکنه عدم توجه عابرین به چراغ راهنماست (خط چین عابر هم وجود نداره) و در صورت عدم وجود خودرو، عابرین حرکت میکنند! شاید هم به همین دلیل و همچنین متفاوت بودن جهت خیابان ها، بر روی زمین (خیلی) نوشته شده به راست یا چپ نگاه کنید، همچنین به نظرم علایم راهنمایی و رانندگی بسیار بزرگتر از استاندارد هستند و گاهی هم معانی آن در زیر تابلو نوشته شده است که فهم را برای هر فرد با هر سطح دانش و آگاهی آسان می کند. به نظرم بدون پرداختن به تزیین های بی مورد، سازه های زیربنایی بسیار قوی است و جاده ها بین شهری خوب و پرنور هستند. در ضمن در سفرهای بین جاده ای کمتر کارخانه دیدم و به نظرم ایرلند هنوز بکر است و صنعتی نشده است.
در روز تعطیل در شهر بین آدم ها همهمه ای بود و بدون نظم در میان هم حرکت میکردند. گروه های موسیقی در شهر فعال بودند و در عین حال معتادها و بی خانمان ها هم در مرکز شهر به چشم می امدند. مثلا در یکی از محله های مشهور شهر یک عده میز گذاشته بودند و غذا و لباس پخش می کردند راستش روبرو شدن با این صحنه برای من کمی عجیب بود که چرا در مرکز اصلی شهر و چرا روبرو آدم ها و از همه عجیبتر اینکه ظاهرا همه ایرلندی الاصل بودند و با خانواده و کودکان برای دریافت غذا آمده بودند.... یکی از موارد متفاوت و بسیار جالب این شهر تبلیغ در مورد علایقشون بود (نه اعتراض) که به این شکل جای دیگه ندیده بودم مثلا ایرلندی ها به خدا دعوت میکردند از آرمان های فلسطین و قدس شریف می گفتند و از فرقه ای در چین تعریف میکردند بدون اینکه فرد یا گروهی را محکوم کنند و یا شلوغ کنند.
به نظرم در سطح شهر تعداد پوکه های سیگار زیاد بود و مورد جالب دیگه برچسب زدن کیسه زباله ها با توجه به نام مغازه ها بود (در انتهای شب کیسه ها در خیابان گذاشته میشدند). راستی با اینکه زباله ها در سطح شهر تفکیک میشدند زباله جمع کن در سطح شهر ندیدم. در ضمن تمام نیرو های خدماتی که من باهاشون روبرو شدم (مثلا پاکبان های محترم شهرداری) ایرلندی بودند. برخلاف خیلی از شهرهای اروپایی حاشیه خیابان ها پر درخت هستند. مجسمه ها و نمادهای شهر بیشتر مربوط میشه به استقلال (جنگ استقلال) و قحطی بزرگ تا شاید ظلم هایی که توسط پادشاهی انگلستان بهشون شده را فراموش نکنند. همچنین در بافت قدیمی شهر خانه ای پله دار و درهای رنگارنگ آن (رنگارنگ بودن آن هم ظاهرا عملی اعتراضی بعلت فوت ملکه ویکتوریا که از انگلستان دستور رسیده بود که درها برنگ مشکی درآورند) تصویر متفاوتی را به شما ارایه می دهد. در آخر اینکه با توجه به دانش اندک زبان انگلیسی من از اینکه در شهری قدم میزدم که می توانستم با آدم ها گفتگو کنم، کنجکاوی کنم و متوجه حرفاشون بشم (با توجه به انگلیسی زبان بودن مردم شهر) خیلی حس خوبی به عنوان یک گردشگر به من میداد.
مردم
خیلی رایج هست وقتی با آدم ها روبرو میشوید، می پرسند حالت چطوره (حتی متصدی فروش و یا یک آدم غریبه)؟!، آدم ها بصورت مفید دوست دارند راهنمایی کنند (نه فقط برای حرف زدن) و آدم ها زیاد معذرت میخوان (مثلا بعد از برخورد) و به نظرم مودب هستند راستی بعد از سال ها کلمه خدارو شکر را شنیدم ولی در سطح شهر از نمادهای مذهبی خبری نیست. به نظرم کمی بلند صحبت می کنند و البته بسیار سریع (که همراه میشه با لهجه خاصشون) که گاهی فهم مطالب را بسیار سخت میکند. شوخی های غیر مستقیمشون هم برای من جالب بود (مثلا در صخره موهر به جایی که بگند مواظب باشید از صخره نیفتید یک بنای یادبود در ابتدای مسیر گذاشته بودند برای کشتگانی که بی توجهی کرده بودند و از صخره افتاده بودند و یا وقتی قرار میذاشتیم راننده اتوبوس میگفت دیر رسیدید نگران نباشید لذت ببرید چون فردا همین مسیر را میایم و سوارتون میکنیم!). از نظر قدی شبیه ما بودند ولی مشاهدات مردم از اتوبوس این هست که دوبلین دارای جمعیت جوانی است و البته اضافه وزن دانش آموزان کاملا مشهود است. در آخر اینکه به دلیل قحطی بزرگ، ظلم انگلیسی ها و استقلالشون معنی درد و ظلم را درک می کنند (شاید به همین علت باشد که تشکیلات خودگردان فلسطین در دوبلین دفتر دارد و کلا نظرات سیاسی متفاوتتری نسبت به اروپای واحد دارند) و به علت نرخ بالای مهاجرت تجربه بسیار مشابهی با کشور ما دارند..
حمل و نقل
سیستم حمل و نقل عمومی برپایه اتوبوس های دو طبقه سبز رنگ و تاکسی است. در مجموع به نظرم هزینه های اتوبوس بالا نیست و خیلی سریع به ایستگاه میرسند در صورتی که خیلی از نظر زمان بندی دقیق نیستند (زمانبندی اعلام شده) در اتوبوس نام ایستگاه ها علاوه بر انگلیسی به زبان گلگیه (زبان ایرلندی) هم اعلام می شود و جالب اینکه هرایستگاه شماره مخصوص به خود را دارد (حتی ایستکاه در دو جهت خیابان) که این نامگذاری خیلی در پیدا کردن راحت ایستگاه و مسیر کمک می کند. در اتوبوس ها معمىولا اینترنت و درگاه برای شارژ موبایل موجود است که کار را برای توریست ها خیلی راحت میکنه. سرعت اتوبوس های دو طبقه بالاست و نباید در طبقه دوم ایستاد (فقط برای نشستن). با توجه به پر درخت بودن (برخلاف بسیاری از شهرهای اروپایی) کناره خیابان ها، برش درخت ها برای سهولت حرکت اتوبوس جالب است. در ضمن برای متوقف کردن اتوبوس و تاکسی حتما باید دست تکان داد! همچنین با اینکه هوا زیاد بارونی میشه ایستگاه ها سایبان ندارند. در آخر اینکه رانندگی در این کشور به دلیل جهت مخالف راننده و رانندگی در ابتدا شاید گیچ کننده باشد (عابرین هم باید مواظب باشند) ولی علایم راهنمایی کم، ولی تا جای ممکن واضح و درشت هستند و کیفیت آسفالت هم مناسب هست. راستی خیلی فرهنگ دوچرخه سواری را هم رایج ندیدم.
مکان های دیدنی
به نظرم میشه با یک برنامه ریزی مناسب یک روزه از اکثر نقاط دیدنی شهر (بجز موزه ها) بازدید کرد. همچون انگلستان خیلی از موزه ها رایگان هستند البته زمان نبود به همه موزه ها سر بزنم اما به نظرم جای دو موزه مهاجرت (که بدون هیچ جانبداری پدیده مهاجرت را بررسی کرده) و موزه چستر (بخشی مربوط به معرفی ادیان) در کشورمون خالی هست! در میان ساختمان ها، سازه بدون پنجره بانک ایرلند (مطالبه مالیات توسط انگلیسی ها بر اساس تعداد پنجره) تجربه جدیدی بود، در ضمن با توجه به پولی بودن کلیسای جامع از دیدن آن صرف نظر کردم هرچند که انتظار روبرو شدن با مکان بزرگتر و با شکوهتری داشتم. اگر به طبیعت هم علاقه مند باشید بدون شک در ایرلند انتخاب های فراوانی دارید مثلا صخره های موهر خیلی طبیعت منحصر به فردی داشت که خودم را با یک تور یک روزه به آنجا رسوندم. در مجموع در ایرلند طبیعت و دشت های سرسبزی وجود دارد که ظاهر برای پرورش دام هم خیلی مناسب هست راستی برای من دیدن دیوارهای سنگچین (بدون استفاده از سیمان) یا خشکه چین که برای جداسازی زمین ها استفاده میشد، بسیار خاص بود. همچنین اگر در اروپا زندگی می کنید پردیس دانشگاه دوبلین خیلی متفاوت (شاید به سبک آمریکایی)، زنده، بزرگ و به معنای واقعی پردیس بود.
غذا
به نظرم کافه های بین راه از سطح بالاتری برخوردارند و نظم و کیفیت خیلی بیشتر به هلند دارند و هدف فقط پول به جیب زدن از توریستا نیست! جالب اینکه غذاهاشون را در بسته مقوایی می گذارند. به نظرم کیفیت غذا (تازه بودن) از هلند خیلی بهتر است همچنین مقدار غذا (حتی قهوه) به نظرم از هلند بیشتر است. همچنین در خیابان هم کمتر دیده میشه (رستوران ها) صندلی گذاشته باشند. برای من جالب بود فروشگاه های زنجیره ای مثل ساب وی در سطح شهر شعبه حلال هم دارند و جالب اینکه رستوران و فروشگاه های حلال هم دارای کارکنان از صاحب آن کشور خاص نبودند (مثلا رستوران پاکستانی دارای نیروی ایرلندی و فروشگاه افغان دارای نیروهای غیر افغان: چیزی که کمتر اینجا دیده میشه) و بومی و از کشورهای گوناگون بودند (همان طور که اشاره شد بر خلاف انتظار در دوبلین خیلی مهاجر ندیم).
پینوشت: با توجه به مطالب و سفرنامه های گوناگونی که که در اینترنت در مورد دیدنی های این شهر هست سعی کردم وقت شما را مجددا با مطالب تکراری نگیرم.
- تجربه توریستی از یک شهر همیشه خیلی ایده آل هست و معمولا واقعیت ها دیده نمی شود.
- اصل متن حاضر در هواپیما و اتوبوس در حین سفر نوشته شده و بدون تغییر اساسی و بررسی دقیق به اشتراک گذاشته در نتیجه به احتمال فراوان دارای خطاهای املایی و نگارشی است.
چند ماه پیش در اوج فشار کاری برای استراحت از دفترم رفتم بیرون و یک چایی گرفتم و در یکی از راهروهای طبقه اول دور از محل دپارتمان نشستم که هم استراحتی کنم و هم ذهنم را از فضای کار خارج کنم، نمیدونم به چی (احتمالا خانواده و آینده) ولی رفتم تو فکر خیلی عمیق از همون فکرهایی که به یک جا زول میزنی و نمیفهمی دوروبرت چه خبره! تو فکر بودم که دوتا از دانشجوهای دکترا دپارتمانمون سر رسیدند و از شکل من که شبیه مجسمه شده بود زدن زیر خنده (که توجه من را برگردوندند به دنیا) کنار من نشستند که استراحت کنند که بعد از سال ها، میگرن یکیشون عود کرد! شروع کردیم به صحبت که شاید درگیری های زیاد این روزهاش (کاری و صنفی) فراموش بشه و دردش کم شه، اون یکی از استرس زیادش گفت از فشار زیادی که روش هست و از اینکه کار سخت جسمی را به جون خریده و اعتراضی نمیکنه تا مطمئن بشه، میتونه مدرک دکتراش را بگیره!!! صحبت از بچه های دیگه شد و مشکلاتمون که فشارها روی دانشجویان گاهی اوقات غیر استاندارد هست!!! و حتی گاهی خطر جانی داره (بعضی کارهای آزمایشگاهی) و اگر به این موارد توجه نشه شاید به خودکشی هم ختم بشه (بخاطر افسردگی).
از نوع نگاه بچه ها به دکترا گفتیم، که فلانی فقط بر روی خودش تمرکز کرده (بی تفاوت به اطراف و مشکلات) و دیگری علاوه بر کار خود نگران مشکلات صنفی و روحی دیگر همکاران. با این همکار (که میگرنش اذیتش میکرد) که اتفاقا در انجمن ها زمانی با هم فعال بودیم به این نقطه رسیدیم که کمک کردن خوب هست ولی باید تحمل ترکش های دردناک اون را هم داشته باشی، باید بدونی اون افرادی که از نظر ما بی خیالند (تمرکز رو کار شخصی خود دارند) احتمالا در زندگی ظاهری از ما جلوترند ولی خوب باید شرح صدر هم داشت و و نباید خودمون را با کسی مقایسه کنیم! در نهایت صحبت دوستم به این نقطه رسید که میدونم فشار کاریمون خیلی حتی برای بعضی غیر انسانی هست ولی آمدیم مدرک بگیریم حتی مجبور باشیم جلوی در بشینیم و قلاده ای بندازند دور گردنمون (موافق این نظر نیستم البته)! و از این گفت که در کشورش بعضی از اساتید از دانشجویانشون میخوان که ماشیناشون را بشورند، در نتیجه آماده انجام هر کار دردناکی هست!. ظاهرا همه به این اعتقاد دارند یا اعتقاد آوردند که اومدیم به یک دانشگاه شناخته شده تا درس بخونیم و باید به همان اندازه بهایی را بدهیم.
در حال این صحبت ها و انتقاد از سیستم و اساتید بودیم که ناگهانی استاد این دو دانشجو سر رسید و لبخندی زد و ما هم حرفمون را عوض کردیم و برگشتیم به اتاقامون...
این روزها در دانشکاه خیلی صحبت از برابری جنسیتی است به این معنا که تعداد کارکنان مرد و زن باید هم برابر باشند. دو سال پیش در دپارتمان مردانه ما تلاش کردند که کمی این خلا را پر کنند با توجه به اینکه محیط به طور اکثریت مطلق مردانه بود در نتیجه قرار شد در تمام پوزیشن های جدید کاری (برای استخدام)، خانم ها را برای استاد شدن در الویت قرار بدهند.
اساتید استخدام شدند ولی برای اینکه به این هدف برسند، افراد را از رشته ها و تخصص های دیگر آوردند (چون در این سال ها نیروی خانمی پرورش نیافته بود)... در یکی از پوزیشن ها با اینکه افرادی متخصص اقدام کرده بودند پوزیشن را به تنها خانم اقدام کننده غیر متخصص دادند! تا در پایان سال به مدیران بالا دست آقا آمار بدهند ما برابری جنسیتی داریم! بسیارم عالی بالاخره باید از جایی شروع کرد...
حالا چه اتفاقی افتاد؟! تعدادی تشریف آوردند که اصلا با موضوع آشنایی ندارند (و نمی خواستند آشنایی پیدا کنند) و اصلا علاقه ای به انجام کارهای آزمایشگاهی ندارند (کارهای منجر به خروجی برای صنعت و مردم، و نه فقط کار برای مقاله) خلاصه بعد یک سال و نیم یک نفر استعفا داد، یک نفر با همکارای بخشش در حال دعوا است و دیگری به سختی (با توجه به نا آشنایی به محیط) در تلاش برای اثبات خود در محیط کاملا رقابتی...
قسمت جالب قضیه این هست که در پست های بالای مدیریتی تمام روسا مرد هستند (بالای سیستم)!!! همچنین دانشجوهای ورودی در مقطع کارشناسی تا دکترا اکثریت مطلق مرد هستند (پایین سیستم) حالا اصرار که این وسط پنجاه پنجاه بشن را نمیشه متوجه شد!!! آیا این روش راه گشاست؟ یا فقط برای گزارش های سالانه است! البته باید توجه کرد مثلا در بعضی دپارتمان ها بیشتر خانم ها مشغول کار هستند! ولی در دپارتمان ما بیشتر آقایان...
به نظرم به جایی که ببینند مشکل کجاست و نیروی علاقه مند از مقطع کارشناسی برای رشته و دپارتمان ما تربیت کنند (و همچنین دادن مشوق های بیشتر به خانم ها برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا) و فضا را برای خانم ها سالم کنند (کاملا ناسالم از نظر کاری و رفتاری) تا در دراز مدت نیروهای مناسب تربیت و علاقه مند شوند فقط نگران آمار آخر سال هستند. طنز تلخ هم اینکه این اساتید خانم نیز بعد از شروع کار، مجددا نیروی آقا استخدام کردند! چون میدانستند در واقعیت برای مدیران مرد! بالادست نتیجه نیاز است و باید متخصص ترین فرد را در بین افراد موجود انتخاب کرد....! در نتیجه سیستم به همان شکل معیوب ادامه پیدا کرد! البته ظاهرا (در آمارها) بهتر شده است...
راستش در مورد این موارد واقعا نمیشه در چند خط صحبت کرد چون واقعا چند بعدی است ولی به نظرم در دانشگاه باید الویت دانش و توانایی ارایه آن باشه نه جنسیت چون صحبت از تربیت یک نسل است ولی مفهوم دانشگاه حداقل در جایی که من هستم بیشتر تبدیل شده به یک اداره، که یک عده در آن به عنوان کارمند برای مشتری های آن (دانشجویان) کار می کنند.