ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

نه سال گذشت

نه سال! شاید فقط یک عدد باشه ولی خیلی سخت میشه باور کرد که نه سال از اولین نوشته من در این وبلاگ گذشت... گاهی به این فکر می کنم  در این سال ها چه چیز بدست آوردم و چه چیزهایی از دست دادم؟ آیا به اهدافم رسیدم؟ آیا موثر بودم؟ آیا ارزشش را داشت؟ آیا حداکثر تلاشم را کردم؟ آیا  نمی شد با شرایط بهتری روبرو میشدم؟ آدم های بهتری همراهم می شدند؟ خدایا شکر؛ خدارا صد هزار مرتبه شکر...

 راستش این روزها از همیشه خودم را به پایان مسیر نزدیکتر می بینم. نمی دانم دقیقا یک سال؛ دو سال یا بیشتر! فقط تنها چیزی که حس می کنم این هست که به انتهای مسیر نزدیکم.

در دوسال گذشته با شروع بیماری کرونا با تعطیل شدن کارهای دانشگاه خیلی بیشتر از همیشه در کارهای اجتماعی و غیر درسی (گروه های ایرانی و غیر ایرانی؛ دانشگاهی و غیر دانشگاهی) فعال شدم تا حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم. انتظار داشتم با توجه به تلاشی که کردم در جامعه کوچک اطرافم تغییری کوچک ایجاد کنم ولی هرچه جلو رفتم و با دادن مسیولیت به سایرین همان چرخه معیوب گذشته مجددا دوباره شکل گرفت (یا از مسیر خارج شد). البته سعی به ایجاد چند استارتاپ کردم که هرکدام به نحوی شکست خوردند:)! همچنین سعی کردم برای پروژه ها و کارهایی با درآمد بیشتر دانشگاهی اقدام کنم که یکی از استادها سخت و به شکل ناجوانمردانه ای مخالفت کرد.

خلاصه بعد از این فراز و نشیب ها این روزها هرچه بیشتر سعی می کنم که بر روی خودم و پایان نامه خودم تمرکز کنم تا شاید هرچه سریعتر با لطف خدا به انتهای مسیر نزدیک شوم. به نظرم در این سال ها بر روی جامعه اطرافم بطور مثبت تاثیرگذار نبودم و از خود واقعیم و ارزشهایم دور شدم. در نتیجه شاید بهتر باشد به خودم وقت بیشتری بدم.

سفرنامه بارسلون

قبل از سفر به شهر بارسلون، اسپانیا انتظار داشتم تا با یک شهر تکراری همانند سایر شهرهای اروپایی روبرو بشم اما بعد از یک روز فهمیدم سخت در اشتباه بودم! درادامه بصورت خیلی کوتاه مشاهدات (و نظرهای کاملا شخصی که میتونند غلط باشند) را با شما به اشتراک میگذارم .

شهر 

یکی از مواردی که این شهر را برای من متفاوت و جذاب کرد طراحی شهری بارسلون بود! من متخصص طراحی شهری نیستم ولی خوب در موردش خیلی شنیدم،  ولی اولین باری بود که حس کردم یک شهر طراحی شده! اولین بار بود که فهمیدم  طراحی شهری با محوریت انسان و طبیعیت یعنی چی! در این شهر شما ترغیب به راه رفتن میشید، ترغیب به استفاده از سیستم حمل و نقل عمومی! هر محدوده ای مرکزی برای جمع شدن مردم و پیاده روی دارد. قبل از سفر بارها شنیده بودم این شهر انرژی متفاوتی دارد که با سفر چند روزه به بارسلون این جمله غیر قابل وصف، برای من درک شد. شهر زنده است و مردم بیشتر در حال پیاده روی و ناگزیر شما هم همراه می شوید. در هر گوشه ای (شهر، مترو...) با افرادی روبرو می شوید که مشغول هنرنمایی، ورزش، انجام آداب مذهبی و... هستند. خلاصه بارسلون شهری است با ساختار شهری انسان محور که اولین بار بود من تجربه میکردم! گاهی اوقات فکر میکردم وارد شهرک سینمایی شدم! یادم میرفت در یک شهر در حال رفت و آمد هستم! به نظرم بعد از سفر به بارسلون می فهمید چرا پیکاسو و گائودی به این شهر تعلق دارند. شهر بطور کامل برای دوچرخه سواران تجهیز شده بود و البته تنها چیزی که کمی اذیت میکرد تعداد زیاد چراغ های راهنمایی غیر هوشند برای عابران بود (البته اگر می خواستی خیلی قانون مند باشی). در انتها به نظرم مطالعه ساختار این شهر برای دوستان شهرساز و معمار بسیار مفید خواهد بود.

مردم

از نظر ظاهری بسیار شبیه ما بودند، در عین حال که زیاد حرف میزدند آرام بودند (سر و صدا نمیکردند و بلند حرف نمیزدند) و در سیستم های حمل و نقل عمومی پر سرو صدا نبودند و ادب را رعایت میکردند . لباس هاشون در عین سادگی مرتب و سایز لباس ها نسبت به مردم سرزمین هلند گشادتر بود (لباس های ورزشی و رسمی). مشترکات زیاد بود مثل تعارف کردن، جا  دادن به سالمندان در اتوبوس و مترو و ... . در عین حالی که حقوق ها در اسپانیا کمتر هست ولی ظاهرا مردم راضی تر هستند و نسبت به خیلی شهرها مردم ریلکستر به نظر می رسیدند. همچنین با اینکه نمادهای مسیحیت در شهر خیلی به چشم نمی آمد اما به نظرم مردم ریشه های مذهبی پر رنگی داشتند و کلیساها همچنان محل رفت و آمد مردم بود. از نظر زبان انگلیسی در محل های توریستی همیشه کارتون راه میفته ولی خوب با اکثر مردم با غیر زبان اسپانیولی نمیشه ارتباط برقرار کرد. در ضمن دو مرتبه اتفاق افتاد که در هنگام خرید خوراکی مقداری که فروشنده کارت کشید از مقدار فاکتور بیشتر بود (البته فقط در حد چند یورو)! اولین بار بود که در سفرهام با این عمل روبرو میشدم ولی خوب همیشه در شهرهای توریستی از این داستان ها هست :)! در مجموع از دیدن مردم این شهر بسیار زیاد لذت بردم...

مکان های دیدنی

قبل از سفر فکر میکردم سه روز برای این شهر زیاد باشه (با توجه به اینکه شبیه سایر شهر های اروپایی  هست) ولی راستش به نظرم باید  برای این شهر خیلی بیشتر وقت گذاشت. برای هر نوع سلیقه ای مکان دیدنی داره برای من شاید سازه هایی که گائودی طراحی کرده بود خاص بود و از همه جالبتر اینکه در حدود صد سال پیش طرح های او مورد تایید قرار گرفته بود. مورد دیگه ای که دوست دارم اشاره کنم ورزشگاه نیوکمپ بود بعد از ورود به داخلش خیلی کوچکتر از تصویری که در تلوزیون می بینیم به چشم میاد (حتی کمرنگتر)! و البته اینم بد نیست بگم، که در سمت راست تونل ورودی بازیکنان به زمین یک کلیسا بسیار کوچک (مخصوص بازیکنان تیم) برای عبادت قرار داره! راستی با نشستن چند دقیقه ای بر روی صندلی مربیان و بازیکنان (با توجه به راحتی و نوع طراحی) خستگی آن روز کلا از بین رفت. و نهایتا این که برای سفرهای درونشهری هم پیشنهاد میشه که بلیت های چند روزه خریداری بشن چون با توجه به مسافت ها نیاز به استفاده از سیستم حمل و نقل عمومی دارید.

غذا

بطور خلاصه حجم غذا در این شهر نسبت به شمال اروپا زیاد، خوشمزه و ارزان بود (و ظاهرا تمام غذاهای دنیا از غذاهایی که در هلند عرضه میشه خوشمزه تر هستند! واقعا نمیدونم چرا غذاها این جا مزه نداره). یک خوبی که رستوران هاشون داشت قیمت ها را بیرون زده بودند (یا منو را بیرون گذاشته بودند) و برخلاف بعضی از کشورها با نزدیک شدن به قیمت ها اصرار به ورود و یا شروع به تبلیغ و صحبت نمیکردند! همچنین فضای رستوران ها بسیار بزرگ بود (برخلاف هلند که میزها خیلی نزدیک هستند) و هم برای سفارش و هم پرادخت هزینه غذا سر میز می آمدند (حتی فست فودها). برخلاف انتظار این شهر کافه های زیادی نداشت و بیشتر رستوران محور بود.


پینوشتبا توجه به مطالب و سفرنامه های گوناگونی که که در اینترنت در مورد دیدنی های این شهر هست سعی کردم وقت شما را مجددا با مطالب تکراری نگیرم.

- تجربه توریستی از یک شهر همیشه خیلی ایده آل هست و معمولا واقعیت ها دیده نمی شود.

- با توجه به همه گیری کرونا و کاهش توریست و مسافرت ها شاید سفر در ماه های توریستی و شرایط عادی تجربه متفاوتی را به مسافران بدهد.

اهل کجایی

بعد از چند سال دانشگاه دانشجویان دکتری را دعوت کرد تا برای صفحه پروفایلشون توسط گروهی حرفه ای عکس ازشون گرفته بشه. با این که در زیر فشار کاری بسیار زیادی بودم تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم. بالاخره روز موعود فرا رسید و بعد از گریم و مقدمات اولیه در مقابل دوبین خانم عکاس قرار گرفتم. روند این طور بود که عکاس تعداد زیادی عکس میگرفت و عکس ها را به همکارانش میداد تا بهترین عکس انتخاب شود. عکاس با قرار گرفتن در مقابل دوربین تمام تلاشش را میکرد تا از فرد خنده طبیعی بگیرد به همین خاطر شروع میکرد به صحبت و پرسش های گوناگون از فرد مورد نظر...

خانم عکاس همین روند را برای من شروع کرد. اما با توجه به درگیرهای ذهنی و کاریم و خستگی این روزها (و شاید این سال ها) اصلا در چهره ام تغییری ایجاد نمیشد... اسمت چیه؟ از ریسرچت بگو؟ این روزا دوست داری با کی وقت بگذرونی؟ به لحظه ای فکر کن که خوشحالت میکنه؟ و ...... (با این که همچنان موفق به خندادن من نشده بود به سوال پرسیدن ادامه میداد).

اهل کجایی؟  ایران!!!! آره همینه از ایران بگو.... بالاخره خنده بصورتم آمده بود... گویا برای خود من هم گمشده ای پیدا شده بود....

من وگن هستم!!!

من به همراه تعداد دیگری از دانشجویان برای  دوره ای مربوط به محیط زیست از هلند و فرانسه انتخاب شدیم.....در ابتدای برنامه از همه سوال شد که اگر رژیم غذایی خاصی دارید به مسییولین اعلام کنید! جواب کوتاهی به همه! اعضا فرستاده شد: من وگن (گیاهخوار مطلق) هستم!!! گذشت و گذشت تا دوره های آموزشی شروع شد با کمال تعجب دیدم این خانم محتویات حیوانی را راحت می خورند و همچنین اعلام میکنند اگر مجبور باشند خیلی رو رژیمشون سفت و سخت نیستند... مدتی گذشت متوجه شدیم این خانم اتفاقا خیلی به گوشت هم علاقه مند هستند و این علاقه بیشتر از دوستان دیگر هم هست...

در ادامه وقتی به زمان ارایه نهایی نزدیک می شدیم ایشان از علاقه وافرشون به گرتا تونبرگ گفتند و از اهمیت ابراز احساسات. موردی که در این اوقات کوتاه به نظرم جالب اومد این بود که ایشان بی هدف سوال می پرسند (بدون ارایه پیشنهاد و انتظار پاسخ) در اکثر اعتراضات محیط زیستی شرکت کرده بودند و خیلی هم دوست داشتند به هر نحوی که شده دیده شوند. شاید به گونه ای با این اعمال و سوال ها خود را آرام می کردند. همانند خشم سایر انسان ها که در هر خطه جغرافیایی با توجه به شرایط اجتماعی و اقتصادی روند (ترند) متفاوتی دارد. در یک کشور اعتراضات اقتصادی و سیاسی است و در یک کشور با پشتوانه خوب اقتصادی اعتراضات مربوط به محیط زیست و حیوانات است. البته نه برای محیط زیست بلکه برای آرام کردن خشم و اضطراب درونی...

در این سال ها با توجه به رشته تحصیلی و علاقه درونی با افراد به اصطلاح دوستار محیط زیست زیادی کار کردم اما چیزی که برای من بصورت کامل روشن شده این هست که تنهای چیزی که این افراد نگرانش نیستند محیط زیست و انسان هست! یک عده از این کلمات کلیدی دوست دارند پول در بیارند، یک عده می خواهد خشمشون را آروم کنند و ....

نتورکینگ در کار

خیلی این روزا در فضای مجازی استارتاپی ایران از نتورکینگ می شنوم که در هر کاری این شبکه سازی بسیار مهم هست و یکی از عوامل نیاز برای رشد همین نتورکینگ و شبکه افرادی است که باهاشون در ارتباط هستیم. اما به نظرم معنی که در کشور داره استفاده میشه کمی از معنای اصلی آن فاصله گرفته. یادمه چند سال پیش  با یکی از دوستان که در ایران شتابدهنده دارند صحبت می کردم تا شاید بشه با هم کاری کرد اما در جلسه اول به جای اینکه از توانایی های خودش و از پروژه بگه داشت از ارتباطاتش با رییس دانشگاه ها و از جلساتش با سایر مسیولین می گفت!!! خیلی برام عجیب بود که این مطالب چه ربطی به موضوع داره و با کمی فکر بهشون'' نه'' گفتم و ارتباطمون به پایان رسید.

این روزها که کمی ذهنم بیشتر به سمت و سوی ایران رفته و پیگیر داستان های دوستان و آشنایان هستم میبینم واقعا همه واقعا به دنبال یک آشنایی هستند و گاهی با افتخار میگن فلان شخص من را معرفی کرده و یا با اون ارتباط دارم یا شام خوردم! و یا اینکه فلانی خیلی نتورکش قوی و کلی آدم میشناسه!!! راستش فکر نمیکنم آشنایی با یک فرد صاحب منصب افتخاری داشته باشه و همچنین اگر آشنا بودن با آدما مهمه میوه فروش محل با تعداد آدم بیشتری آشنا هست! البته الان می فهمم که چرا با اون فردی که برای همکاری جلسه داشتم همش از ارتباطاتش میگفت چون ظاهرا فضای کسب و کار کشور این را میطلبد. البته نمیگم که در هلند، ایتالیا و فرانسه (طبق تجربه خیلی محدودم) همچین چیزی را ندیدم و نشنیدم ولی به نظرم برای ما دیگه داره اصل میشه و کار اصلی در حاشیه قرار میگیره. البته شاید اینجا هم کار نسبت به نیروی جویای کار کم بود و جمعیت خانواده ها و آشناها زیاد بود مثل کشور خودمون میشد و همه سعی میکردند آشناشون را بذارند سر اون کار....

طبق تجربه من هم شبکه سازی خیلی مهم هست ولی نه به واسطه یک شام خوردن بلکه باید با کار خوب خودت را به اون فرد نشان بدی و مطمعنا این تاثیر گذار خواهد بود چون هر تیمی نیاز برای موفق شدن نیاز به افراد پرتلاش داره.. در نتیجه شبکه سازی با یک پیام شاید شروع بشه ولی با تلاش ادامه پیدا میکنه.

من  قبل از شروع مقطع دکتری در گروه به صورت محقق مشغول به کار بودم یادمه وقتی من دوره دکتری را شروع کردم در یک جلسه با استاد از اون خواستم که بگه چرا من را انتخاب کرده چون از من اصلا رزومه ای ندیده بود، تعجب کرد از سوالم و البته جواب روشنی هم نداشت.... بعدها فهمیدم که اون کار من را دیده و دیگه نیازی نبوده که ببینه من از کجا میام و نمراتم چنده ولی من با ذهنیتی که داشتم این موارد برام پررنگتر از هرچیزی بود....