در شهربازی پسرک سیاهپوست به مرد بادکنک فروش نگاه می کرد... بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین وسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند... پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد...
*** به بهانه تماشای فیلم 12 سال بردگی........
همه با این مشکل روبرو شدیم...! یا قضاوت می کنیم و یا قضاوت میشیم، در همه زمینه ها هم صاحب نظریم، نظر میدیم و نتیجه گیری می کنیم... نیاز به گفتنم نداره... همه میدونیم که این مشکل را داریم، اما چرا...؟ خودم فکر می کردم علت اصلیش ضعف آدماست و با این حرفا میخوان ضعفشون را پنهان کنند، مثلا خودم چند وقت پیش باید از مدیر گروه یک امضا می گرفتم اما چون می ترسیدم برم پیشش! کلی تو ذهنم براش داستان های ... ساختم ولی وقتی که در نهایت مجبور شدم برم دفترش سریع کارمو راه انداخت و یه جورایی نابودم کرد....! یعنی برای مقابله با مشکل ترس و کم رویی خودم، متاسفانه پیش داوری کردم. اما امروز با یک پدیده دیگه آشنا شدم، برنامه آقای گزارشگر! مسابقه ای که علاقه مندان به گزارشگری میان و بازی های فوتبال رو گزارش می کنند و داوران هم نظر میدن*و ... امروز با یک عده آدم 50،60 ساله که نمیدونند فرق فوتبال و بسکتبال چیست مواجه شدم که علاوه بر این که داشتند این برنامه را با لذت تماشا می کردند در مورد شرکت کنندگان نظر می دادند! یک لحظه قفل کردم! اینا که تا صدای گزارش فوتبال و یا برنامه نود را میشنیدن می گفتن اینا چیه که پخش می کنند! اما الان دارند تحلیلم می کنند و در مورد صدا، فن بیان، داورها و ... نظر میدن!
متاسفانه نه تو مدرسه و نه دانشگاه، جامعه و مخصوصا تلوزیون هیچ وقت فرصتی پیش نیامده تا ما نظر بدیم! تو مدرسه که معلم جزوه می گفت، دانشگاه که کسی جرات نمی کرد دستشو ببره بالا! تلوزیونم که همیشه مجری می گفت اگر موافقید بریم برنامه بعدی را ببینیم، حالا اگر موافقم نبودیم می رفتیم و می دیدیم برنامه ای هم نبود و تقریبا نیست که مردم بتونند نظر بدند! و متاسفانه این نیاز هیچ وقت برطرف نشده، بعد چی میشه! همین اوضایی که توش هستیم (دنبال کوچکترین فرصتیم تا نظر بدیم، حالا میتونه برنامه بی ربطه آقای گزارشگر باشه)، در زمان و موقعیت نامناسب در مورد همه چی نظر میدیم....! نظرامون هم گاهی انقدر عجیبه که شنونده سرش را دوست داره بزنه به دیوار.... خلاصه این که همش تقصیر خودمون نیست، اما به نظرم این مشکل دلیل نمیشه خودمون را کنترل نکنیم و پرحرفی کنیم... در انتها نیز برای شما مطلبی از تارنمای الف در مورد قضاوت کردن گذاشتم که خواندنش خالی از لطف نیست....
ادامه مطلب ...
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده که آن قوطی خالی است. بلافاصله با تاکید و پیگیری های مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید. مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند: پایش (مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایکس بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهایی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاه ها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطی های خالی جلوگیری نمایند. نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آن را به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد: تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد...!!! فقط یادمون باشه پیچیده ترین و پر خرج ترین راه بهترین راه نیست. همیشه راه آسانی هست
منبع: نا مشخص