متاسفانه قبل از شروع تحصیل در خارج از کشور با این جملات و نظرات شیرین روبرو میشید:
* ما ایرانی ها خیلی باهوشیم و کارمون اساسا درسته. * تحصیل در خارج کاری نداره و ما اون جا شاگرد اول میشیم (اصلا میریم اونجا تا ثابت کنیم که مشکل از استادای این جاست و نه ما). * این دانشگاهی که پذیرش گرفتیم رنکش از شریف بالاتره پس ما خیلی خفنیم. * درسایی که اونا الان می خونند ما تو کارشناسی قورت دادیم! * خارجی ها اصلا درس نمی خونند! و همش دنبال ....
حالا واقعا نظر خودتون چیه!؟ (آدم تو جمع یه چیزی میگه ولی پیش خودتون چی فکر می کنید؟) آیا واقعا فکر می کنید خیلی کار مهمی کردید که پذیرش گرفتید (خودتون می دونید بعضی دانشگاه ها با یک رایانامه پذیرش میدن)؟ آیا بخاطر این که رنک دانشگاه از شریف بهتره یعنی شما خیلی آدم خاصی هستید؟ آیا از خودتون پرسیدید اگر خنگن چطوری پیشرفت علمی داشتن؟ و یا میشه که محصلین بهترین دانشگاه های یک کشور خنگ باشند؟ منظورم از این حرفا این نیست که پذیرش گرفتن کاری نداره و اصلا زمانبر نیست، ولی باید واقعیتم قبول کرد که پذیرش گرفتن نشون دهنده تمام شدن مشکلات و منحصر به فرد بودن نیست (البته اگر از هاروارد پذیرش بگیرید، هست)، تازه شروع کار هستش و از این جاست که باید خودتون را نشون بدید .....
یکی از دوستانم بالاخره ویزای آمریکاش تایید شد و انشاء الله حدود دو هفته دیگه ایران را به مقصد اوهایو برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا ترک می کنه.... از دوستم پرسیدم دوستی اونجا داری که در بدو ورود کمکت کنه؟ گفت آره استادم یک ایرانی بهم معرفی کرده و گفته هرچی سوال داری ازش بپرس... دوست من هم ازش سوالاش را پرسیده و در نهایت زمان رسیدنش را به آمریکا به دوستش اطلاع میده (البته حدود دو هفته قبل بخاطر این که ویزاش تایید نشده بود پروازش را لغو کرده بود) دوستش هم بهش گفته بود راستش من ماشینم قدیمی!!! هستش و ممکنه اذیت بشی بخاطر همین نمی تونم بیام دنبالت!!! دوستم هم گفته بود چشم و از اون آقا پرسیده بود که امکانش هست شب اول مزاحم شما بشم؟ دوستشم گفته بود، آره می تونی، ولی چرا نمیری خونه خودت؟ (محترمانه ردش کرده بود)
راستش از بهانه های جالب این فرد واقعا خندم گرفت! تا حالا نشنیده بودم به خاطر قدیمی بودن ماشین نشه رفت دنبال کسی، دوست دیگرمون هم گفت آدم پیاده بره و توی جوب بخوابه بهتر که از چنین آدمی خواهش کنه و ... بگذریم!!! ولی به نظرم میشه این بحث را از دو دیدگاه بررسی کرد:
دیدگاه اول: متاسفانه هموطنان زیاد دوست ندارند به هم کمک کنند حالا می تونه بخاطر خودخواهیشون و خود بزرگ بینیشون باشه یا حسادتشون! خود خواهی از این جنبه که اصلا کمک کردن به هم نوع (اصلا هموطن و غیر هموطن فرقی نداره، اصلا فرش کنید تازه ورود اهل گینه هستش) براشون یک مبحث تعریف نشده در فرهنگ خانوادشون است و طبق تربیتی که شدند درکی نسبت به مشکلات و درد سایرین ندارند و جز خودشون شخص دیگری مهم نیست در ضمن باید متاسفانه بپذیریم که این اشخاص در مهاجرین به دلایل کاملا مشخص (در آینده به این موضوع هم می رسیم) بیشتر هستند و حسادت از این جنبه که فکر می کنند تحصیل در اون موقعیت فقط حق خودشون هست و نمی تونند بقیه را در موقعیت هم سطح خودشون قبول کنند و شاید از خودشون می پرسند وقتی ما اومدیم آمریکا این همه سختی کشیدیم چرا بقیه نکشند!؟
دیدگاه دوم: درس و تحقیقات شخصی که در آمریکا هم اکنون تحصیل می کنه واقعا سنگینه و وقت کار دیگری نداره همچنین ممکن هر ترم کلی ایرانی سرش خراب میشن و براش خیلی سخته، هر سال از کلی ایرانی پذیرایی کنه در ضمن شاید مشکل مالی داره و براش سخته پول بنزین اون مسیر را بده در مورد اتاقشم شاید با کسی زندگی می کنه که دوست نداره بقیه مزاحمشون بشند... شایدم از آدم های غریبه می ترسه (با اینکه دوست داره کمکشون کنه) چون تجربه بسیار بدی ازشون داره (قبلا ازش سوء استفاده کردن)، حتی شاید باید ازش خیلی هم تشکر کرد چون نظرش را صادقانه همون اول گفته و خیال دوستم را راحتتر کرده و اون را در شک و تردید قرار نداده و هزاران موارد دیگر ....
مطمئنا اکثر کسایی که استدلال های اون شخص را می شنوند شخص را به نامردی متهم می کنند ولی همچنان این داستان ادامه دار خواهد بود و برای بقیه دوستان هم تکرار می شود (شاید خودمون این داستان را تکرار کنیم)، حالا نمی دونم وقتی مشکلاتمون حل شد از بقیه فراموش می کنیم (شایدم قانون کمک کردن تا زمانی درسته که مشکلات ما حل شه) یا واقعا شرایط اون ور غیر قابل کنترل و پیش بینی هستش (البته واقعا فشار و استرس هستش) و ..... در مجموع به نظرم هر دو دیدگاه در تصمیم شخصی که در آمریکا زندگی می کنه بی تاثیر نبوده ولی به نظرم می شد کمی بهتر رفتار می کرد ...
در تاریخ آمده است، به رسم قدیم روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه " شیخ بهائی" رسید پس از سلام واحوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتی، آن ها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟ شیخ گفت هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من اصالت ارجح است و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که " تربیت " مهم تر است !بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ وبرقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند وآنجا را روشن کردند ! درهنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم " تربیت " از " اصالت " مهم تر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت " تربیت " است شیخ در عینِ اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند !!! شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!!! کارِ آن ها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند .لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش بخت برگشته در آن نهاد فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرف هایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موش ها را رها کرد که درآن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب واین بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا! یادت باشد اصالتِ گربه موش گرفتن است گرچه تربیت " هم بسیار مهم است ولی" اصالت " مهم تر! یادت باشد با " تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و اصالت " خود بر می گردد و شیرِ نا اهل و ناآرام و درنده می شود !
منبع: نامشخص و شاید داستان خیالی