سوییس، با مناظر طبیعی خیرهکننده و سطح رفاه بالای زندگی، همواره بهعنوان یکی از مقاصد محبوب اروپایی برای سفر شناخته شده است. با این حال، تجربه من از سفری کوتاه به این کشور چندان دلپذیر نبود و انرژی مثبتی از فضای شهری و مردم دریافت نکردم. شاید این حس ناشی از آب و هوای سرد و بارانی بود که در زمان سفر (فصل سرد) حاکم بود. با وجود این، طبیعت زیبای سوییس همچنان یکی از جاذبههای برجسته این کشور است که بسیاری از افراد، آن را تحسین میکنند.
سوییس یکی از کشورهای گران اروپایی است، یکی از تفاوتهای جالب در این کشور، طراحی خاص پلاک خودروهاست. در حالی که پلاک عقب ماشینها بهطور معمول و استاندارد طراحی شده، پلاک جلوی خودروها کوچک و متفاوت است. این موضوع در کنار سیستم قدیمی پرداخت با سکه برای خدماتی مانند پارکینگ، حس خاصی از ترکیب سنت و مدرنیته به شهرهای این کشور میدهد.
یکی دیگر از مواردی که توجهم را جلب کرد، نظم و رفاه قابلتوجهی است که به تمام نقاط کشور رسیده است؛ حتی در دورافتادهترین مناطق نیز زیرساختهای مناسب و امکانات رفاهی بهخوبی فراهم شدهاند. همچنین خطهای عابر پیاده به رنگ زرد، نشاندهنده رویکرد متفاوت سوییس نسبت به قوانین راهنمایی و رانندگی است. علاوه بر آن، نمادهای صلیب که در جادهها و مناطق مختلف بهوفور دیده میشود، برایم جالب بود؛ بهویژه که سوییس را کشوری مذهبی نمیدانستم.
تجربهای متفاوت از سفرم، اقامت در هتلی در بالای کوه بود که بعداً متوجه شدم متعلق به کلیساست. این هتل کاملاً خودگردان اداره میشد و بهویژه برای ما که در شبی تاریک به آنجا رسیدیم، حس عجیبی از مخلوق بودن را القا کرد.
یکی دیگر از نکات غیرمنتظره، عدم تسلط مردم به زبان انگلیسی، حتی در مناطق توریستی بود (فروشنده بلیط). این موضوع برای من جالب بود چون انتظار داشتم انگلیسی زبانی رایج باشد. با این حال، عدم تسلط به انگلیسی نکته منفی نبود، بلکه برخلاف پیشفرضهای من بود.
فرهنگ غذایی سوییس نیز با کشور ما هم شباهت هایی داشت. خیار، ترب، و گوجهفرنگی بخشی از وعدههای غذایی روزمره، بهویژه صبحانه، در این کشور هستند؛ مشابه آنچه در فرهنگ غذایی ما نیز رایج است.
سفر کوتاه من به زوریخ و مناطق کوهستانی نزدیک به مرز اتریش، با تمام تفاوتها و شباهتهایش به دیگر کشورهای اروپایی، تجربهای متفاوت بود. اگرچه از انرژی شهری و مردم سوییس چندان احساس مثبتی دریافت نکردم، نمیتوان انکار کرد که طبیعت این کشور تجربهای متفاوت را برای هر مسافری به ارمغان میآورد.
پینوشت: با توجه به افزایش تعداد سفرنامههای خوب و دقیق در فضای مجازی طی سالهای اخیر، در نوشتههایم تمرکز بیشتری بر تفاوتها و تجربیات (از دید شخصی) خواهم داشت.
ایسلند، کشوری با طبیعتی بینظیر و منحصربهفرد، هر گردشگری را به سمت خود جذب میکند. سفر به این جزیره زیبا، تجربهای پر از شگفتیهای طبیعی است که حس آرامش و نزدیکی به طبیعت را به هر بازدیدکنندهای القا میکند. زیباییهای این کشور بیشتر در محیط طبیعی آن خلاصه میشود؛ از کوههای پوشیده از برف و یخ گرفته تا آبشارهای فراوان و دشتهای سبز. با توجه به کمتر شدن هزینه ها برای سفر در انتهای فصل زمستان به ایسلند برنامه ریزی کردیم.
ایسلند ایر از آن دسته از پروازهایی است که با نزدیک شدن به تاریخ پرواز قیمت بلیط بسیار افزایش پیدا میکند، در این شرکت با اینکه جز پروازهای ارزان تقسیم بندی نمی شود اما غذا در پرواز به طور رایگان داده نمی شود همچنین با اینکه جلوی هر سرنشین اسکرین موجود است ولی گوشی به مسافرین داده نمی شود! عدم توزیع غذا و گوشی (به گفته شرکت پروازی) در راستای اهداف محیطزیستی است، اگرچه ممکن است برخی مسافران را ناراضی کند. راستی با توجه به وجود بلندگو بر روی سر هر سرنشین برای اولین بار متوجه صحبت های خلبان و مهماندار شدم (همین طور که قبلا اشاره کردم فهمیدم مشکل از من نیست). یکی از نکات عجیب این پرواز هم شماره گرفتن رندم بود که حتی با وجود رزرو مشترک، صندلی هر نفر در یک قسمت از پرواز افتاده بود (اولین بار بود همچین موردی را میدیدم)!
آب و هوا
یکی از چالشهای جالب سفر به ایسلند، مواجهه با آب و هوای غیرقابل پیشبینی این کشور است. حتی در طول یک مسیر، ممکن است با تغییرات شدید آب و هوا روبرو شوید. به همین دلیل، قبل از هر برنامهریزی برای سفر، بررسی لحظهبهلحظه نقشه جاده ها ضروری است. به همین خاطر امکان تماس بیست و چهار ساعته به سیستم هواشناسی و نقشه های آنلاین فراهم است و هر لحظه امکان بسته شدن جاده به علت برف سنگین و یخبندان هست (البته در ماه های گرم این احتمال کمتر است). یکی از تجربه های منحصر به فرد من هم گیر کردن در هوایی است که شاید بیشتر از سی سانتیمتر جلوتر از خود را نمیدیدیم و مجبور بودیم ساعت ها رانندگی کنیم تا به محل اقامت برسیم. آن لحظات و دیدن ماشین های تصادفی هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.
جادهها و وسایل نقلیه
در ایسلند معمولا برای سفر در جزیره خودرو اجاره می شود (شاسی بلند یا کاروان) و شکل بازدید از این کشور سر زدن به جاذبه های طبیعی است که در دور جزیره قرار دارد. و محل اقامت هم کمپ های بین راهی و خانه های روستایی است. به دلیل شرایط سخت آب و هوایی، بسیاری از ماشینهای کشاورزی و جادهها کمی قدیمی و رنگ و رو رفته به نظر میرسند. اگرچه کیفیت جادههای بینشهری مطلوب است، اما جادههای درونشهری نیاز به بهبود دارند. با این حال، تجربه رانندگی در ایسلند با توجه به مناظر طبیعی اطراف، همچنان لذتبخش است. البته در سرتاسر جاده ها حداکثر سرعت ۹۰ کیلومتر بر ساعت است.
یکی از نقاط قوت ایسلند، استفاده گسترده از انرژیهای زمینگرمایی است. ارزان و در دسترس بودن انرژی باعث شده تا ساختمانها به خوبی گرم و روشن باشند (شبیه کشور خودمون)، حتی در سرمای شدید. این تضاد بین سرما و گرمای داخلی ساختمانها، حس خاصی از رفاه را به همراه دارد. حتی در سوپرمارکت ها سالن سبزی میوه و گوشت کاملا از فضای فروشگاه جدا بود و در یک محیط سرد قرار داشت (برخلاف محیط بسیار گرم سالن اصلی فروشگاه)! این نوع استفاده از انرژی در ایسلند به من آموخت که باید با توجه با داشته ها تصمیم گرفت. در گذشته، مخالف استفاده گسترده از انرژی ارزان و همچنین سرمایه گذاری در مناطق بسیار دورافتاده بودم، اما اکنون با سفر به ایسلند دریافتم که هر کشور باید بر اساس شرایط و فرهنگ خود تصمیمگیری کند.
شهرهای ایسلند از معماری سادهای برخوردارند. برخی ساختمانها با استفاده از مواد ساده مانند حلبی ساخته شدهاند که باعث شده ظاهر متفاوتی به شهر ببخشند. اگرچه جادههای درون شهری نیاز به بهبود دارند، اما خدمات دولتی به تمامی نقاط کشور بهخوبی رسیده است.
در ایسلند، نمادهای اساطیری بیشتر از دل زمین درآمده بودند. طراحی عروسکها و نمادهای سنتی بدون هیچگونه الگو برداری از سایر نمادها و عروسک های مشهور انجام شده است و عروسک ها شبیه مردم واقعی ایسلند هستند که درشت اندامتر و ظاهری متفاوت با اروپای مرکزی دارند، شاید عروسک ها به شکل زیبایی که ما انتظار داریم نبود و شبیه مردم واقعی بود که گاهی برای کودکان ترسناک هم به نظر میرسید. در کنار اینها، جوان بودن نیروی کار یکی از ویژگیهای متفاوت این کشور است. همان طور که اشاره شد قیمت ها در ایسلند بالاست و وقتی به یک رستوران برای خوردن یک غذای سنتی که با ماهی درست می شود مراجعه کردیم با توجه به خدمات از قیمت راضی نبودیم ولی در انتها بعد از حساب کردن با گرفتن یک شکلات بزرگ حس همه به عالی تغییر کرد و قیمت و کیفیت را فراموش کردیم! شاید این راه خوبی باشه برای همه مغازه داران برای جلب نظر مشتری!
اگرچه سفر به ایسلند هزینههای بالایی دارد، اما بسیاری از جاذبههای طبیعی این کشور ( آتشفشانها، یخچالهای طبیعی، یا چشمههای آب گرم و ...) به رایگان در دسترس هستند. طبیعت بکر و دستنخورده ایسلند، بزرگترین هدیهای است که هر گردشگری از این سرزمین دریافت میکند. این سفر شش روزه نه تنها من را با زیباییهای طبیعی که هیچ وقت تجربه نکرده بودم آشنا کرد، بلکه باعث شد دیدگاه جدیدی نسبت به مدیریت منابع طبیعی و فرهنگی در کشورهای مختلف داشته باشم.
پینوشت: با توجه به افزایش تعداد سفرنامهها در فضای مجازی طی سالهای اخیر، در نوشتههایم تمرکز بیشتری بر تفاوتها و تجربیات (از دید شخصی) خواهم داشت.
دو سال پیش بعد از حدود چهار سال دوری و زندگی در شهرهای دانشگاهی خارج از ایران، تصمیم گرفتم به ایران سفر کنم. این اولین باری بود که پس از دوران کرونا و فشارهای درسی توانستم به شهر خودم سفر کنم. تغییرات زیادی از زمانی که از کشور به قصد تحصیل خارج شده بودم به چشمم آمد (حدود ده سال پیش) که برخی از آنها را در اینجا با شما به اشتراک میگذارم:
بافت جمعیتی: به نظرم بافت جمعیتی، منطقهای که قبلاً در آن زندگی میکردم، کاملاً تغییر کرده بود. افراد جدیدی از مناطق مختلف به این نقطه از شهر آمدهاند (در طول روز) و شاید این تغییرات به دلیل راحتتر شدن دسترسیها با حمل و نقل عمومی از جمله مترو باشد.
پیری جمعیت: مسئله پیری جمعیت بسیار به چشمم میآمد. این تغییر نه تنها یک خطر بزرگ میتونه باشه، بلکه فرصتهایی هم میتونه برای ایجاد شغلهای مرتبط با سالمندان فراهم کنه.
سیاسی شدن: در گفتگوها متوجه شدم که مردم به شدت سیاستزده شدهاند. امکان یک مکالمه و تحلیل عادی وجود نداشت، و روابط بر پایه رابطهبازی امری پذیرفته شده به نظر میرسید.
آلودگی: آلودگی هوا و آلودگی صوتی شدید بود. جالب اینکه مردم بیشتر از گذشته زباله میریختند و دیگر از سیگار کشیدن خجالت نمی کشیدند. یازده سال پیش، فرهنگسازی زیادی برای جلوگیری از ریختن زباله انجام شده بود (زباله ریختن بد محسوب میشد)، اما اکنون این رفتار به ویژه در افراد با ظاهر مدرن دوباره رواج پیدا کرده بود، شاید این هم یکی از دلایل تغییرات بافت جمعیتی باشه و فکر میکنم برای تطبیق مجدد نیاز به زمان دارند.
رانندگی: رانندگی در شهر بسیار بینظم و ترسناک بود. مردم به سختی به یکدیگر راه میدادند و حتی از خیابان رد شدن هم برایم مشکل بود. همچنین سیگار کشیدن پشت فرمان و ماشینهای آسیبدیده زیاد به چشم میآمد. خودروهای چینی نیز نسبت به زمانی که ایران را ترک کردم، بسیار بیشتر شده بودند. در مورد خودروهای تصادفی شاید بشه با قوانین ساده ای که خودروهای تاکسی اینترنتی باید سالم باشند تا اجازه کار داشته باشند بخش زیادی از این مشکل را برطرف کرد. همچنین اواخری که از کشور خارج شدم کمتر میشد جوان های موتوری که حرکت های خطرناک انجام میدادند را دید که به نظرم مجددا خیلی به چشم می آمدند.
عدم تحمل اشتباهات: یکی از مواردی که مرا بسیار ناراحت کرد، این بود که مردم به یکدیگر اجازه اشتباه نمیدادند که شاید حاصل فرهنگ تربیتی ما باشد، به عنوان مثال یک ماشین مدل بالا که پشت موتوری خاموش شده بود، به جای کمک، تنها بوق ممتد میزد (یکی از خاطرات بد).
حمل و نقل شهری: تعداد اتوبوسها کاهش یافته بود و اتوبوسها بسیار خلوت نسبت به زمان من بودند. نمیدانم آیا این به دلیل راحتی تاکسیهای اینترنتی است یا فرسودگی ناوگان حملونقل عمومی. در مترو هم آدم ها بسیار ساکت هستند و به نظرم فشار زندگی زیاد هست ولی از یک طرفم مزاحم بقیه با صدای بلند نمیشن که در بعضی کشورها این مزاحمت عادی است.
ساختمانها: در سطح شهر، ساختمانهای جدیدی با طراحیهای تجملاتی زیاد دیده میشدند که به نظرم استفاده بیرویه و بیهدف از مصالح بود. ولی ظاهرا شلوغکاری و استفاده از طراحی های عجیب خواهان زیادی دارد! به نظرم ولی کلا کارهای اجرایی ظرافت و دقت ندارند شاید آدم های بی تجربه کار را انجام میدهند و شاید هم فقط انجام کار مهم است و دقیق انجام شدن حالا چه سنگ کاری زمین باشه و یا ساخت یک سازه اصلا اهمیتی ندارد. شاید بهتر باشه یک کاری انجام نشه وقتی دقیق انجام نمیشه. همچنین مصالح زیادی الکی ریخته شده (مثلا آجر) و اصلا استفاده نشده چه در سطح شهر و چه در جاده ها خیلی به چشم می آمد. ساختمان های رها شده (زمین به شکل سرمایه) در سطح شهر زیاد شده بود و عدم شروع پروژه های بزرگ خیلی به چشمم اومد (به نظرم عدم سرمایه گذاری و اقتصاد تحریمی کاملا واضح است!)
سطح شهر: مردم از دزدیده شدن گوشیهایشان در خیابانها نگران بودند. همچنین، گربهها و پرندههای شهری به شکلی عجیب اهلی شده بودند و به نظرم تعداد گربه در سطح مناطقی که من دیدم به شکلی عجیبی زیاد شده بود. مورد دیگه زیاد شدن و عادی شدن فرهنگ قهوه در سطح شهر بود که از یک کالای لوکس تبدیل به بخشی از زندگی مردم شده بود! اسم شرکت تاکسی های اینترنتی هم که به فرهنگ لغت همه خانواده ها اضافه شده بود!
عدم فاصله گذاری: یکی از مواردی که خیلی من را اذیت میکرد و اوایل باعث تعجبم میشد، عدم فاصله گذاری ها بود. آدم ها در پرداخت فاصله را رعایت نمی کردند و خیلی خیلی می چسبیدند از همه بدتر پرسیدن رمز توسط فروشنده یکی از مواردی است که خیلی عجیب بود! اینجام این را اضافه کنم به نظرم بعضی از قیمت ها بسیار بالا و غیر منطقی بودند. مورد دیگم به چشمم اومد که بدون هیچ پرسشی از شما فیلم میگرفتند و بدون اجازه فیلمت را به اشتراک میگذاشتند!
صف: هر جا وارد میشدم استرس و نگرانی شدیدی نسبت به آدم ها بابت عدم احترام به صف داشتم! در یک سفر بین راهی هم وارد رستورانی معروف شدم بعد از روبرو شدن با آدم هایی که به صف احترام نمیگذاشتند (با پوشش هایی بروز) تذکر دادم، سایرین به من گفتند ولشون کن حوصله داری و یکی از آن افراد مورد نظر هم به من گفت مگه نانوایی هست که صف باشه! اون یکی دیگم گفت ااا ببخشید حواسم نبود و یک دفعه شده! خلاصه همیشه با ورود به یک مرکز و رستوران استرس این را داشتم که این مشکل پیش نیاد و باید چطور عکس العمل نشان بدهم در حالی که من آدمی نیستم دوست داشته باشم عکس العمل نشان بدم.
نیروی کار: در بسیاری از مکانها و ادارات، کاری که بهطور معمول یک نفر انجام میدهد، توسط چند نفر انجام میشد و به نظرم دقیق هم انجام نمیشد که شاید با یک مدیریت بهتر، بهره وری و سطح خدمات بتونه خیلی تغییر کنه.
احترام به مشتری و برند سازی : در رستوران ها به نظرم احترام ها غیر واقعی شده بود (استفاده از کلمات مبالغه آمیز) که به دل نمی نشست که بیشتر حاصل تبلیغات اینستاگرامی بود تا دوست داشتن مشتری. عدم تمیز نگه داشتن محیط اطراف خانهها و مغازه ها گرفته تا عدم احترام به مشتریان در فروشگاهها با بازسازی نکردن خرابی ها و تمیز نکردن مغازه ها برای من لذت بخش نبود. به جای این موارد فقط استفاده از کلمات خاص یا برند سازی با زدن عکس سرشون در تابلو مغازه ها رایج شده بود! البته شاید گفته بشه بخاطر وضع اقتصادی بد است که به نظرم هزینه ها برای تجملات و عدم دادن امکانات به مشتری بیشتر یک مبحث فرهنگی است. مورد دیگری هم که خیلی به چشمم اومد استفاده از خانم ها به عنوان فروشنده در فروشگاه ها بود.
جمعیت مشتاق: حرمهای مذهبی بسیار بسیار شلوغتر از گذشته بودند و در میان موج جمعیت، احساس کوچکی و بیکرانی جهان به وضوح درک میشد.
با تمام مشکلات و سختیها، اما مردم همچنان شریف و مهربان باقی ماندهاند (محبتی که سال ها ازش دور بودم). در ضمن بعد از گذشت ده روز، همه چیز برایم عادی شد، بهجز رانندگی! هنوز هم باید در ماشین چشمانم را ببندم تا از استرس آن کم شود.
فکر کنم دبستانی بودم که یکی از نشدهای زندگیم تجربه هواپیما بود فکر میکردم یک آرزوی دست نیافتنی است ولی طبق معمول با اولین تجربه، سریع متوجه شدم این خیال هم تصورش جالبتر از خودش بود! خلاصه این سال ها گذشت و شرایط به سمتی رفت که انقدر سفر با هواپیما را تجربه کردم که راستش دیگه زیاد علاقه ای به سفر هوایی ندارم! البته در این سال ها خاطراتی از این سفرهای هوایی دارم که بعضی هاش برای من خیلی آموزنده بود که در این جا با شما به اشتراک می گذارم!
- در سفر به یکی از شهرهای جنوبی کشور در نزدیکی عزیزی نشسته بودم! که در اون شهر کار سخت می کرد! بعد از گرفتن غذا اون را در کیفش گذاشت و خوابید (بدون اینکه درخواست دیگه ای از مهماندار داشته باشه)! تا بعد از رسیدن همراه با خانواده غذا را بخورد! در حالی که همراهان ما طلبکارانه بدنبال غذای دوم بودند!
* آدم های زحمت کش به حقوق خودشون راضیتر هستند!
- در یک پرواز داخلی پدر و مادر به بچشون تذکر می دادند و بچه اصلا توجه نداشت!! ناگهان مادر رو به مهماندار کرد و از او خواست به بچشون تذکر بدن که لباس گرمش را بپوشه. بعد از توصیه محترمانه مهماندار بچه به سرعت لباسش را پوشید!
* بعد از دیدن این صحنه خیلی به فکر فرو رفتم که چرا بچه به حرف مهماندار گوش میکنه ولی مادر نه! شاید چون انقدر مادر باید و نباید میکنه که بچه نمیتونه تشخیص بده کجا واقعا حرف مادر درست است و کجا این باید و نباید از سر اضطراب و سنت های اشتباه. اینجا بود که فهمیدم شاید باید کمتر حرف بزنم.
- در فرودگاه مهرآباد قصد سفر داخلی داشتم یکی از مسافران در صف داخل هواپیما منتظر ایستاده بود تا افراد بارهاشون را در قفسه های هواپیما بگذارند، کلافه بود و بلند میگفت هیچ جای دنیا آدما اینطور رفتار نمیکنند و سریع می نشینند! منم به این فکر میکردم تمام سفرهایی که رفتم رفتار ادم ها دقیقا به همین شکل بوده! چرا تو سر خودمون میزنیم! - طبق تجربه این سال ها بعد از فرود هواپیما در پرواز های کلاس ارزانتر و یا مقصد فقیرتر (از نظر مالی) مردم عجله بیشتری بر سریع بلند شدن و خروج از هواپیما دارند (هنوز هواپیما پارک نکرده بلند میشن و میایستند)! در حالی که در نهایت همه با یک اتوبوس به سالن اصلی میرن!
* ظاهرا آدم ها ناخودآگاه در حال تلاش هستند که به خودشون حس برنده شدن را بدهند... و البته فکر می کنند که حقشون خورده شده است و از همه فرصت ها استفاده میکنند...
- بعد از حدود سه سال داشتم به ایران برمی گشتم ذوق بسیاری داشتم! دوستم شروع کرد با اطرافیان صحبت کردن و کمی اطلاع داد از کجا اومدیم و به کجا میریم بعد از بلند شدن هواپیما چون همه در صندلی آخر بودیم سه نفر از صندلی های کنار من جاهاشون را عوض کردن که در ردیف های خالی قرار بگیرند و راحت دراز بکشند ولی از اونجایی که دوست ندارم نظم را بدون هماهنگی بهم بزنم حتی با اصرار اطرافیان صندلیم را عوض نکردم وگفتم به داشته ام راضی هستم! در انتهای پرواز یک خانم سالخورده از چند ردیف آن طرفتر رو به من کرد و گفت این جاسوسه و از طرف هلند داره از من جاسوسی میکنه و بعد گفت به من دست درازی کرده و...! خلاصه کارمون به پلیس کشید (که داستانش را بارها توضیح دادم) و بعد متوجه شدیم این فرد مشکل روانی دارد!!!
* خلاصه از مشکل هم بخوای فرار کنی گاهی نمی شود! همه چیز را نمی توان کنترل کرد!
- در ادامه بعد از رسیدن به فرودگاه مهراباد (از فرودگاه امام خمینی) ما تصویر جدیدی از کشور آشنا شدم: یک نفر گوشی وایرلس گذاشته بود و داشت لایو با طرفدارای صفحه مجازیش انگیزشی صحبت میکرد!!! اون یکی با مسیول شرکت هواپیمایی دعواش شده بود در نهایت هم پلیس ورود کرد و مشخص شد شرکت هواپیمایی بیشتر از ظرفیت بلیت فروخته! و همچنین بسیار جوان بودن و ظاهر مدیر سالن فرودگاه هم برای من غیرعادی بود (با ظاهر مدیران شبکه های مجازی)! ظاهرا با نمایی از ایران جدید روبرو شده بودم.
- در پرواز شرکت هواپیمایی ویولینگ مهماندار داشت با آب و تاب توضیح میداد که چطور کمربند را ببندید و راه خروج کجاست اما دوتا از مسافران به هیچ عنوان توجهی نداشتند و در حال شلوغ کردن و صحبت کردن بودن!!! مهماندار غمگین هر چند لحظه به این دو مسافر شلوغ کار نگاه می انداخت در چشم هایش کاملا واضح بود که میگفت دارم برای امنیت شما تلاش میکنم حداقل کمی احترام بگذارید.
* نمی دونم چرا ولی معمولا به افرادی که برای ما دلسوزی میکنند بی توجهی و توهین میکنیم.
- به فرودگاهمون در شهر بسیار کوچکی در اتریش بسیار دیر رسیدیم با کمک مامور شرکت هواپیمایی صف ها را رد کردیم و به مرحله بررسی بار رسیدیم! خانم سالخورده ای مسیول چک کردن بارها به شکل سنتی بود! از اونجایی که دیدیم حساس هست همه چیز را بیرون از کوله ریختم که دیگه وقتی نگیره! ولی یا دیدن خمیردندان! با خونسردی شروع به این توضیح شد که لازم نیست خمیر دندان را بیرون از چمدون بگذارید و شروع کرد در مورد عملکرد دستگاه اکس ری فرودگاه به توضیح دادن ....
* اینجا بود فهمیدم، آموزش دادن هم به زمان مناسب نیاز داره! حتی گاهی اصلا نباید آموزش داد چون حس یادگیری نیست....
- اون اوایل نسبت به مردمان یک کشور اروپایی با توجه به تجارب نامناسبم کلا بدبین شده بودم. در طول سفر به ژاپن در کنار یک خانواده از آن کشور اروپایی نشسته بودم که در انتهای سفر دیدم پتو و سایر وسایل را از هواپیما برداشتند! اونجا بود که با تمام وجود درک کردم وسیله برداشتن از هواپیما چقدر کار زشت و بدی است...
* ادب از که آموختی از بی ادبان! کلا آموزش عملی همیشه بهتر جواب میده...
- همیشه در هواپیما بعد از صحبت خلبان و مهماندار فکر می کردم مشکل شنوایی دارم چون اصلا متوجه صحبت ها نمی شدم تا اینکه با پرواز شرکت ایر لینگس ایرلند جنوبی سفری داشتم اونجا بود که متوجه شدم مشکلی ندارم بلکه مشکل از بلندگوهای هواپیماهاست! چون در اکثر هواپیما ها فقط چند بلنگو در راهرو قرار داره ولی در این شرکت بلندگوها بر بالای صندلی ها قرار داشت!
* خلاصه اینکه واقعا همیشه مشکل از ما نیست فقط ایراد کار این هست که آدم ها مشکلاتشون را کمتر بیان میکنند تا متوجه بشیم تنها نیستیم!
- در همه این سال ها برای من بسیار جالب هست که یک عده زیادی از نژادها، ادیان و تفکرات سیاسی مختلف در یک کپسول جمع میشن و به مقصد میرسند بدون اینکه به یکدیگر اعتراضی بکنند! و یا از رنگ و تفکر هم ایرادی بگیرند!
* به نظرم مهمترین مورد این هست که همه می دانند مبدا و مقصد کجاست و میدونند خلبان توسط یک نفر تایید شده و توسط برج مراقبت هدایت میشه (شفافیت) از همه مهمتر میدونند اگر مشکلی پیش بیارند خودشونم به مقصد نمی رسند و حتی جونشون را از دست می دهند.
- در سفر به رومانی با شرکت کی ال ام به علت یخبندان و باد شدید با اینکه در هواپیما نشسته بودیم به علت عدم اجازه حرکت از طرف برج مراقبت دچار تاخیر زیادی شدیم! در این اوضاع خلبان اومد بین ما و با خنده علت را توضیح داد و با تک تک مسافران خوش و بش کرد!
* این پرواز یکی از سخترین پروازهای زندگیم بود (در هنگام فرود فکر میکردم بال ها هر لحظه جدا میشن) ولی یک لبخند با یک توضیح ساده همه را آرام کرد.
- در اروپا معمولا در پروازهای کوتاه اگر پذیرایی باشه، پذیرایی بسیار مختصری است! در پروازهای ارزانتر (اقتصادی) هم که اصلا پذیرایی رایگان وجود ندارد! در سفر اخیر با پرواز ایسلندایر هم که امکانات هواپیماهای معمولی دارد همچون پروازهای اقتصادی (حتی گوشی برای استفاده از اسکرین ها نمی دادند) پذیرایی رایگان وجود نداشت. به این علت که با این ترفند اسراف نمیکنیم و به محیط زیست کمک می کنیم!
* میشه یک کار مشابه کرد ولی دلایل متقاعد کننده و خوشایند آورد!
- و داستان های آینده که اگر عمری بود همین جا اضافه میکنم!
دومین سفر یک روزه من به قطر بعد از هجده سال تجربه جالب و متفاوتی بود! با ورود به فرودگاه دوحه اولین موردی که به چشم میاد بزرگی و شلوغی فرودگاه و نیروهای بسیار زیاد خدماتی آن برای کمک به مسافران است. در ضمن فروشگاه های داخل آن (دیوتی فری) محصولات را با قیمت چندین برابر عرضه می کنند در نتیجه اگر به داخل شهر سفر می کنید بهتر است تمام خرید های لازم را از داخل فروشگاه های شهر که بدون مالیات هم هستند انجام بدید. به نظرم در این کشور از همان ابتدا برای گردشگران برنامه دارند! مثلا برای من کمی عجیب بود چرا در میان تعداد زیادی پلیس گذرنامه تعدادی خانم قطری در حال بررسی گذرنامه ها هستند! در روز بعد با روبرو شدن با یک خانم گردشگر فرانسوی دلیل این موضوع برای من روشن شد! در میان صحبت های راهنما این گردشگر گفت تبلیغات ضد زن در مورد این کشور میتونه غلط باشه! چون دیدیم خانم های قطری هم در فرودگاه دارند کار میکنند! این جمله خانم فرانسوی من را به یاد فرودگاه هیترو لندن انداخت که ماموران فرودگاه به نژاد و ادیان گوناگون تعلق داشتند (و اهمیت نگاه اول برای من روشنتر شد). بعد از عبور از پلیس گذرنامه خودم را با تاکسی به هتل که در بازار قدیمی دوحه (سوق واقف) قرار داشت، رساندم. البته بهتر بود قبل از استفاده از تاکسی با دستگاه های عابر بانک پول نقد می گرفتم (راننده اول گفت کارت هم میتونی بکشی ولی بعد در آخرین لحظه گفت کار نمیکنه و بسیار بیشتر با یورو شارژم کرد البته تقصیر خودم هم بود که طبق معمول روم نشد بگم داری کلک میزنی) شاید هم بد نباشه اشاره کنم که هزینه تاکسی از فرودگاه با توجه به ساعت بین ۳۰ تا ۵۰ ریال قطر میشه البته در روز هم میشه از مترو استفاده کرد. با ورود به هتل تعداد زیادی نیرو با خوشرویی به استقبال من اومدند (تا اینجا به جز پلیس همه نیروها غیر قطری هستند) راستش برای منی که از اروپا وارد این فضا می شدم کمی حس عجیبی بود (روبرو شدن با کلی نیروی خدماتی)! همچنین برای من چک شدن چمدان ها با اکس ری قبل از ورود به هتل هم اتفاق جدیدی بود.
صبح روز بعد با توجه به کمبود وقت از گشت نیم روزه گردشگری قطر استفاده کردم. آن طور که متوجه شدم در تورهای شهر از خانم هایی متعلق به ملیت های گوناگون استفاده می کردند که بطور عجیبی از قطر بصورت سنجیده ای خوب میگفتند (به نظرم آموزش دیده بودند و از همه جالبتر بود برای این شغل باید دوره های خاص را گذرانده باشند)، تصور کنید یک خارجی از کشور شما خوب بگه بدون شک بیشتر تاثیر گذار خواهد بود و به دل گردشگرها می نشینه (نمیدونم چرا همیشه ما بدی ها را برای خارجی ها پر رنگتر میکنیم). به نظر من این شهر نقطه دیدنی با قدمت تاریخی ندارد ولی به نظرم از همین آثار ساخته شده بهترین استفاده را می کنند از همه مهمتر مردم شهر برای گردشگرها احترام قایل هستند و هرجا دوست داشتیم میتونستیم ورود کنیم و عکس بگیریم (کسی نمیگفت اینجا چکار می کنید)! قدیمی ترین نقطه دوحه با قدمتی ۶۰ ساله بازار مرکزی (سوق واقف) آن هست که سال ۲۰۰۳ با توجه به آتش سوزی مجددا ساخته میشه!!! ولی راهنماها به داستان های جالبی اشاره می کنند که میتونه برای گردشگران خارجی خیلی جالب باشه و دیگه کسی به قدمت و ساختگی بودن بنا توجه نمی کنه و ذهن همه به سمت فرهنگ، آداب و رسوم و سبک زندگی میره (موردی که ما فراموش می کنیم)! مثلا عوض شدن رنگ بالشت ها از سیاه و سفید (پوست حیوانات) به رنگی (رنگ های گوناگون) بعد از واردات پارچه های رنگی از هند و یا علت دیده شدن تیرهای چوبی در سازه ها (گران بودن چوب در گذشته به علت عدم وجود درخت در آن سرزمین!) و یا قهوه قطری و اهمیت کافه ها (مجلس) حتی یک عده را استخدام کرده بودند که در آن محوطه با شتر و اسب بصورت گروهی حرکت کنند. در بازار قدیم هم زبان فارسی خیلی به گوش میرسید و یک آقای سالخورده از تجارتخانه های بازار هم با کمی تلاش زبانی با من ارتباط گرفت و از اینکه در ایران به دنیا امده به من گفت، از من دعوت کرد ولی متاسفانه به علت تنگی وقت دیگه فرصت نشد بهشون سر بزنم… بعد از بازدید از سوق (شامل بازارها، بازار شاهین فروشی، اصطبل اسب های عربی و محل نگهداری شترها) در ادامه به بافت مدرن شهر شامل جزیره مصنوعی مروارید، کورنیش و شهرک فرهنگی کترا برای بازدید رفتیم. چیزی که من حس کردم این بود که مردم در عین بروز شدن از مسلمان بودنشون خجالت نمیکشند! مثلا معماری سازه هایی که به حریم خصوصی افراد در عین نور گیر بودن احترام می گذاشت! و یا اعلام بخش کوتاهی از اذان از بلندگوهای فرودگاه شلوغ دوحه و یا در تبلیغات مساجد کوچک تازه ساخته شده در کترا، راهنما با انگلیسی بسیار عالی گردشگران را راهنمایی می کردد حالا مقایسه بکنید با مکانی که نگهبانانش یا خواب هستند و یا در حال سیگار کشیدن! و آسانسورهای مجموعه هم همیشه برا مردم خراب است…..خلاصه راهنما مسجد آبی (چند سال هست که ساخته شده) با یک داستان ساده (ما از راست به چپ می نویسیم و می خوانیم) شروع کرد و گردشگران را با خود همراه کرد و تحت تاثیر قرارشون داد و حرف های تبلیغی خودشم در آن میان زد! از اونطرف هم راهنمای خانم مسجد از راهنمای تور ما با مهربان تقاضی می کرد لطفا بیشتر به من سر بزن (گردشگران را بیار)!!!! راستش در این بخش با توجه به نوساز بودن همه چیز از راهنما پرسیدم قبل از ساخته شدن این سازه ها گردشگرها را به کجا می بردید جوابی برای گفتن نداشت و حرف را عوض کرد!
من بخش بسیار کوچکی از شهر را دیدم ولی به نظرم ساختار شهری کاملا با برنامه بود! و بعد از ۱۸ سال سازه های شهری کلا زیر و رو شده بود! و این امید را به من داد که من هم در آینده دور شاید بتونم تغییرات (هنر برنامه ریزی) را در کشور خودم ببینم!!! همچنین مثل شهرهای ما شلوغ کاری در استفاده از منابع نداشتند! در شهر تابلوهای راهنمایی به دو زبان انگلیسی و عربی نوشته شده بودند و چراغ های راهنمایی هم کمی بزرگتر از حالت عادی بودند! خودرو ها اکثرا بزرگ بودند (البته راهنمامون گفت این ها خودروهای کار هستند و شب ها با خودروهای بسیار گران بیرون می آیند)! و خانم ها را هم همراه راننده میدیدم! البته به نظرم فرهنگ رانندگی آن طور که انتظار داشتم نبود! با کمی دقت در بعضی ساختمان ها به نظرم دقت و ظرافت در ساخت ها و جود ندارد و توسط کارگر های غیر متخصص خیلی از موارد ساخته شده همچنین متوجه شدم این رفاه و امکانات بیشتر برای قطری هاست و تفاوت زندگی مهاجرین در بعضی از مکان ها مشهود است. مورد دیگه اعلام زمان نماز و اذان در همه مراکز بود، حتی در فرودگان ابتدای اذان پخش میشد که به نظرم ایده جالبی بود البته نماز برای کارکنان و افراد اجباری نبود ولی همه مکان ها نماز خانه مرتب ولی خلوتی داشتند. در قطر مترو با تونل های بسیار بزرگی ساخته شده که نسبت به متروهای کشورهای دیگه به نظرم خلوتتر، جادارتر و همچنین همراه صندلی های بیشتر است که با پوشش مخملی هم هستند. به نظرم مترو بیشتر مورد استفاده قشر خدماتی و مهاجر بود. همچنین با توجه به تجربه کوتاه یک روزه (ممکن است غلط باشد) مکان و سازه بزرگ نمایشی نداشتند (بزرگترین و طولانی تری برج یا بزرگترین مسجد دنیا یا ….) و با توجه به نیازها سازه ها ایجاد شده بود! البته با توجه به وسعت کشور هنگام فرود هواپیما میشد چند تا از ورزشگاه های جام جهانی را دید!!! مورد دیگه هم در سطح شهر برندینگی که به نظرم به اشتباه در کشور ما جا افتاده اصلا وجود نداشت (گفتم شاید در کشورهای همسایه شبیه ما باشند) و همه خودشون بودند و سنت ها و اصالتشون را حفظ کرده بودند و همین بود که حس خوبی به من میداد… حتی در طراحی تابلو های شهری و اعلایم رانندگی کاملا مشخص بود در یک کشوری با پوشش و فرهنگی متفاوت با اروپا هستم. خلاصه با اینکه ظاهرا پادشاه این کشور بیشتر اوقات در انگلستان به سر می برد و همه چیز ساختگی بود ولی کنجکاو بودم بیشتر در دوحه بمانم...