ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

اصولا منطق چیست؟

معلم کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه !معلم گفت: نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟ حالا پسرها می گویند: تمیزه !معلم جواب داد :....نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد و باز پرسید :خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه !معلم دوباره گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند: هر دو !معلم بار دیگر توضیح می دهد: نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد !شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است معلم در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید، این یعنی: منطق !و از دیدگاه هر کس متفاوت است....

منبع: نامشخص

شما برنده هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار جایزه روزانه شده اید

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره!!! یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. و هر روز صبح بانک مجدد برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟


http://s5.picofile.com/file/8106465726/GoldTime.jpg

همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته و ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دهند. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. اما متاسفانه گاهی ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم .........

منبع: نامشخص

بنده برگزیده

کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم .بنابراین دست به دعا شدند و از آن جایی که اخلاق و افکارشون مخالف یک دیگر بود تصمیم گرفتند هر کدام به گوشه ای از جزیره بروند ...فرد نخست، از خدا غذا خواست. روز بعد، درختی میوه ای یافت. اما مرد دوم همچنان چیزی برای خوردن نداشت .هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت .مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی ای آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد با دیدن کشتی فریاد زد: خداجون می دونستم دعاهام برآورده میشه...

http://s5.picofile.com/file/8104765134/apple.jpg

سپس مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همان جا رها کند! پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد، پس همین جا بماند بهتر است! زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟» مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه حاصل رفتار، اعمال و دعاهای بسیار خالصانه خودم بوده است. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد، حتما خدا همسفرم را دوست نداشته که بهش چیزی نداده، شاید آدم بدی است و خدا داره مجازاتش می کنه! اصلا چرا در کار خدا دخالت کنم! پس چه بهتر که همین جا بماند و بپوسد و در نهایتم مرد گفت من مطمئنم که خدا نگاه ویژه ای به من دارد و حق با من است و همسفر خود را تنها گذاشت و رفت، اما ساعتی طول نکشید که کشتی مجدد غرق شد و جز قطعاتی از کشتی چیز دیگری به خشکی نرسید! همسفر با الوار، طناب و پارچه های باقیمانده قایقی ساخت اما هرچه تلاش کرد همسفرش را برای رفتن از جزیره پیدا نکرد، بعد از نا امیدی از یافتن همسفر در آخرین نماز شبانه اش در جزیره رو به آسمان خدا کرد و در دل زمزمه کنان گفت: خدایا دوست عزیزم را پیدا نکردم اما همچون شب های گذشته برایش این دعا را می کنم، هرچه در درگاهت دعا می کند، استجابت کن ... آمین

منبع: با تغییرات نسبت به متن منبع نامشخص اصلی توسط  زی