اگر وارد روند پذیرش گرفتن شدید و هدف بزرگی هم برای
خودتون انتخاب کردید، لطفا و خواهشا به دوستانتون کمک کنید و اطلاعات لازم را بهشون بدید. حتما در رزومه و
انگیزنامه نوشتن به هم کمک کنید، مخصوصا در آزمون زبان که رقابتی نیست به هم کمک
کنید، هرچی باهم تبادل نظر و ایده کنید نمرهٔ خودتون افزایش پیدا میکنه پس منابع
و نکات جالب را در اختیار هم قرار بدید، در مورد انتخاب دانشگاه هم با هم تبادل
نظر کنید، البته قبول دارم عده ای کاری نمیکنند و از اطلاعات شما سؤ استفاده
میکنند و انتظارهای عجیب دارند، ولی لازم نیست حتما در مورد همهٔ جزئیات و استادا
صحبت کنید ولی وقتی با هم صحبت میکنید ممکن اطلاعاتی از سیستم و سیاست دانشگاه
ها گیرتون بیاد و یا نکته ای از شهر و یا ایالت دانشگاه به دست بیاورید. در ضمن نمیگم
تو کل دانشگاه داد بزنید که دارین میرین و هرکی کمک میخواد بگه! (راستش به نظرم کسی
موفق که آروم کارش را پیش ببره). درضمن اگر تصمیم ندارید به دیگران کمک کنید (حق شماست) لطفا
حداقل اطلاعات غلط ندید! در مورد اروپا هم به نظرم هر اطلاعاتی که میتونید به
بقیه بدید و حتی دوستنتون را تشویق کنید تا جاهایی که شما اپلای میکنید اونم
بفرسته. چون چیزی از شما کم نمیشه و همه پذیرش میگیرن! و وقتیم میرید اونجا میبینید
انقدر هموطن اونجا هستش که دوست شما جایی را اشغال نمیکرده! تازه خلقیات دوست شما
حتما به خودتون از آدمای غریبه بیشتره، تازه اونجا هم کلیم میتونید به هم کمک کنید
و از هم پشتیبانی کنید، اگر با یکدیگر همکاری کنید میتونید شریک پستی هم شید و کلی
از هزینه هاتون را کم کنید، پس حتما یک دوست با هدف مشترک برای خودتون پیدا کنید تا
اگر مشکلی داشتید یا از روند طولانی پذیرش گرفتن خسته شدید با هاش صحبت کنید و انگیزه
بگیرید و یا میتونید با هم زبان کار کنید، همچنین میتونید تقسیم وظایف کنید (در
پیدا کردن دانشگاه و ...) اگرم واقعا میبینید دوستتون رقیبتونه! خوب با یکی که
رشتش با شما تفاوت داره همکاری کنید. کلا من سعی کردم در زمان اپلای به همه کمک
کنم البته تا جایی که تونستم البته قبول دارم بعضیا انتظارای عجیب دارن، البته
صادقانه بگم آنقدر که کمک کردم از دوستم پاسخ و کمکی ندیدم، ولی
از جاهای دیگه به نظرم جبران شد (آدمایی که فکرشون را نمی کردم خدا را شکر به من کمک
کردن). یک نکتهٔ دیگم اینه که برای بعضیا سخته (از جمله تا حدودی خودم) تا اطلاعاتشون
را بعد از پذیرش در اختیار دوستان قرار بدند چون گاهی فکر میکنند (شایدم حسادت) که
باید متفاوت باشند و خودشون فقط باید از این موقعیت استفاده کنند ولی مطمئن باشید
اگر به دوستتون و آشنایانتون کمک نکنید، بعدا کلی آدم بدتر همکلاس شما میشن بعدم
اگر به همه کمک کنید از دوست گرفته تا آشنای خیابونی، بعدا که برید مثلا اروپا کلی
پایگاه در کشورای مختلف پیدا میکنید و هم برای سفر خوبه و هم شاید بعدا به اون
دانشگاه برید که اون وقت دوستتون میتونه کمک کنه که پذیرش بگیرید. البته متاسفانه قبول
دارم بعضیا زود آدم را فراموش می کنند!
چند وقت پیش دوستم زنگ زد و از من پرسید، نظرت چیه برم کشور ....... کلی به من پول میدن بعدم جز دانشگاه های معروف دنیاست، بعدم درسم تموم شه میتونم برم آمریکا! به دوستم گفتم هدفت از رفتن چیه! گفت رسیدن به یک زندگی خوب در یک کشور پیشرفته، البته با توجه به سنم دیگه قدرت ریسک ندارم!! گفتم دوست جون، اصلا این دانشگاه به شما کلی پول داد ولی آیا حاضری تو این کشور برای زندگی بمونی! خودت میدونی چقدر زندگی با این مردم با فرهنگ متفاوتشون سخته! پس این پول به چه دردت میخوره! گفت بعدش میرم آمریکا! گفتم شما میگی سنم زیاده! بعد که درست تمام شد بعده پنج سال میخوای یک رونده جدید شروع کنی! اون موقع احتمالا چند تا بچه داری! خوب با توجه به هدفت یک جا برو که سریعتر وارد زندگیت بشی، بعضی از کشورا وقتی داری درس میخونی میتونی کارای مهاجرتت رابکنی بعضی از کشورام که خودت میدونی نخواستی درس را ادامه بدی بهت اجازه میدن که کار کنی، البته خوب اگر قصدت برگشت بود میتونست برات گزینهٔ خوبی حساب بشه.
گاهی اوقات متاسفانه یادمون میره که هدفمون چیه و خودمون را توی یک جزیرهٔ گنج زندانی میکنیم که پولامون و مدرکمون به هیچ دردی نمیخوره! تازه جزیره هم امکاناتی نداره تا بتونی پولت را استفاده کنی! البته تا چند وقت خودت را گول میزنی که جز معدود آدم هایی هستی که تونستن وارد جزیره بشن! بعدم خودت را با آزادیا جزیره سرگرم میکنی بعدم که به خودت میای و میفهمی تو جزیره خبری نیست، به خودت میگی برای ما که فرقی نداشت ولی بچه هامون با این همه گنج در آینده خوشبخت میشند و ... .
یادمه سال پیش وقتی تصمیم گرفتم برم با توجه به تجربههام با خودم قرار گذاشتم یا برم یک دانشگاه خوب آمریکا و اون رشته ای که دوست دارم بخونم و اگه نشد برم سربازی(خیلی به هم نزدیکن!) ولی وقتی رفتم تو روندش دیدم واقعا حوصله سربازی ندارم و گفتم هر جا شد میرم(از این همه زحمت آدم دوست داره نتیجه ای ببینه)! و نظرم را از اون چیزی که بود آوردم پایین! الانم تصمیم دارم اگر به این هدفم نرسیدم، دیگه به هر چی راضی نشم و سریعتر برم تو زندگی، امیدوارم باز نظرم تغییر نکنه! مطلب دیگه هم اینکه وقتی تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم(از بچگی داشتم، منظورم خارج از کشور) کلی برای خودم هدف و آرمان داشتم که الان همشون در ذهنم کمرنگ شده. متاسفانه الان هدف شده فقط رفتن!
خیلی دوست دارم از وضعیتی که الان توش هستم صحبت کنم و براتون بگم با چه مشکلاتی روبرو هستم ولی واقعا میبینم هنوز خیلی مونده تا به حال برسم تقریبا الان هنوز تو ۷ ماه پیش هستم و باید کلی بنویسم تا به الان برسم، فقط بگم که کلا الان به مشکلات زیادی بر خوردم و شاید نتونم برم! ولی با این همه مشکل نمیدونم چرا انقدر بی تفاوتم! شاید انگیزم را از دست دادم. ممکنه تصمیمای واقعا عجیبی برای آیندم بگیرم، تصمیماتی که سال پیش برام خنده دار بود! ولی فقط این را میدونم که اینجا به هیچ وجه ادامه تحصیل نمیدم!
یک روز پیرمردی از خواب بیدار میشه و میبینه تنها اسبش که سرمایه زندگیش بوده فرار کرده! یک عده از مردم میگن ببین این طرف چی کار کرده که خدا داره جریمش میکنه! تا این که بعده یک هفته اسب با ۲ تا اسب وحشی دیگه بر میگرده! یک عده از مردم مجدد حرفای قدیمشون را فراموش می کنند و میگند خوش بحالش! یک عده دیگم میگن ما چقدر بدشانسیم! این همه کار کردیم خدا به این اسب مجانی داده! خدا چرا مارو دوست نداری!؟ یک عده حسودم میگن این مرد آدم بی لیاقتیه، شاید اسب ها دزدی باشه! کمی میگذره و پسر پیرمرد تلاش میکنه که اسب ها را پرورش بده و اهلی کنه! که یک روز از روی اسب میفته و پاهاش میشکنه! باز مردم فراموشکار میگن! معلوم نیست این پیرمرد داره تاوان کدام گناه را پس میده! خدا میخواسته امتحانش کنه! که اونم مردود شده! یک عده هم میگن خدا را شکر که ما جای پیرمرد نیستیم (تا دیروز می خواستن جای پیرمرد باشند)! حسودام دلشون از این اتفاق خنک میشه! تا این که یک روز حاکم میاد تو شهر و همهٔ جوونا را بجز پسره پا شکستهٔ پیرمرد، برای اجباری میبره! باز ادمای فراموشکار میگن خوش به حال پیرمرد، پسرش که عصای دستشه براش موند! خدا چقدر دوستش داره! چرا خدا ما رو دوست نداره ما که همیشه واجباتمون را انجام دادیم! ما که از اون بندهی بهتری بودیم! خداجون، چرا ما جای اون نیستیم!؟ چرا ما انقدر بدبختیم!؟ و این داستان همین طوری تا آخر دنیا ادامه داره! ولی میدونید هر دفعه وقتی از پیرمرد نظرش را در مورد این اتفاقا مپرسیدن، چی میگفته؟ فقط همین جمله: انشالله خیر باشه!
حالا واقعا به حرف بقیه مردم کار ندارم ولی خودمون جای پیرمرد بودیم چی می گفتیم!؟ احتمالا بعد هر اتفاق خوشحال یا افسرده می شدیم! و فکر می کردیم خدا مارو خیلی دوست داره! و این نعمت پاداش اعمال درسته ماست! بعد مدتیم خدا را فراموش می کردیم و وقتی که مجدد اتفاق بدی برامون اتفاق میافتاد خدا برامون جلوه گر میشد و تازه یادش میفتادیم! متاسفانه گاهی فکر می کنیم زیبایی های دنیایی که دنبالشون هستیم و براشون یک عمر وقت میذاریم به خیرمون هستن و بعد که به دستشون میاریم کلی از خدا تشکر می کنیم!! بعدم با خودمون احتمالا می گیم: حتما روش زندگیم درسته که خدا اینارو به من داده (حالا مثلا اون چیزی که بدست آورده ایم در تضاد با خواسته های خداست)! من از بقیه نزد خدا عزیزترم! ولی بعدش همون چیزی که براش جالبه باعث ضررش میشه (حالا طبق تفسیر این فرد خدا بد میشه)! کلا گاهی، هم خودمون را میذاریم سر کار و هم خدای خودمون را! البته این واضح هستش که خداوند همهٔ بنده هاش را دوست داره! ولی قرار نیست هرچیزی که ما دوست داریم باعث خیرمون باشه! و خدام برامون اون را بخواد! برای مثال شاید امسال هیچ پذیرشی از جاهای خوب نگیریم بعدم بگیم خدا خواسته (شاید واقعیت این باشه که ما تلاشمون را نکردیم و واقعا خواسته خدا این نبوده) و یک سال بعد دوباره اپلای کنیم و از برکلی فول فاند شیم! بعد با خودمون بگیم این حتما خواسته خدا بوده! و خدا مارو یک سال عقب انداخت تا ما به اینجا برسیم! ولی خوب از کجا معلوم برکلی باعث خیرمون بشه! ظاهرش قشنگه ولی بعدش را کی میدونه چی میشه! به نظرم خدا عدالت داره! اگر سیب را بندازی بالا به علت جاذبه زمین میاد پایین! کارای ما هم خوب یا بد، جلو میره! فقط ما باید توکل داشته باشیم و نیتمونم خیر باشه و خودمون و همون لحظه را در نظر نگیریم!
یک نکتهٔ مهم دیگه هم هست که باید بهش توجه کنیم! اونم اینه که باید همیشه خوشبین باشیم! چون ما که فقط از لحظهٔ خود اگاهیم و نمیدونیم بعدا چی پیش میاد! باید همیشه دعا کنیم که اتفاقای خوبی برامون بیفته! و هر اتفاق و ماجرا که درگیرشون میشیم، باعث خیر نهاییمون بشه! (متاسفانه انقدر سرگرم زندگی هستیم، یادمون رفته اخرتی هم هست) هر چند خیلی سخته ولی امیدوارم حداقل حرفای خودم را فراموش نکنم!