ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

نتورکینگ در کار

خیلی این روزا در فضای مجازی استارتاپی ایران از نتورکینگ می شنوم که در هر کاری این شبکه سازی بسیار مهم هست و یکی از عوامل نیاز برای رشد همین نتورکینگ و شبکه افرادی است که باهاشون در ارتباط هستیم. اما به نظرم معنی که در کشور داره استفاده میشه کمی از معنای اصلی آن فاصله گرفته. یادمه چند سال پیش  با یکی از دوستان که در ایران شتابدهنده دارند صحبت می کردم تا شاید بشه با هم کاری کرد اما در جلسه اول به جای اینکه از توانایی های خودش و از پروژه بگه داشت از ارتباطاتش با رییس دانشگاه ها و از جلساتش با سایر مسیولین می گفت!!! خیلی برام عجیب بود که این مطالب چه ربطی به موضوع داره و با کمی فکر بهشون'' نه'' گفتم و ارتباطمون به پایان رسید.

این روزها که کمی ذهنم بیشتر به سمت و سوی ایران رفته و پیگیر داستان های دوستان و آشنایان هستم میبینم واقعا همه واقعا به دنبال یک آشنایی هستند و گاهی با افتخار میگن فلان شخص من را معرفی کرده و یا با اون ارتباط دارم یا شام خوردم! و یا اینکه فلانی خیلی نتورکش قوی و کلی آدم میشناسه!!! راستش فکر نمیکنم آشنایی با یک فرد صاحب منصب افتخاری داشته باشه و همچنین اگر آشنا بودن با آدما مهمه میوه فروش محل با تعداد آدم بیشتری آشنا هست! البته الان می فهمم که چرا با اون فردی که برای همکاری جلسه داشتم همش از ارتباطاتش میگفت چون ظاهرا فضای کسب و کار کشور این را میطلبد. البته نمیگم که در هلند، ایتالیا و فرانسه (طبق تجربه خیلی محدودم) همچین چیزی را ندیدم و نشنیدم ولی به نظرم برای ما دیگه داره اصل میشه و کار اصلی در حاشیه قرار میگیره. البته شاید اینجا هم کار نسبت به نیروی جویای کار کم بود و جمعیت خانواده ها و آشناها زیاد بود مثل کشور خودمون میشد و همه سعی میکردند آشناشون را بذارند سر اون کار....

طبق تجربه من هم شبکه سازی خیلی مهم هست ولی نه به واسطه یک شام خوردن بلکه باید با کار خوب خودت را به اون فرد نشان بدی و مطمعنا این تاثیر گذار خواهد بود چون هر تیمی نیاز برای موفق شدن نیاز به افراد پرتلاش داره.. در نتیجه شبکه سازی با یک پیام شاید شروع بشه ولی با تلاش ادامه پیدا میکنه.

من  قبل از شروع مقطع دکتری در گروه به صورت محقق مشغول به کار بودم یادمه وقتی من دوره دکتری را شروع کردم در یک جلسه با استاد از اون خواستم که بگه چرا من را انتخاب کرده چون از من اصلا رزومه ای ندیده بود، تعجب کرد از سوالم و البته جواب روشنی هم نداشت.... بعدها فهمیدم که اون کار من را دیده و دیگه نیازی نبوده که ببینه من از کجا میام و نمراتم چنده ولی من با ذهنیتی که داشتم این موارد برام پررنگتر از هرچیزی بود....

شانس یک بار در خونه را میزنه

خوب این مطلب که شانس یک بار در خونه را میزنه همه شنیدیم ولی دوست دارم کمی از زاویه متفاوت تر این ضرب المثل را بررسی کنم. همیشه وقتی این جمله را می شنویم به این فکر می کنیم که باید به فرصت ها توجه کنیم و قدرت تصمیم گیری داشته باشیم اما هیچ وقت به این بخش ماجرا که باید با توجه به این که این اتفاق همین یکبار بوده برای آینده برنامه ریزی کنیم و مغرور نشیم توجه نمیکنیم.

داستان اول: همانطور که قبلا اشاره کرده بودم من دوره ارشد را در ایتالیا گذراندم. در آن سال ها افراد می تونستند با یک ایمیل پذیرش بگیرند و برای تحصیل بدون هیچ مدرک زبانی تشریف بیارند ایتالیا (الان را نمیدونم) همچنین وام های خیلی خوبی (در حدود پانزده هزار یورو) به دانشجویان می دادند (من هیچ وقت استفاده نکردم). با این وضعیت متاسفانه جمعیت اصلا یک دست نبود. یادمه اون اوایل وقتی صحبت می کردیم این افرادی که بدون هیچ سختی تشریف آورده بودن و جیبشونم پر پول شده بودند کسی جلودارشون نبود!!! همش دنبال خوش گذرونی و مسخره بازی و در عین حال هم فکر می کردند که خیلی آدم های خاصی هستند!!! یادشون رفته بود که کی بودن و از کجا آمده اند و نمیدوستند این شانسی بوده که حالا به هر دلیلی نصیبشون شده و زود گذر خواهدبود و باید برای آینده برنامه ریزی کنند. خلاصه به جز جمع معدودی از دوستان که از اول برنامه داشتیم و در هر جمع و مکانی ورود نمیکردیم اکثر آن افراد همچنان در جستجو کار و در حال درجا زدن هستند.

داستان دوم: اوایلی که به دلفت آمده بودم با همکاری آشنا شدم که برای پست داک آمده بود، این فرد همیشه ظاهرا در حال درس خواندن بوده و از همان هجده سالگی در رشته ای قبول شده که دکترا مستقیم بوده در نتیجه در بیست و هفت سالگی دکتراش را میگیره و بدون هیچ وقفه ای میاد برای پست داک در دلفت. این فرد همیشه عجیب بود!!! بسیار پنهان کار در مورد پروژش (به شکل بی ادبانه) و به شکل عجیبی از نبوغش تعریف میکرد خلاصه تا چهار سال پروژش را تمدید کردند ولی در نهایت بدون هیچ خروجی کارش به پایان رسید (دستگاهی که روش کار میکرد جواب نداد، مقاله ای هم نتونست چاپ کنه و روی رشد شخصیتش هم کار نکرد). این روزها هم سخت به دنبال کار هست که بتونه اقامتش را تمدید کنه ولی متاسفانه بیشتر از یک سال هست که نتونسته هیچ جواب مثبتی بگیره.

خلاصه این که امیدوارم شرایط این افراد بهتر باشه ولی در هر دو خاطره ای که به اشتراک گذاشتم ویژگی مشترک همه افراد در آن ها غرور و متاسفانه عدم برنامه ریزی برای آینده بود.