ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

شخصیت ما

راستش خیلی شناختن شخصیت افراد و یا واقعیت خودمون کار پیچیده ای نیست! فقط کافی است با خودمون صادق باشیم و از درونمون و روزمرگی بیایم بیرون و اطراف را خوب نگاه کنیم! مثلا ببینیم دوستان فرد مورد نظر (دوستانمون) چه کسانی هستند به نظرم بدون شک ما هم میانگین دوستانمون هستیم! و یا گروه هایی که بیشتر در شبکه های مجازی دنبال میکنیم!!! و یا مثلا باید دقت کرد شبکه های اجتماعی با توجه به دغدغه هامون چه پیشنهادی برای خواندن و یا دیدن به ما می دهند! حتی کمی اگر دقیقتر شد میشه بررسی کرد کارهامون را چطور انجام می دهیم! مثلا غذا چطور درست میکنیم! چطور خرید می کنیم؟ چطور مطالب را ارایه می دهیم؟ منزلمون را چطور تزیین کرده ایم! و یا چطور رانندگی میکنیم..... همه این ها ما هستیم و فقط کافی هست بر روی این موارد تامل کنیم!.... البته همه سعی میکنیم بهترین ظاهر رفتاری را داشته باشیم ولی اثر انگشتمون را با اینکه خودمون نمیدونیم، همه جا میگذاریم..... بدون شک فردی که دوستانش خیانتکار و یا مغرور هستند اتفاقی نیست، اگر چنین افرادی دوستان ما هستند به احتمال بسیار زیاد ما یکی از همان ها و با بسامد مشابه هستیم......

مدیر سالم

هر وقت به ایران سفر می کنم! در جمع آشنایان و یا در جمع دوستان! بجز انتقادهای همیشگی! صحبت از یک پدر، برادر، پدرزن و دوست خانوادگی میشه که یکی از مدیران سالم و کاردرست کشور هستند! که برخلاف سایر مدیران علاوه بر سلامت مالی و اخلاقی به فکر مردم هستند!!! از دوران دبستان تا به امروز با کلی از این دوستان روبرو شدم که پدرشون مدیر سالم و زحمت کشی بوده!!! راستش انقدر همه سالم هستند بدم نمیاد که با مدیر ناسالم روبرو بشم تا ببینم چه شکلی هستند!؟! واقعا این سوال برام پیش اومده اگر همه سالم هستند پس چرا انقدر انتقادها بالاست! و چرا انقدر بی نظمی می بینیم؟

هرچه بزرگتر شدم متوجه شدم در ذهن جامعه مدیر سلامت یعنی مدیری که کیسه ای ندارد تا بیل بزند پول را در کیسه اش بریزد و زیر بالشتش قایم کند!!! دیگه مهم نیست مدیر از رابطه استفاده کند و آشنایش را استخدام کند و یا مجوزی را بگیرد! یا اطلاعات را با آشنایان به اشتراک بگذارد! یا سال ها یک صندلی را اشغال کند و هدیه ای گرانقیمت بگیرد!

حالا مقایسه کنید با استادم در هلند! چند سال پیش بعد از سفر به ایران برای خودش و همسرش یک سری از صنایع دستی مختلف بردم (سفره قلم کاری و کیف چرم زنانه و ….)! از من بسیار تشکر کرد ولی بعد از یک سال اون هدایا تو قفسه اتاقش بود! خوب راستش اصلا این حس خوبی نبود که میدیدم هدیه من را یک گوشه گذاشته بود! یکبار وقتی با همکارها بودم ازش پرسیدم چرا از هدایا من استفاده نمیکنید…؟

رو به همه کرد و گفت خواهش می کنم طبق قوانین دانشگاه ما نمیتونیم هدیه گران قیمت را قبول کنیم میدونم شما لطف دارید ولی ما مشکل داریم؟! همکارم پرسید گران یعنی چقدر (با خودم فکر کردم الان میگه ۱۰۰۰ یورو)! گفت: ۵۰ یورو یعنی خیلی گران!!!! گفت یک زمان رییس دانشگاه بفهمه دچار مشکل میشیم حتی شاید اخراجمون کننند! این موارد سالانه در یک جزوه به همه اساتید اصلی اعلام میشه! و باید خیلی مراقب باشیم (شاید کسی بخواد آبرومون را ببره)! این وضعیت استاد یک دانشگاه هست که از یک هدیه دانشجوی چند سالش که احساس میکنه که شاید از ۵۰ یورو بیشتر باشه (که نبود) انقدر میترسه!

حالا تصور کنید پدر شما رییس کل اداره تولید کیسه گونی منطقه در کشور است و بسیار مردم دوست و کار راه انداز هستند و ساعت ها بیشتری در اداره می مانند تا کار مردم و اداره راه بیندازند! اما طبق قوانین قدیمی آن اداره برای هرکاری نیاز به عکس و کپی شناسنامه مراجعین دارد! حالا در همان اداره، یک فروشگاه کپی باید تاسیس بشه تا مردم آواره خیابان نشوند! و خوب برای رفع مشکل پسرخاله رییس اداره که اتفاقا بسیار فرد سالم و اخلاقی هم هست این فروشگاه را تاسیس میکنه! و راستش چون هم پسرخاله راضی هست و هم مردم! دیگه کسی به این فکر نمیکنه چرا نیاز به کپی مدارک داریم (منابع و زمان خرج میشه)! و یا فرض کنید برادر رییس این اداره یک شرکت بیمه تاسیس کنه و تمام بیمه کارمندان اداره را صادر کنه حتی سایر مدیران هم به علت احترام به پدر برای بیمه تمام طرح های جدید به ایشان مراجعه کنند (بدون اینکه رییس به کسی سفارشی کند و یا حتی فردی را تحت فشار قرار دهد)! و یا پسر رییس این اداره دانشگاه دور قبول میشه و با سفارش پدر به راحتی میتونه انتقالی بگیره و تغییر رشته بده (پدر اول این کار را نمیکنه ولی در نهایت با فشار مادر راضی به اینکار میشه)! و بعد از اتمام تحصیل هم برای خدمت سربازی امریه پژوهشگاه اداره میشه و یا مثلا اداره کیسه گونی برای بهبود چرخه تولید دو تا بورسیه تحصیل در خارج از کشور اعلام می کند و یکی از این بورسیه ها به شما به عنوان دوست رییس میرسه! چون هم با مشکلات اداره آشنایید و هم به ریسس متعهدید و به خاطر ساختارهای ضعیف رییس نمیتونه فرد مورد نظر را در زمان کم پیدا کنه! و یا این که رییس اداره اطلاع داره فردا قیمت کیسه دو برابر میشه و بعد پسرشون که اتفاقی این مطلب را شنیده همه کیسه ها را امشب میخره و فردا میفروشه! و سرمایه اش دو برابر میشه! البته بابا تا میفهمه پسرش این کار را کرده ناراحت میشه ولی خوب در نهایت میگه این دفعه که این کار را انجام دادی لطفا دفعه بعد این کار را نکن! همچنین چون پدر با رییس بانک شعبه اداره کیسه گونی آشناست به طور قانونی وام قابل توجهی میگیره (با این تورم یعنی وام بلاعوض میگیره) و به سرمایه گذاری میپردازه و حتی یک مقداریش هم به شکرانه لطف خدا به خیریه کمک میکنه! و یا سال نو هر سال واقعا به طور ناخواسته از مشتریان و همکاران هدیه های ارزشمند بدون هیچ چشم داشتی دریافت می کنید!!! و یا وقتی تعطیلات میشه خودرو اداره و ویلای کارمندان برای شما آمادست و به خاطر شغل پدر (و حتی کارراه انداز بودنشون) همه جلوی شما خم می شوند! و هیچ وقت نه بی بلیط ماندید و نه بی جا چون همیشه یک نفر هست که پدر با ایشان تماس بگیرد! راستش پدر شما چون رییس هست و چون همیشه (می دانید) میتونه سفارشتون کنه شما یک اعتماد به نفس کاذب و آرامش بیشتری دارید! هرچند خدا واقعی در ذهن شما کم رنگتر است! با این روند هیچ وقت مشکلی وجود ندارد که بخواهید برای آن راه حل بدید و ساختار را بهبود بدید و کسی را توبیخ کنید چون همیشه کار شما با یک تلفن راه میفتد!

در مجموع در تمام این موارد هیچ کار غیر قانونی انجام نشده اما….! فقط نظم همه چیز به هم خورده اعصاب یک عده خورد شده و یک عده پرروتر شدند! و این موارد باعث میشه هیچ وقت یک مدیر به فکر تغییر ساختار نیفته! و حتی نیروها را برای رشد تربیت نکنه و در کنارش با ایجاد این همه بی نظمی معتقد باشد که یکی از بهترین و سالمترین مدیران دنیاست! در تمام این موارد کسی نیامده پولی را بدزدد و یا درصدی بگیرد! ولی بر بی نظمی دامن زده و چرخه معیوب را ادامه داده و به نظرم کار همان کسی را می کند که کیسه خود را پر پول میکند (به نظرم تعداد این ها بسیار کم است)! البته وظیفه ساختار کشور هم این هست تا برای تمام این موارد قانون نوشته شده تهیه کند!

بدون شک اینجا هم بی قانونی هست اما دیگه به راحتی نمیشه نظم یک کشور را بهم زد و همزمان ادعای پاکدستی و سلامت کاری کرد. چون معنای پاکدست تعریف شده و حداقل در ظاهر سعی می کنند برای هر موردی قانون داشته باشند! حداقل فرد دزد و خانواده اش می دانند ناسالمند! و خود را گول نمی زنند! 

پینوشت: واقعیت اینکه تا این جا که دیدم در همه جای دنیا آشنا بازی بسیار جواب می دهد و خیلی هم مرسوم است و در بیشتر کشورها بیشتر از کشور خودمون هست! البته این سفارش بازی ها متغیری از اوضاع اقتصادی است...

جغرافیا و اندیشه

جام جهانی ۲۰۱۰ بود که با تعجب بازی غنا و آلمان را نگاه می کردم!  برادران بواتنگ (کوین پرینس بواتنگ و جروم بواتنگ) با پدری اهل غنا و مادری آلمانی؛ یکی با پیراهن آلمان و دیگری با پیراهن غنا مقابل هم قرار داشتند. برای من عجیب بود چطور ممکن است دو برادر متعلق به دو تیم و کشور متفاوت باشند و برای پیروزی در مقابل هم قرار بگیرند. تا مدت ها در ذهنم بود که این ها اصلا دارند برای کی و چی مبارزه می کنند!؟

فکر کنم در دنیای امروز اگر در زمینه ای توانایی بالایی داشته باشیم برای صاحبان قدرت دیگه خیلی مهم نباشه به کدام نقطه جغرافیایی تعلق داریم پدر و مادرمون کیست و در کدام شهر متولد شدیم. نژاد پرستی به معنای گذشته (برای رسیدن به هدف) خیلی وجود ندارد و شاید کمتر از گذشته بهمون یادآوری کنند که رنگ پوستمون و یا شکل چشممون فرق داره و به اینجا تعلق نداریم و نمی توانیم کار کنیم و یا مسابقه بدیم! اما چیزی که بدون شک هست اندیشه پرستی است! چطور فکر می کنی و خودت را به کدام نگرش، سیاست و آیین نزدیک میدونی! مهم این هست که یک تخصصی داریم و حاضریم در چارچوب فکری آن ها قرار بگیریم! دیگر شاید عجیب نباشد که نخست وزیر بریتانیا کبیر هندی تبار باشد و یا اولین فضانورد زن برای سفر به کره ماه ایرانی تبار، تا زمانی که اولی برای منافع بریتانیا و عدم ورود مهاجران به انگلستان و دومی با پروازهای رزمی در افغانستان برای منافع کشورش تلاش می کنند.


شما هم یادتون نمیاد

در زمان همه گیری ویروس کرونا همه چیز بهم ریخته بود! خیلیا، آدمای قبل نبودن و استرس زیادی داشتن که در رفتارهاشون نمایان بود!  یاد خدا و خواندن ادعیه بیشتر شده بود! همه مطالب شده بود کرونا، بیمارستان ها پر از بیمار بود و  مردم در این فکر بودند که آیا آخر دنیا با این بیماری رقم میخوره؟! تو بازار بعضی از اجناس دیگه گیر نمی آمد، شهرها به شکل های متنوعی قرنطینه شده بودند، رستوران ها و فروشگاه ها بسته شده بود و همه عادت کرده بودن به دورکاری و فاصله گذاری اجتماعی! آدما مواردی که نمیشد شست را با اتو گرم میکردند! عده ای با عینک قواصی بیرون می آمدن و مواد ضد عفونی و بهداشتی بسیار گرون شده بود و البته دست دادن دیگه به خاطرات پیوسته بود! و پیگیری مرگ روزانه کشورها شده بود یک تفریح....

در حالی که هر چند وقت با بالا رفتن نرخ بیماری سیاست های قرنطینه به اشکال مختلفی  اجرا میشد، خیلی صحبت بود از این که چی بنوشیم و بخوریم، از بیرون غذا بگیریم؟ آیا ماسک بزنیم یا نه؟ کی واکسن آماده میشه! اصلا بشر توانایی تولید واکسن را دارد؟ اصلا شاید بیماری ساخته بشر باشد! بعد هم که آماده شد کدوم واکسن خوبه؟! مال کدام کشور را بزنیم؟ کدام شرکت را بزنیم؟ چند دوز بزنیم؟ آیا سرطان زا هستند؟ آیا کاربردی هستند و یا فقط آب مقطر هستند؟ آیا میکروچیپ دارند؟ بعضی ها هر کاری میکردند که نوبتشون را جلو بندازند تا واکسن را بزنند و بعضی ها هم همچنان به شکل داوطلبانه و گمنام مشغول خدمت در بیمارستان ها و...! علاوه بر این موارد، سایر شایعات و تصاویر و فیلم های شبکه های مجازی،  صحبت از سیاست و عملکرد دولت ها بود که کجا بهتر عمل می کنند، در کدام کشور ماسک میزنند و کجا نمیزنند، کجا چه واکسنی را میزنند و هر کدام از این سوال هایی که شاید جواباشون را هم یادمون نمیاد کلی ذهنمون را مشغول کرده بود و در گروه ها و شبکه های مجازی و تلفنی با یکدیگر بحث و داد و بیداد می کردیم....

بعد از این دوسال خیلی ها جونشون را از دست دادند، دنیا به آخر نرسید، یاد خدا مجددا کمرنگ شد و زندگی های به حالت عادی برگشت و ما هم همه چیز را فراموش کردیم بطوری که اصلا کرونایی نبوده است...

پینوشت: وقتی همچین اتفاق بزرگی که دوسال همه چیز را تحت تاثیر قرار داد فراموش میشه موارد دیگه هم سریع با گذشت زمان فراموش میشه، پس نباید خیلی سخت گرفت که در مورد ما، اعتقاد ما و کشور ما در کوتاه مدت چه می گویند، خلاصه اینکه این نیز بگذرد....

نادان های مدعی

تقریبا سال گذشته بود که دانشجویان ایرانی از طرف واسطه بنیاد نخبگان در خارج از کشور دعوت شده بودند تا اگر صحبتی دارند شنیده شوند! خوب با تعدادی از بچه های دانشگاه تصمیم گرفتیم در مراسم شرکت کنیم تا اگر امکانش باشه با دانشجویان و دانشگاه های ایران ارتباط برقرار کنیم. بعد از سخنرانی مسیول مربوطه، میکروفن، بدست یکی از مدعیان همیشه در صحنه افتاد (دقیقا نمیدونیم اینجا چه طور وارد شده و چه کار میکنه ولی به شکل عجیبی همه جا هم هست)! این فرد (نماینده یک قشر خاص در نظر بگیرید) بعد از کلی کلمات قلمبه سلمبه با این صحبت ها جلسه را شروع کرد: 
به ما چه تسهیلات مالی میدین تا ایده خود را در هلند اجرایی کنیم (متاسفانه فرصتی را برای کندن از ملت از دست نمی دهند این جماعت(حتی اینجا)! همه دارند تلاش میکنند یک چیزی از این جا ببرند ایران اما این فرد...)!!! که کمی باعث ناراحتی چند نفر شد که این فرد داره چی میگه! 
کمی گذشت، انقدر نخبه نخبه کرد (ما نخبه ایم، حواسمان به نخبگان نیست و....)! که دیگه اعصاب ما چند نفر بهم ریخت (گویا هرکی پاشو از مرز بذاره اینور، میشه نخبه!!! که اگر این طور بود کسی که زبان هلندی و انگلیسی زبان مادریش هست و اینجا متولد شده از همه نخبه تر است)!  ولی دست بردار نبود ایشون! واقعا باورش شده بود با رد شدن از مرز اون هم به واسطه همسرشون تبدیل به نخبه و بنده برگزیده شده اند!
بعد گفته شد تازگی ایرانی ها برای ورود به دانشگاه های هلند دچار مشکل شدن!!! باید شکایت کنیم و بریم حقمون را بگیریم! البته شاید هم بد نباشه! نخبه هامون تو ایران میمونند!!!! دیگه داشتیم به این فکر می کردیم کی باید جلوی اراجیف این فرد را بگیره که وقت جلسه تمام شد (طبق استدلال ایشون واقعا خدارو شکر تا زمانی که شکایت دوستان به نتیجه برسه نخبگان ایران حفظ میشوند و خودْْ نخبگانْْ خوانده های (نادان های مدعی) اینجا نظر میدهند، جوجه کباب میخورند و با جناب مسیول عکس یادگاری!).
البته فقط ایشون نبود که ما را مستفیض کرد یکی دیگه دنبال این بود که ببینه راهی هست پولی بگیره و دوستش را بیاره اینجا! اون یکی اومده بود با جناب مسیول عکس بندازه و شمارشون را بگیره تا شاید روزی بدردش بخوره (اینجا هم پاچه خواری را رها نمی کنند ظاهرا در خونشون نفوذ کرده)! و خیلی چیزای عجیب دیگه که بهتره نوشته نشه (حالا البته شاید بپرسید این کارها چه اشکالی داره؟ ولی به نظرم تو این وضعیت سخت مالی کشور؛ این ها هنوز ول کن نیستند خیلی عجیبه)... و در آخر هم عکسی به جهت رزومه به عنوان گردهمایی مسیولین و دانشجویان که با کمی دقت تعداد دانش جو های استخدامی دانشگاه (بطور مستقل از دانشگاه پذیرش گرفته اند) آن به سختی به تعداد انگشتان یک دست می رسند گرفته و گزارش میشه.
وقتی هم بعد از جلسه به یکی از برگزار کنندگان دلسوز اعتراض میشه چرا وقت خودتون و ما را میگیرید! پاسخ داده میشه تا سطح افکار و سوالات در این حد باشه ما میتونیم چکار کنیم......؟! بی راهم نمی گفت، اما معلوم نیست اول مرغ بوده یا تخم مرغ.... اونا باید برنامه خاصی داشته باشند و یا ما دانشجویان باید متفاوت عمل کنیم، اونا باید باهوش باشند تا به یک فرد نادان، میکروفن ندهند و یا افرادی که می خواهند صادقانه کاری کنند پیشیاپیش میکروفن ها را بگیرند؟ و .... راستش به نظرم اون عده ای که این جلسات براشون اهمیت نداره و یا اصلا میگن به ما چه که به اینا کمکی کنیم!!! در جایگاه بهتری از این افراد هستند که با فرصت طلبی از هر فرصتی بدنبال استفاده شخصی هستند! چون حداقل افرادی را که بدنبال حرکت مثبتی هستند را بی انگیزه و حذف نمی کنند.