ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

شخصیت ما

راستش خیلی شناختن شخصیت افراد و یا واقعیت خودمون کار پیچیده ای نیست! فقط کافی است با خودمون صادق باشیم و از درونمون و روزمرگی بیایم بیرون و اطراف را خوب نگاه کنیم! مثلا ببینیم دوستان فرد مورد نظر (دوستانمون) چه کسانی هستند به نظرم بدون شک ما هم میانگین دوستانمون هستیم! و یا گروه هایی که بیشتر در شبکه های مجازی دنبال میکنیم!!! و یا مثلا باید دقت کرد شبکه های اجتماعی با توجه به دغدغه هامون چه پیشنهادی برای خواندن و یا دیدن به ما می دهند! حتی کمی اگر دقیقتر شد میشه بررسی کرد کارهامون را چطور انجام می دهیم! مثلا غذا چطور درست میکنیم! چطور خرید می کنیم؟ چطور مطالب را ارایه می دهیم؟ منزلمون را چطور تزیین کرده ایم! و یا چطور رانندگی میکنیم..... همه این ها ما هستیم و فقط کافی هست بر روی این موارد تامل کنیم!.... البته همه سعی میکنیم بهترین ظاهر رفتاری را داشته باشیم ولی اثر انگشتمون را با اینکه خودمون نمیدونیم، همه جا میگذاریم..... بدون شک فردی که دوستانش خیانتکار و یا مغرور هستند اتفاقی نیست، اگر چنین افرادی دوستان ما هستند به احتمال بسیار زیاد ما یکی از همان ها و با بسامد مشابه هستیم......

یازده سال گذشت

امروز به یازده سال فاصله زمانی از شروع نوشتن وبلاگ ستاره مسافر و همچنین آغاز این مسیر رسیدم! هنگام شروع و در آخرین روزهای ترک کشور برای آغاز ادامه تحصیل، به دلایلی عدد یازده برای من عدد منحصر به فردی شده بود که نسبت به روبرو شدن با آن کنجکاو بودم و منتظرش بودم و البته هیچ وقت بهش نمی رسیدم جالب بود که امروز وقتی چک کردم باید برای گذشت چندمین سال مطلب بنویسم فهمیدم این وبلاگ به یازده سالگی رسیده و خاطرات شروع این مسیر در ذهنم زنده شد.... بدون مقایسه با سایرین باید اشاره کنم خیلی این مسیر را آهسته رفتم و به جز دستاورد رشد شخصیتی که بابتش خداوند مهربان را شاکرم و آشنایی با عزیزانی از سراسر دنیا (که خدارا برای دیدنشون بسیار شکر میکنم) تا این لحظه دستاورد دیگری نداشتم!
از سال گذشته تا به امروز بیشتر درگیر کارهای اداری پایان تحصیل هستم! با اینکه خیلی همه چیز کند پیش می رود ولی خداروشکر این طور که شواهد نشان میده در مراحل پایانی تحصیل هستم. البته هر دفعه به پایان نزدیک میشم یک اتفاقی میفته (آخریش هم اختلاف استادم با دانشگاه و تصمیم بازنشستگی ناگهانیش) ولی امیدوارم بالاخره داستان من هم تمام بشه و یک زمانی فرا برسه که بتونم این خاطرات را به شکل یک کتاب دربیارم. راستش با تمام پستی بلندی های مسیر و نامشخص بودن آینده از اینکه کم کم دارم به انتها میرسم دارای حس آرامش هستم تا استرس. این روزها بیشتر وقت دارم تا گذشته را بررسی کنم ! در هر دوره تحصیلی میبینم یک سری اتفاق ها و رفتارها به طور کاملا متشابه تکرار شده اند (فقط ظاهرا مکان و زمان عوض شده)! که اطرافیان و خودم ( مخصوصا روح و روانم) را تحت تاثیر قرار داده اند. یک سری از این موارد بر میگرده به ضعف های شخصیتی من و همچنین انتخاب ها و راهبردهای من در روبرو شدن با افراد که بیشتر جنبه (ضعف) درونی دارند و یک سری برمیگرده به آدم های نادرست و نانجیب که باهاشون روبرو شدم! در مورد افراد نانجیب درست است که در نهایت همه این افراد توسط مسیولین بالاتر محکوم شدند ولی زندگی من را به شکل نا مناسبی تحت تاثیر قرار دادند... هرچند الان کاملا آگاهم مقصر خودم بودم! چون من نباید غیر منطقی به آدم ها فضا میدادم و اطمینان می کردم و همچنین از روبرو شدن نباید گریزان بودم. این حرفم شاید اشتباه باشه ولی تا الان دیدم آدم ها عوض نمیشن (تا به خودشناسی نرسند و با خودشون کنار نیان) و فقط راهبردهاشون عوض میشن (در نتیجه به نظرم بهتر هست به اون حس های اولیمون نسبت به آدم ها احترام بگذاریم)... امیدوارم بتونم درس بگیرم که دیگه این روندها را تکرار نکنم، تا الان البته درسی نگرفتم به این جهت که این روند سه بار حداقل به یک شکل تکرار شده (البته شاید هم چون هیچ وقت با هم مقایسه و بررسی نکرده بودم)! همچنین این روزها با توجه به پیشامدها با مفهوم تکبر پنهان روبرو شدم و میبینم تمام مشکلات، دعا نکردن ها، اختلافات، مقایسه کردن ها،  فاصله گرفتن ها و زودرنجی من برگرفته از همین تکبر است! که به عنوان یک لایه محافظ سال ها در من ریشه دوانده... 
بطور خلاصه در آخر اینکه برنامه اول این روزهای من تمام کردن درسم است و در ادامه امیدوارم این بخش از زندگیم را با یک کار خوب و یا یک تجربه خوب به پایان برسانم. از آنجا که دیگه حوصله روبرو شدن با رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی را در محیط کاری ندارم (در صورت روبرو شدن تذکر میدم) و دیگه حاضر نیستم با هرکسی کار کنم (در گذشته هرجایی دوست نداشتم کار کنم ولی حالا شده با هرکسی) خیلی با آرامش جلو میرم (البته دوستان میگن کارم درست نیست ولی خوب تا حالا کسی را ندیدم که تجربه های نامناسب من را داشته باشه)... راستی برای آینده هم از آنجایی که دیگه معافیت تحصیلیم داره تموم میشه باید برای انجام خدمت برنامه ریزی کنم و مقدمات کار را آماده کنم.... خلاصه خدارا شکر...

پینوشت: باید خیلی بیشتر بنویسم ولی از نظر فکری مشغولم.
پینوشت: همیشه فکر میکردم چرا چنین روزی وبلاگ را شروع کردم...