هر وقت به ایران سفر می کنم! در جمع آشنایان و یا در جمع دوستان! بجز انتقادهای همیشگی! صحبت از یک پدر، برادر، پدرزن و دوست خانوادگی میشه که یکی از مدیران سالم و کاردرست کشور هستند! که برخلاف سایر مدیران علاوه بر سلامت مالی و اخلاقی به فکر مردم هستند!!! از دوران دبستان تا به امروز با کلی از این دوستان روبرو شدم که پدرشون مدیر سالم و زحمت کشی بوده!!! راستش انقدر همه سالم هستند بدم نمیاد که با مدیر ناسالم روبرو بشم تا ببینم چه شکلی هستند!؟! واقعا این سوال برام پیش اومده اگر همه سالم هستند پس چرا انقدر انتقادها بالاست! و چرا انقدر بی نظمی می بینیم؟
هرچه بزرگتر شدم متوجه شدم در ذهن جامعه مدیر سلامت یعنی مدیری که کیسه ای ندارد تا بیل بزند پول را در کیسه اش بریزد و زیر بالشتش قایم کند!!! دیگه مهم نیست مدیر از رابطه استفاده کند و آشنایش را استخدام کند و یا مجوزی را بگیرد! یا اطلاعات را با آشنایان به اشتراک بگذارد! یا سال ها یک صندلی را اشغال کند و هدیه ای گرانقیمت بگیرد!
حالا مقایسه کنید با استادم در هلند! چند سال پیش بعد از سفر به ایران برای خودش و همسرش یک سری از صنایع دستی مختلف بردم (سفره قلم کاری و کیف چرم زنانه و ….)! از من بسیار تشکر کرد ولی بعد از یک سال اون هدایا تو قفسه اتاقش بود! خوب راستش اصلا این حس خوبی نبود که میدیدم هدیه من را یک گوشه گذاشته بود! یکبار وقتی با همکارها بودم ازش پرسیدم چرا از هدایا من استفاده نمیکنید…؟
رو به همه کرد و گفت خواهش می کنم طبق قوانین دانشگاه ما نمیتونیم هدیه گران قیمت را قبول کنیم میدونم شما لطف دارید ولی ما مشکل داریم؟! همکارم پرسید گران یعنی چقدر (با خودم فکر کردم الان میگه ۱۰۰۰ یورو)! گفت: ۵۰ یورو یعنی خیلی گران!!!! گفت یک زمان رییس دانشگاه بفهمه دچار مشکل میشیم حتی شاید اخراجمون کننند! این موارد سالانه در یک جزوه به همه اساتید اصلی اعلام میشه! و باید خیلی مراقب باشیم (شاید کسی بخواد آبرومون را ببره)! این وضعیت استاد یک دانشگاه هست که از یک هدیه دانشجوی چند سالش که احساس میکنه که شاید از ۵۰ یورو بیشتر باشه (که نبود) انقدر میترسه!
حالا تصور کنید پدر شما رییس کل اداره تولید کیسه گونی منطقه در کشور است و بسیار مردم دوست و کار راه انداز هستند و ساعت ها بیشتری در اداره می مانند تا کار مردم و اداره راه بیندازند! اما طبق قوانین قدیمی آن اداره برای هرکاری نیاز به عکس و کپی شناسنامه مراجعین دارد! حالا در همان اداره، یک فروشگاه کپی باید تاسیس بشه تا مردم آواره خیابان نشوند! و خوب برای رفع مشکل پسرخاله رییس اداره که اتفاقا بسیار فرد سالم و اخلاقی هم هست این فروشگاه را تاسیس میکنه! و راستش چون هم پسرخاله راضی هست و هم مردم! دیگه کسی به این فکر نمیکنه چرا نیاز به کپی مدارک داریم (منابع و زمان خرج میشه)! و یا فرض کنید برادر رییس این اداره یک شرکت بیمه تاسیس کنه و تمام بیمه کارمندان اداره را صادر کنه حتی سایر مدیران هم به علت احترام به پدر برای بیمه تمام طرح های جدید به ایشان مراجعه کنند (بدون اینکه رییس به کسی سفارشی کند و یا حتی فردی را تحت فشار قرار دهد)! و یا پسر رییس این اداره دانشگاه دور قبول میشه و با سفارش پدر به راحتی میتونه انتقالی بگیره و تغییر رشته بده (پدر اول این کار را نمیکنه ولی در نهایت با فشار مادر راضی به اینکار میشه)! و بعد از اتمام تحصیل هم برای خدمت سربازی امریه پژوهشگاه اداره میشه و یا مثلا اداره کیسه گونی برای بهبود چرخه تولید دو تا بورسیه تحصیل در خارج از کشور اعلام می کند و یکی از این بورسیه ها به شما به عنوان دوست رییس میرسه! چون هم با مشکلات اداره آشنایید و هم به ریسس متعهدید و به خاطر ساختارهای ضعیف رییس نمیتونه فرد مورد نظر را در زمان کم پیدا کنه! و یا این که رییس اداره اطلاع داره فردا قیمت کیسه دو برابر میشه و بعد پسرشون که اتفاقی این مطلب را شنیده همه کیسه ها را امشب میخره و فردا میفروشه! و سرمایه اش دو برابر میشه! البته بابا تا میفهمه پسرش این کار را کرده ناراحت میشه ولی خوب در نهایت میگه این دفعه که این کار را انجام دادی لطفا دفعه بعد این کار را نکن! همچنین چون پدر با رییس بانک شعبه اداره کیسه گونی آشناست به طور قانونی وام قابل توجهی میگیره (با این تورم یعنی وام بلاعوض میگیره) و به سرمایه گذاری میپردازه و حتی یک مقداریش هم به شکرانه لطف خدا به خیریه کمک میکنه! و یا سال نو هر سال واقعا به طور ناخواسته از مشتریان و همکاران هدیه های ارزشمند بدون هیچ چشم داشتی دریافت می کنید!!! و یا وقتی تعطیلات میشه خودرو اداره و ویلای کارمندان برای شما آمادست و به خاطر شغل پدر (و حتی کارراه انداز بودنشون) همه جلوی شما خم می شوند! و هیچ وقت نه بی بلیط ماندید و نه بی جا چون همیشه یک نفر هست که پدر با ایشان تماس بگیرد! راستش پدر شما چون رییس هست و چون همیشه (می دانید) میتونه سفارشتون کنه شما یک اعتماد به نفس کاذب و آرامش بیشتری دارید! هرچند خدا واقعی در ذهن شما کم رنگتر است! با این روند هیچ وقت مشکلی وجود ندارد که بخواهید برای آن راه حل بدید و ساختار را بهبود بدید و کسی را توبیخ کنید چون همیشه کار شما با یک تلفن راه میفتد!
در مجموع در تمام این موارد هیچ کار غیر قانونی انجام نشده اما….! فقط نظم همه چیز به هم خورده اعصاب یک عده خورد شده و یک عده پرروتر شدند! و این موارد باعث میشه هیچ وقت یک مدیر به فکر تغییر ساختار نیفته! و حتی نیروها را برای رشد تربیت نکنه و در کنارش با ایجاد این همه بی نظمی معتقد باشد که یکی از بهترین و سالمترین مدیران دنیاست! در تمام این موارد کسی نیامده پولی را بدزدد و یا درصدی بگیرد! ولی بر بی نظمی دامن زده و چرخه معیوب را ادامه داده و به نظرم کار همان کسی را می کند که کیسه خود را پر پول میکند (به نظرم تعداد این ها بسیار کم است)! البته وظیفه ساختار کشور هم این هست تا برای تمام این موارد قانون نوشته شده تهیه کند!
بدون شک اینجا هم بی قانونی هست اما دیگه به راحتی نمیشه نظم یک کشور را بهم زد و همزمان ادعای پاکدستی و سلامت کاری کرد. چون معنای پاکدست تعریف شده و حداقل در ظاهر سعی می کنند برای هر موردی قانون داشته باشند! حداقل فرد دزد و خانواده اش می دانند ناسالمند! و خود را گول نمی زنند!
پینوشت: واقعیت اینکه تا این جا که دیدم در همه جای دنیا آشنا بازی بسیار جواب می دهد و خیلی هم مرسوم است و در بیشتر کشورها بیشتر از کشور خودمون هست! البته این سفارش بازی ها متغیری از اوضاع اقتصادی است...
یکی از افتخارات استادم این هست که برخلاف استادهای یک بعدی دانشگاه ما! مستقیما به آکادمیا نیامده (وارد فضای دانشگاه نشده) و از صنعت وارد دانشگاه شده است. استادم اخیرا تعریف می کرد در زمانی که در شرکت شِل همراه با یازده نفر دیگر استخدام شده بودند، قرار بوده همه استخدامی های دارای مدرک دکتری باشند. البته بعد از شروع کار یک نفر با مدرک ارشد کار خود را در تیم آن ها شروع کرده (که به نظر استادم احتمالا اشتباهی در استخدام رخ داده بوده)! بعد از یک سال از شروع کار در جلسه ارزیابی همه یازده نفر با مدرک دکترا با دانستن فقط مشکل در حال گزارش راه حل و خروجی کارشون بودند اما اون فرد با مدرک ارشد بعد از یک سال همچنان بدنبال مربی بوده که بهش آموزش بده که اصلا مشکل چی هست! چه رویکردی باید داشته باشه، چطور پیش بره و برای مشکل چگونه راه حل پیدا کنه!
به گفته استادم فلسفه نظام تحصیلی هلند با توجه به نیازهای صنعت شکل گرفته و به گونه ای تعریف شده تا دانشجویان دکتری به طور کلی رها باشند تا یاد بگیرند بطور مستقل (و خود مختار) مشکل را بشناسند و راه حل را برای آن پیدا کنند. به همین خاطر پوست دانشجویان دکتری را میکنند تا صنعت هلند با خلا روبرو نشود! البته نمیدونم این درست هست یا خیر برای اینکه در انگلستان دکتری سه ساله هست و فکر نمیکنم صنعتشون هم مشکلی داشته باشه! به هر حال با توجه با این رویکرد و فلسفه برای موفق شدن در نظام تحصیلی هلند در مقطع دکتری باید تمرکز بسیار بالایی بر روی کار داشت. که این تمرکز برای دانشجویان خارجی اصلا کار ساده ای نخواهد بود مخصوصا اگر بخواهند یک فرد طبیعی و چند بعدی باقی بمانند.
استادم در انتهای خاطره اش به یک مورد دیگم اشاره کرد: در روز اول کار به او یک گلدان هدیه دادند ولی استادم بعد از یک ماه بعد از انتقال گلدان خشک شده به سطل زباله توسط منشی متوجه گلدان در اتاق می شوند که به نظرشون نشان دهنده تمرکز بالا ایشان بر روی حل مشکل بوده! راستش در این سال ها، استادم دقیقا مانند همان گلدان با من رفتار کرد.
چند ماه پیش در اوج فشار کاری برای استراحت از دفترم رفتم بیرون و یک چایی گرفتم و در یکی از راهروهای طبقه اول دور از محل دپارتمان نشستم که هم استراحتی کنم و هم ذهنم را از فضای کار خارج کنم، نمیدونم به چی (احتمالا خانواده و آینده) ولی رفتم تو فکر خیلی عمیق از همون فکرهایی که به یک جا زول میزنی و نمیفهمی دوروبرت چه خبره! تو فکر بودم که دوتا از دانشجوهای دکترا دپارتمانمون سر رسیدند و از شکل من که شبیه مجسمه شده بود زدن زیر خنده (که توجه من را برگردوندند به دنیا) کنار من نشستند که استراحت کنند که بعد از سال ها، میگرن یکیشون عود کرد! شروع کردیم به صحبت که شاید درگیری های زیاد این روزهاش (کاری و صنفی) فراموش بشه و دردش کم شه، اون یکی از استرس زیادش گفت از فشار زیادی که روش هست و از اینکه کار سخت جسمی را به جون خریده و اعتراضی نمیکنه تا مطمئن بشه، میتونه مدرک دکتراش را بگیره!!! صحبت از بچه های دیگه شد و مشکلاتمون که فشارها روی دانشجویان گاهی اوقات غیر استاندارد هست!!! و حتی گاهی خطر جانی داره (بعضی کارهای آزمایشگاهی) و اگر به این موارد توجه نشه شاید به خودکشی هم ختم بشه (بخاطر افسردگی).
از نوع نگاه بچه ها به دکترا گفتیم، که فلانی فقط بر روی خودش تمرکز کرده (بی تفاوت به اطراف و مشکلات) و دیگری علاوه بر کار خود نگران مشکلات صنفی و روحی دیگر همکاران. با این همکار (که میگرنش اذیتش میکرد) که اتفاقا در انجمن ها زمانی با هم فعال بودیم به این نقطه رسیدیم که کمک کردن خوب هست ولی باید تحمل ترکش های دردناک اون را هم داشته باشی، باید بدونی اون افرادی که از نظر ما بی خیالند (تمرکز رو کار شخصی خود دارند) احتمالا در زندگی ظاهری از ما جلوترند ولی خوب باید شرح صدر هم داشت و و نباید خودمون را با کسی مقایسه کنیم! در نهایت صحبت دوستم به این نقطه رسید که میدونم فشار کاریمون خیلی حتی برای بعضی غیر انسانی هست ولی آمدیم مدرک بگیریم حتی مجبور باشیم جلوی در بشینیم و قلاده ای بندازند دور گردنمون (موافق این نظر نیستم البته)! و از این گفت که در کشورش بعضی از اساتید از دانشجویانشون میخوان که ماشیناشون را بشورند، در نتیجه آماده انجام هر کار دردناکی هست!. ظاهرا همه به این اعتقاد دارند یا اعتقاد آوردند که اومدیم به یک دانشگاه شناخته شده تا درس بخونیم و باید به همان اندازه بهایی را بدهیم.
در حال این صحبت ها و انتقاد از سیستم و اساتید بودیم که ناگهانی استاد این دو دانشجو سر رسید و لبخندی زد و ما هم حرفمون را عوض کردیم و برگشتیم به اتاقامون...
این روزها در دانشکاه خیلی صحبت از برابری جنسیتی است به این معنا که تعداد کارکنان مرد و زن باید هم برابر باشند. دو سال پیش در دپارتمان مردانه ما تلاش کردند که کمی این خلا را پر کنند با توجه به اینکه محیط به طور اکثریت مطلق مردانه بود در نتیجه قرار شد در تمام پوزیشن های جدید کاری (برای استخدام)، خانم ها را برای استاد شدن در الویت قرار بدهند.
اساتید استخدام شدند ولی برای اینکه به این هدف برسند، افراد را از رشته ها و تخصص های دیگر آوردند (چون در این سال ها نیروی خانمی پرورش نیافته بود)... در یکی از پوزیشن ها با اینکه افرادی متخصص اقدام کرده بودند پوزیشن را به تنها خانم اقدام کننده غیر متخصص دادند! تا در پایان سال به مدیران بالا دست آقا آمار بدهند ما برابری جنسیتی داریم! بسیارم عالی بالاخره باید از جایی شروع کرد...
حالا چه اتفاقی افتاد؟! تعدادی تشریف آوردند که اصلا با موضوع آشنایی ندارند (و نمی خواستند آشنایی پیدا کنند) و اصلا علاقه ای به انجام کارهای آزمایشگاهی ندارند (کارهای منجر به خروجی برای صنعت و مردم، و نه فقط کار برای مقاله) خلاصه بعد یک سال و نیم یک نفر استعفا داد، یک نفر با همکارای بخشش در حال دعوا است و دیگری به سختی (با توجه به نا آشنایی به محیط) در تلاش برای اثبات خود در محیط کاملا رقابتی...
قسمت جالب قضیه این هست که در پست های بالای مدیریتی تمام روسا مرد هستند (بالای سیستم)!!! همچنین دانشجوهای ورودی در مقطع کارشناسی تا دکترا اکثریت مطلق مرد هستند (پایین سیستم) حالا اصرار که این وسط پنجاه پنجاه بشن را نمیشه متوجه شد!!! آیا این روش راه گشاست؟ یا فقط برای گزارش های سالانه است! البته باید توجه کرد مثلا در بعضی دپارتمان ها بیشتر خانم ها مشغول کار هستند! ولی در دپارتمان ما بیشتر آقایان...
به نظرم به جایی که ببینند مشکل کجاست و نیروی علاقه مند از مقطع کارشناسی برای رشته و دپارتمان ما تربیت کنند (و همچنین دادن مشوق های بیشتر به خانم ها برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا) و فضا را برای خانم ها سالم کنند (کاملا ناسالم از نظر کاری و رفتاری) تا در دراز مدت نیروهای مناسب تربیت و علاقه مند شوند فقط نگران آمار آخر سال هستند. طنز تلخ هم اینکه این اساتید خانم نیز بعد از شروع کار، مجددا نیروی آقا استخدام کردند! چون میدانستند در واقعیت برای مدیران مرد! بالادست نتیجه نیاز است و باید متخصص ترین فرد را در بین افراد موجود انتخاب کرد....! در نتیجه سیستم به همان شکل معیوب ادامه پیدا کرد! البته ظاهرا (در آمارها) بهتر شده است...
راستش در مورد این موارد واقعا نمیشه در چند خط صحبت کرد چون واقعا چند بعدی است ولی به نظرم در دانشگاه باید الویت دانش و توانایی ارایه آن باشه نه جنسیت چون صحبت از تربیت یک نسل است ولی مفهوم دانشگاه حداقل در جایی که من هستم بیشتر تبدیل شده به یک اداره، که یک عده در آن به عنوان کارمند برای مشتری های آن (دانشجویان) کار می کنند.