ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

آدم های خطرناک

اوایل کرونا یک استاد از یک کشور بزرگ آسیای شرقی به گروهمون اضافه شد. از همه بیشتر سن کم ایشان برای من جالب بود که در سن سی و یک سالگی و بدون داشتن پست داک و با خواندن دکترا مستقیم و در یک تخصص نامربوط تونسته بود به این شغل برسه در حالی که من هنوز در حال تلاش بودم که درسم را تمام کنم! یک روز با یکی از بچه های گروه که از همان کشور (بعدا فهمیدیم) بود در مورد این استاد صحبت کردم و میخواستم در موردشون بیشتر بدونم چون به نظرم خیلی عجیب و گاهی بی ادب بود مثلا سرزده تو هر اتاقی میرفت و از دانشجوها میخواست (انتظار داشت) تا براش مقاله بنویسن (به همان شکل بدوی که اسمش اول باشه)!!! و...

واقعا برای من جای سوال بود که این رفتارها برای هموطنانش طبیعی هست یا خیر! همکارم گفت برای من هم غیر عادی است و راستش، مادرم گفته ازش فاصله بگیر!! گفت مادرم گفته خانمی که در این سن از کشور محافظه کار ما میتونه بیاد خارج کشور، استاد بشه حتما آدم خطرناکی هست و بقیه را به شکل پله میبینه! من تعجب کردم که چه حرف عجیبی مادرش زده!!! ولی تجربه ایشون کاملا درست بود و در ادامه هم به این نوع نگاه، من هم اعتقاد پیدا کردم....!!!

همان اول مشخص شد ایشون سنگاپوری نیستند و فقط مدتی در آن کشور ساکن بودند و فقط بخاطر اینکه احتمال داده بودند کشور مبداشون میتونه در رزومشون تاثیر منفی بگذاره آن را پنهان کرده بودند! از هر فردی که رد میشد سعی می کردند یک چیزی بکشند بیرون! اصلا اصلا با موضوع کاری آشنا نبود و در حالی که کار ما در ارتباط مستقیم با آزمایشگاه است اصلا دوست نداشتند پاشون را در آزمایشگاه بگذارند (البته در رزومه چندتا اختراع داشتند که به قول خودشون به هیچ دردی نمیخورد!). هر کار بی اهمیتی را در لینکدین پوشش می دادند (کارهایی که از نظر من بی اهمیت بودند را بسیار بزرگ می کردند که البته این روزها خیلی در لینکدین زیاد شده) و در همان ماه اول در هر ایونتی سخنران بودند و در مجله دانشگاه از ایده های جدیدشون مینوشتند و مصاحبه می کردند در حالی که توانایی مدیریت دانشجو خودشان را هم در آن زمینه کاری نداشتند (در نهایت هم، آن دانشجو نابود و سرگردان شد!!! هرچند که آن دانشحو هم مرتبط به کار نبود و چرخه باطل شکل گرفته بود)!!! در حالی که میدانستیم اصلا هیچ ایده عملی برای کار ندارند و اصلا از رشته آگاهی ندارد و فقط با رزومه سازی جلو امدند (به این معنا نیست بی سواد هستند برای این شغل مناسب نبودند)....

برای من و همکارانم خیلی جالب شده بود که آیا این شکل کار، جواب میده ....؟ بالاخره یک روز آمدند و گفتند استعفا دادم! گفت چون در سنگاپور استاد شدم و اونجا به خانواده نزدیکترم و ... ولی همه میدانستیم فهمیده بود اینجا با رزومه سازی و در یک رشته ای که در آن تخصص ندارد کار جلو نمیرود و باید واقعا جنگنده بود (کار با لذت و آرامش جلو نمیرود)... ظاهرا فقط آمده بودند بیایند اینجا عکس بندازند و بروند (ماجرای معروف داماد بیل گیتس)! ولی بدون شک کسانی که او را نمیشناسند با خواندن داستان های به اشتراک گذاشته اش در وبسایت دانشگاه ما و در لینکدین از نخبگی او (جوری که خود را ارایه داده بود) به وجد خواهند آمد...

راستش همانطور که مادر دوستم گفته بود الان به این معتقدم یک انسان شرافتمند برای رسیدن به موقعیت های مختلف باید بهای لازم را بدهد و این روزها در اطرافیانم وقتی میبینم فردی در زندگی خود سرعت بالاتری از روند طبیعی جامعه دارد احتمال زیادی میدهم حتما چیزی سر جایش نیست و حقی خورده شده است. بدون شک، این افراد هم سیستم را خراب می کنند (حتی بعد ار خروج سال ها طول می کشد اثرشون از بین بره) و هم فرهنگ کاری را مسوم. راستی اگر هم ریزبین باشید میتونید به این فکر کنید این چه سیستمی است که همچین فردی میتواند وارد آن شود!

کار در دانشگاه

بعد از کرونا فرصتی شد بعد از چند سال به دوستانم در سایر کشورهای اروپایی سر بزنم و بیشتر در مورد تجربه هامون در دوره دکتری صحبت کنیم...از دوستان همیشه می شنوم که در دکترا کسی کاری نمیکنه و فقط دور خودمون می چرخیم و یک کار ساده را تکرار می کنیم!!! استاد بی خیال است و سیستم مشکل دارد... راستش من هم همیشه صادقانه  میگم ما هم کار خاصی نمی کنیم و دانشگاه به آدم خیلی آزادی عمل می دهد (تنبل خونه است). البته در مقایسه با دوستان دانشگاه های اسکاندیناوی ما به چند دسته نامساوی تقسیم میشیم (بیشتر روانی چون خواسته ها از ما بالا و ایده ها بزرگتر است) کلا ظاهرا در رشته های سنتی مهندسی خبری از کار هوشمند و متمرکز نیست، استاد (در بیشتر اوقات) با یک ایده تکراری پولی گرفته و باید خرجش کند. البته خوب خیلیا در همین دانشکده خودمون کارشون را خیلی بزرگ نشان میدن ولی بین خودمون میدونیم نمایشی است (البته همیشه استثنا هم هست).
حالا همین دانشکده ما که میگم خبری نیست، یک عده آرزو دارند، بیایند و با سردرش یک عکس یادگاری بندازند!!! البته هرکسی وارد این محیط میشه بعد مدتی متوجه واقعیت میشه، اما با این وجود بین همکارانی که چند دانشگاه مختلف را تجربه کرده اند، دانشکده ما یک جای خیلی فوق العادست!!! راستش همیشه فکر می کنم وقتی دانشکده ما با این رنک و اسمش اوضاعش اینه، تو دانشگاه های دیگه چه خبر هست... البته شاید اروپا این طوری هست! ولی به نظرم برای یک فرد واقع بین که هدفش فقط مقاله دادن نباشه کار دانشگاه (در رشته های ما) سرکاری است! مگر اینکه خودت با کارهای جانبی بهش معنا ببخشی...
اخیرا یکی از دوستان که در دوره های کارآفرینی باهاش آشنا شده بودم و برخلاف من موفق بود، تازگی دوره دکتری را شروع کرده! حالا بعد از دو ماه میخواد انصراف بده! چون متوجه شده محیط پویا نیست و باید فقط یک کار تکراری برای استاد انجام بده و نگران هستش زمان را از دست بدهد.... راستش کمتر در دانشگاه با آدم های پرانگیزه ای مثل این فرد روبرو میشیم به همین جهت این طور افراد خیلی سخت در دانشگاه می توانند راهی پیدا کنند که لذت ببرند. این فرد از من خواست تا راهنماییش کنم! با اینکه کاملا درکش میکنم به او پیشنهاد کردم حداقل تا امتحان جامع بماند و بعد تصمیم بگیرد. به او پیشنهاد دادم از آزادی دوره استفاده کند و وقتش را صرف کارهایی که دوست دارد کند! بر روی شبکه سازی و رشد فردی کار کند! و در انتها گفتم به عنوان یک خارجی شاید مدرک دکتری برایش مفید باشد! برام جالب بود، منی که همیشه غرغر می زنم و دوره دکترا را زیر سوال میبرم به او همچین پیشنهادی کردم! شاید من هم محافظه کار شدم... شاید بعد از بالا و پایین پریدن در این محیط بی انگیزه شدم... شاید به این تنبلی عادت کردم... شاید هم واقع بین شدم.

فرهنگ کاری خیلی بد

اخیرا یک همکار خانم هموطن وارد گروه ما شدند و یکی از مسیولیت های من راهنمایی و هدایت ایشان در کار و پژوهش است. ایشان همانند سایر بچه های دپارتمان حضور پر رنگی در ازمایشگاه دارند... این خانم همکار، بسیار پرانگیزه هستند و مشتاق کار، البته کمی بی تجربه در کار... این مورد هم اضافه کنم این همکار خانم قبل از اینکه کار را شروع کنند از دوستان خانمشون (در دانشگاهی که الان مشغولیم تجربه داشتند) راهنمایی خواسته بودند که دوستان به عنوان اولین پیشنهاد و توصیه گفته بودند: در لباس پوشیدن و رفتار در این محیط دقت کن! خوب تا اینجای کار همه چیز عادی است! ایشان فکر می کنند وارد یک محیط حرفه ای شده اند و دانشجویان و کارکنان به عنوان یک فرد جدید سعی می کنند با ایشان آشنا بشوند! البته بعد از این سال ها برای من کاملا طبیعی بود که اشتیاق آشنایی با ایشان بیشتر از من تازه وارد باشد...
اما این گفتگو ها به یک آشنایی ساده ختم نشد!!! یک نفر هر روز فرصتی پیدا میکنه (فکر کنم رادار نصب کرده) که شوخی های واقعا غیر اخلاقی کنه و سر و به وضع لباس این خانم بند کنه! یک نفر دیگه میاد میگه چه کار احمقانه ای داری انجام میدی ما کارای احمقانه را میدیم به خانم ها! یک نفر دیگه میگه من اینجا دختری نمیبینم و .... خلاصه این داستان هر روزه ماست اول با خنده شروع شد و الان خانم همکار دنبال لحظه های خلوت ازمایشگاه است تا کسی بهش مراجعه نکند (مزاحمش نشود). این هم البته اضافه کنم بعد از این همه سال، همچنان من با خواهش و تمنا کارها را جلو میبرم ولی ایشون کاری که در یک ماه من میتونم انجام بدم را در لحظه میتونه جلو ببره (به حرف خانم همکار سریعتر گوش می دهند)! از وقتی ایشان اومده حتی ادم هایی که به من مراجعه و سلام می کنند هم بیشتر شده!!! اون اوایل که درس را شروع کرده بودم از این رفتارهای دوگانه خیلی ناراحت می شدم ولی (متاسفانه) الان به عنوان یک واقعیت جامعه ای که در آن ساکن هستم، پذیرفتمش!!! متاسفانه این رفتارها محیط را سمی می کند مثلا در سال های گذشته خیلی مشتاق بودم با همکارها جدید خانم و آقا صحبت کنم ولی بیشتر اوقات گفتگو با خانم ها خیلی عجیب و بد پیش می رفت (رفتارهای عجیب و گاهی بی ادبانه)... بعد از این سال ها کاملا درک می کنم چرا در یک محیط الوده افراد حالت تدافعی میگیرند ...
قسمت تلخ ماجرا اینجاست که این افراد همیشه مدعی هستند و همه دنیا را مسخره می کنند!!! و از هم مهمتر این که اینجا دانشگاه است!!! و معلوم نیست در دنیای واقعی چه خبر است... سال اول بودم از استادم انتقاد کردم بابت این رفتارها! ولی به من گفت سخت نگیر اینجا تازه خیلی خوبه در صنعت نمیدونی چه خبره!!! تو حساسی...!!! البته همه اینگونه نیستند در میان همکاران دوستان آسیایی خیلی مودب و حتی انسانی با خانم ها رفتار میکنند!
البته من فقط نظاره گر این وقایع نبودم! سال پیش در کمیته فرهنگ و روابط کاری دانشگاه وارد شدم تا ارزیابی چند ساله از دانشکده داشته باشیم! نتایج و مصاحبه ها شرایط را خوب نشان نمی داد، سعی کردیم در گزارش نهایی انعکاس بدیم ولی درنهایت از بالا پیام رسید روی گزارش اب بریزید (با همین لحن) این موارد برای رنکینگ دانشگاه مناسب نیست!
و در آخر اینکه من تجربه کار و تحصیل (مقاطع بالا) در ایران را ندارم ولی همیشه در دانشگاه و اداره اموزش و پرورش تحت تاثیر ادب و لطف خانم ها قرار می گرفتم.

مسابقه نابرابر

 به نظرم وقتی تصمیم میگیریم در خارج از کشور تحصیل را شروع کنیم باید این را قلبا بپذیریم که داریم وارد مسابقه دویی می شویم که دست و پامون را بریدند و چشمانمون را بستند! و  تازه زبان داور و برگزارکنندگان و قانون بازی را هم دقیق نمیدونیم، اخرین لحظه هم از ما می خواهند که شنا کنیم!!! در نتیجه یا باید خیلی بها بدیم که جز نفرات اول باشیم یا باید غر بزنیم و به زمین و زمان فحش بدیم و یا واقعیت را بپذیریم و آرام آرام طی مسیر کنیم و در حالت ایده آل راه را برای آیندگان باز کنیم. خلاصه در این مسیر هر انسان عادی درد میکشه یاد میگیره و در حالت ایده آل میتونه به دیگران کمک کنه و البته بهای سنگینی را برای ورود به این مسابقه میده! امیدوارم ورود در این مسابقه از سر علاقه باشه، نه کنجکاوی و نه مشوقین و نه زیبایی های طبیعی کنار مسیر!!! راستی یادمون نباید بره در  انتهای مسیر جایزه بزرگ مالی هم وجود نداره و مسیر مسابقه بخش بسیار کوچکی از این دنیا بزرگه! و شاید فقط انتخاب آگاهانه این مسیر، ورود و کنجکاوی ما نسبت به اطراف در طی  این مسیر مارا پخته و خاص کنه و نه به انتها رساندن مسیر...

تمرکز

بعد از این سال ها به نظرم بیشترین عاملی که در کار و پیشرفت آدم ها با یکدیگر تفاوت ایجاد میکنه توانایی تمرکز هست! تقریبا هوش همه ما برای اکثر کارهایی که انجام میدیم کافی است و معمولا هر کسی هم هوش کافی برای انجام کاری که ما بهش مشغولیم را داراست اما به نظرم تفاوت هامون به این بر میگرده که آدم ها با توجه به علاقه هاشون تمرکزشون را به یک موضوعی اختصاص میدن و در اون مسیر حرکت میکنند. راستی  اینهم خیلی مهمه که ببینیم چند درصد از این تمرکز را به کاری که دوست داریم اختصاص میدیم و یا می گذارند تا اختصاص بدیم...
یادمه زمانی که دکتری را شروع کرده بودم استادم گفت به عنوان یک محقق برای رسیدن به نوآوری حداکثر در ذهن باید سه متغیر داشته باشی! من در دل خودم خندیدم و گفتم! اول از همه به عنوان یک خارجی الان نصف ذهنم اینجاست نصفش در کشورم! از یک طرف درگیر گذشته و مرور خبرهاش و از یک طرف آینده و مدیریت اتفاق ها و تجربه های جدیدش... به عنوان یک تازه وارد مثلا باید حواسم به این باشه که مدارک برای گرفتن معافیت تحصیلی را آماده کنم! تا یک ماه دیگه باید خونه پیدا کنم! مدارک برای کارت اقامتم را جور کنم و اینکه زبان انگلیسی خودم را باید بهتر کنم! یا اینکه کی چطور و کجا تشکیل خانواده بدم و فرهنگ جامعه ای که در آن زندگی می کنم را درک کنم! تازه سال ها هم بگذره و بتونیم خیلی از این موارد را مدیریت کنیم هر چند وقت کشورمون یک خبری میشه و ناخودآگاه دقیقه به دقیقه خبرها را دنبال می کنیم و نگران میشیم! اگر با خودم صادق باشم دیگه تحصیل میشه الویت و دغدغه صدم من ( با اینکه در ظاهر برای تحصیل این مسیر را طی کردم)! پس آیا میتونم به نوآوری برسم و رو به جلو حرکت کنم!!! شاید در طول این دوران نبایدخیلی زیادخودم را برای عدم تمرکز شماتت کنم!
راستش باید بپذیریم به عنوان یک دانشجو خارجی کنترل خیلی از این عوامل دست ما نیست قدیم ترها فکر می کردم چرا نمی تونیم در مسابقات فوتبال به مراحل بالاتر بریم!!! اون زمان فکر می کردم حتما دلیلش کم تمرین کردن هست چون استعداد را داریم پس باید بریم بیشتر کار و تمرین کنیم! ولی خوب الان می دونم اگر ما بیشتر از صد برابر بقیه هم تلاش کنیم اما در نهایت موفقیت بزرگ به ما نمیرسه چون ناخودآگاه و خودآگاه ذهن بازیکنان ما درگیر کلی داستان مالی، فردی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی است و تمرکز لازم را ندارند تا دقیقه 90 ضربه مرگ و زندگی را گل کنند!!!! و یا زیر فشار گل به خودی نزنند... شاید بخاطر همین است تا شب موندن در دانشگاه زیاد به پیشرفت پروژه کمک نمیکنه! و الان به نظرم تاثیر منفی هم داره!
حالا بعضی موارد با کمی هزینه بیشتر قابل کنترل هست به نظرم در دوران تحصیل هرچه دغدغه مالی کمتر باشه معمولا قدرت تمرکز هم بیشتر خواهد بود مثلا  وقتی درآمدم در دوران تحصیل بهتر شد خیلی ایده پردازتر شدم چون انرژی روانی من دیگه برای پول غذای روز بعد و پیدا کردن جنس ارزانتر خرج نمیشد و میتونستم بیشتر روی کارم تمرکز کنم! در یک جایی میخوندم و شایدم میشندیم از یک عده تست هوش گرفته میشه و بعد همین تست بعد از بهتر شدن شرایط مالیشون تکرار میشه! نتایج نشون میده همین آدم ها وقتی ثروتمندتر شدند نتایجشون بهتر شده و وارد یک سطح بالاتر شدند... پول هوشی اضافه نکرده ولی این ثروت قدرت تمرکز این افراد را افزایش داده.... در نتیجه گاهی میتوان این تمرکز را با کم کردن دغدغه ها خرید...
حتی چیزهای خیلی کوچک میتونه به تمرکزمون کمک کنه ولی گاهی تغییر عادت ضروریه! مثلا من در گذشته در دانشگاه اصلا دستشویی نمیرفتم ولی الان میفهمم چه کار اشتباهی بوده (خیلی اشتباه)! به خودم گرسنگی و تشنگی می دادم و اگر هم نیاز به دستشویی داشتم درد شکم را تحمل می کردم تا برسم خونه! والا علت این سختی دادن را نمیدونم (احتمالا فکر میکردم کثیف هست) ولی الان به نظرم این مساله دستشویی خیلی در کارم تفاوت ایجاد کرده!
البته راه های ساده دیگری برای افزایش تمرکز هست مثلا نه گفتن، زمان خاص داشتن برای چک کرن خبرها و شبکه های اجتماعی (و یا دوری کامل از این موارد). مثلا یکی از قوی ترین استادهای ما نه تلفن همراه دارد و نه در گردهمایی های دانشگاه شرکت میکند (هر دفعه با بهانه ای شرکت نمی کند) و البته ۱۵ دقیقه تفکر کردن او معادل ماه ها کار ما خروجی داره.... حتی بعضی برای بدست اوردن این تمرکز یک سری موارد را قربانی میکنند! مثلا تو دوستان دانشجو دکتری میبینم اونایی که خیلی سر وقت دفاع می کنند معمولا یک جای کارشون میلنگه! یا روابطشون را با دوستان قطع کردند ( یا روابط اجتماعی بسیار بد و توهین آمیز دارند)، یا منزلشون کثیفه (آلودگی با خطر مرگ) یا دارند هر روز غذای یخ زده میخورند! به نظرم هنر این هست که زندگی نرمال داشت و تمرکز داشت نه اینکه نیازهای اولیه یک زندگی را قربانی کنیم! راستش به نظرم آدم نرمال اگر بخواد نرمال باشه با تاخیر در مسیر زندگی روبرو میشه (پس تاخیر در مسیر زندگی طبیعی هست)، مگر اینکه تمرکز کردن را به شکل خیلی خوب گرفته باشه!
بعد از انتخاب درست (که آسان نیست) ما باید بیشترین تلاشمون را بکنیم تا بتونیم تمرکز کردن را یاد بگیریم و بتونیم مدت زمان آن را برای انجام کار درست بیشتر کنیم! به نظرم اگر کیفیت این تمرکز بیشتر هم بشه شاید چند دقیقه هم برای کار بی نقض کافی باشه. قدرت تمرکز را باید خیلی خیلی جدی گرفت...