ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ده سال گذشت

این سال های اخیر برای من بسیار زودتر از قبل میگذره به نظرم الان وقتش هست که نوشته های این سال ها را مرور کنم و ببینم چه مسیری را طی کردم... ده سال پیش در اتاقم در ایران داشتم می نوشتم و به الان فکر میکردم و الان از دفترم در دانشگاه با نیم نگاهی به آینده به اون سال ها فکر می کنم. 

سال گذشته سالی پر ماجرا، پرسفر و خلاصه سالی بود که برای پایان درسم بالاخره با استادم به توافق رسیدم! شاید با توجه به اتفاق هایی که خدارو شکر باهاشون روبرو شدم یکی از سختترین و در لحظه دردناکترین و تلخترین سال های زندگیم بود. اول اینکه کنفرانس و پروژه ای که براشون تلاش می کردم به علت شرایط کرونا، کم تجربگی و ضعف همکاران شکست خوردند. در نتیجه بعد مدت ها برای رها شدن از فشار کار تصمیم به سفر به ایران گرفتم تا حال و هوایی عوض کنم، در ابتدا برای گرفتن تست کرونا قبل سفر با داستانی مفصل دچار مشکل شدم و در سفر به ایران در بدو ورود به فرودگاه در بین آن همه مسافر به علت توهم یکی از مسافران (بعدا فهمیدیم پرونده روانی دارند) کارم به پلیس فرودگاه کشید که خدارو شکر با لطف پلیس مهربان از غم ماجرا کمی کاسته شد و از شوک دراومدم! در همین مدت سفر، موقعیت شغلی که به من قول داده شده بود به علت لجبازی اساتید با یکدیگر به شکل بدی لغو شد، بعد از بازگشت متوجه شدم یکی از ایده های استارتاپی ام به طور کامل توسط فردی که به اون اطمینان کرده بودم و چند وقتی ناپدید شده بود دزدیده و اجرایی شده؛ با اینکه فکر نمیکردم؛ روحیم از این حس خیانت کاری انقدر ویران شد که گاهی بیدار بودن هم برای من غیر ممکن بود. در ادامه در برنامه های کاری دیگه چند تا از دوستان که خیلی روشون حساب میکردم اشتباه های خیلی اساسی کردند (شاید بابت استرسی که بر روی همه ماست) با اینکه بعد از مدتی پوزش خواستند دیگه روابطمون به حالت قبل بازنگشت و غم انگیزتر اینکه این افراد برای من خیلی عزیز بودند... در زندگی شخصی هم به دلایل گوناگون در آخرین لحظه مسیرها به طور کلی عوض شد (که شاید این درگیری های کاری و فکری بی تاثیر نبود)... با این اتفاق ها روابط اجتماعیم به مرور کمتر و کمتر و تمرکز بر روی کارم بیشتر شد، نتایج بیشتر و بدقولی و زیاده خواهی اساتید بدون هیچ پیشتیانی هم بیشتر... این ها بخشی بود از اتفاق های یکی دو سال گذشته که پشت سر هم تجربه کردم که همزمانی آن ها خیلی به من فرصت تجدید روحیه نمیدادند. همه این پیشامدها به شکل عجیبی دومینو وار تا همین هفته پیش ادامه داشت که ناگهانی متوجه شدیم شاید برای بحث تحریم های دانشگاهی دیگه نتونم در دانشگاه مسیر خودم را ادامه بدم و مجبور شدم از هفته پیش کلی از برنامه ها را به طور ناگهانی تغییر بدم...

هر کدام از این اتفاق ها برای من کلی درگیری اداری و ذهنی ایجاد کرد که نمیدونستم در لحظه کدوم را پیگیری کنم. خلاصه با اینکه امسال بسیار تلاش کردم تمام تمرکز را بر روی کار و پژوهش بگذارم با هم زمانی این اتفاق ها، تمرکز برای من غیر ممکن شد. راستش افرادی که من را بعد این سال می بینند (مخصوصا بعد از اتفاقات دوسال گذشته) از متفاوت شدنم میگن. علاوه بر سفید شدن موهایم دیگه حوصله صحبت و بحث مثل گذشته را ندارم! رفتار آدم ها و اتفاق ها را تحلیل نمی کنم و قریحه ایده پردازی در من خشک شده است! دیگه اتقاق ها و آدم ها کمتر رنجم میدن و راحتتر از گذشته رفتارها نابه جا را بیان میکنم البته شاید بیخیال شدم!!! خداروشکر به لطف خدا تا اینجا آمده ام و ان شاالله ادامه خواهم داد اما در چند ماه پیش رو فقط میتونم در لحظه تصمیم بگیریم و باید ببینم چطور زندگی پیش خواهد رفت ولی امیدوارم امسال  به لطف خدا پایان دوران تحصیلم رقم بخورد. در ضمن بخاطر تصمیم هایی که گرفتم فکر می کنم سال های پیش رو باید منتظر چالش های هیجان انگیز بیشتری باشم و مثل همیشه کمتر امکان برنامه ریزی خواهم داشت ولی امیدوارم حق انتخاب داشته باشم. خدارا شکر بابت همه این لحظات...

فلسفه دکتری در هلند

یکی از افتخارات استادم این هست که برخلاف استادهای یک بعدی دانشگاه ما! مستقیما به آکادمیا نیامده (وارد فضای دانشگاه نشده) و از صنعت وارد دانشگاه شده است. استادم اخیرا تعریف می کرد در زمانی که در شرکت شِل همراه با یازده نفر دیگر استخدام شده بودند، قرار بوده همه استخدامی های دارای مدرک دکتری باشند. البته بعد از شروع کار یک نفر با مدرک ارشد کار خود را در تیم آن ها شروع کرده (که به نظر استادم احتمالا اشتباهی در استخدام رخ داده بوده)! بعد از یک سال از شروع کار در جلسه ارزیابی همه یازده نفر با مدرک دکترا با دانستن فقط مشکل در حال گزارش راه حل و خروجی کارشون بودند اما اون فرد با مدرک ارشد بعد از یک سال همچنان بدنبال مربی بوده که بهش آموزش بده که اصلا مشکل چی هست! چه رویکردی باید داشته باشه، چطور پیش بره و برای مشکل چگونه راه حل پیدا کنه!

به گفته استادم فلسفه نظام تحصیلی هلند با توجه به نیازهای صنعت شکل گرفته و به گونه ای تعریف شده تا دانشجویان دکتری به طور کلی رها باشند تا یاد بگیرند بطور مستقل (و خود مختار) مشکل را بشناسند و راه حل را برای آن پیدا کنند. به همین خاطر پوست دانشجویان دکتری را میکنند تا صنعت هلند با خلا روبرو نشود! البته نمیدونم این درست هست یا خیر برای اینکه در انگلستان دکتری سه ساله هست و فکر نمیکنم صنعتشون هم مشکلی داشته باشه! به هر حال با توجه با این رویکرد و فلسفه برای موفق شدن در نظام تحصیلی هلند در مقطع دکتری باید تمرکز بسیار بالایی بر روی کار داشت. که این تمرکز برای دانشجویان خارجی اصلا کار ساده ای نخواهد بود مخصوصا اگر بخواهند یک فرد طبیعی و چند بعدی باقی بمانند.

استادم در انتهای خاطره اش به یک مورد دیگم اشاره کرد: در روز اول کار به او یک گلدان هدیه دادند ولی استادم بعد از یک ماه بعد از انتقال گلدان خشک شده به سطل زباله توسط منشی متوجه گلدان در اتاق می شوند که به نظرشون نشان دهنده تمرکز بالا ایشان بر روی حل مشکل بوده! راستش در این سال ها، استادم دقیقا مانند همان گلدان با من رفتار کرد.

سفرنامه رومانی

چند سال پیش به بارشو شهری کوچک با مرکزی قدیمی، رنگارنگ و زیبا در رومانی سفر کردم که تا جایی که ذهنم یاری کند خلاصه ای از برداشت هایم را از سفر  به این شهر و قلعه بران  یا همان قلعه دراکولا را به اشتراک میگذارم.

شهر

رومانی سرزمین پهناوری است و به نظرم هنوز خیلی جای کار برای رشد و پیشرفت دارد. در مجموع همان طور که انتظار میره شهرهای اصلی دارای خیابان های پهن و ساختمان هایی برگرفته از معماری شوروی سابق هستند. از قدیمی بودن ساختمان ها و عدم بازسازی آن ها و همچنین خودروهای فرسوده سطح شهر به نظرم می توان نتیجه گرفت اوضاع اقتصادی این کشور مناسب نیست. در مجموع مرکز شهر مرتب ولی گاهی فضای متفاوت سطح شهر، عدم داستان زبان و بعضی از جوانان در بعضی از موقعیت ها به من حس نا امنی میداد! همچنین دشت و زمین های کشاورزی و تراکتورهای قدیمی هم برای من در سفرهای بین شهری خیلی به چشم می آمد اونجا بود فهمیدم تنها عامل پیشرفت آب و زمین نیست و موارد بیشتر برای توسعه نیاز است.

مردم
 تا جایی که یادم میاد و اگر اشتباه نکنم مردم این کشور جدی به نظر می آیند همچنین نمیدونم چرا ولی قیافه پسرهای جوانشون به نظر کمی شر و شیطون به نظر میرسید. زبانشون بسیار شبیه ایتالیایی است و برای برقراری ارتباط، با دانستن فقط زبان انگلیسی حتما دچار مشکل خواهید شد. پوشش آدم ها در خیابان مرتب است ولی به نظرم در مجموع مردم لباس های گران قیمتی به تن ندارند همچنین برای من کلاه های مردان و زنان سالخورده بسیار دوست داشتنی بود. در اینجا به نظرم اومد خیلی دختر پسرهای دبیرستانی بعد از مدرسه دو نفری با هم همراه هستند (معمولا تا جایی که دیدم معمولا دخترها با دخترها هستند و پسرها با پسرها)! خیلی برای من عجیب بود پسر دخترا خیلی با هم شوخی دو طرفه میکنند و بعدم سریع رد میشدن.... فکر می کنم گپ جمعیتی دارند البته خوب من در ساعت های محدودی در سطح شهر بودم! درجلسه های کاری به نظرم اومد خانوماشون خیلی غذا می خورند و به نظرم اضافه وزن زیادی دارند همچنین تو همین جلسات به نظرم آمد با خارجی ها راحت نیستند (که اون هم بدون شک متغیری از وضعیت اقتصادی این کشور است). 

حمل و نقل

در ایستگاه های اتوبوس به شکلی متفاوت که تا الان ندیده بودم کاغذ اطلاع رسانی زمان اتوبوس ها در داخل یک دفتر فلزی قرار داشت و برای اتوبوس های بین شهری کمی سخت بود تا زمان حرکت آن ها را از اینترنت بدست آورد. در ایستگاه قطار هم کمی برای من پیدا کردن قطار مشکل بود، همچنین در اون فضای سردرگمی ایستگاه قطار دیدن اولین دستگاه مکانیزه فروش کتاب بسیار قابل تحسین بود. همچنین یکی از نکات جالب شهر بارشو گرفتن جای پارک کنار خیابان برای خودروها با استفاده از جعبه و سنگ بود. زیرگذرهای سطح شهر فاقد پله برقی بودند و پر از فروشگاه با محصولاتی شاید از نظر من بی کیفیت از کشور چین بود گاهی در سطح شهر ویراژ یا سر و صدا خودروها خیلی به چشم میامد! در فرودگاه هم به نظرم اومد پلیس هاشون خیلی خیلی خیلی جدی هستند و خیلی در مجموع فرودگاه بروزی نبود و شاید شبیه فرودگاه مهراباد خودمون بود و خیلی از موارد دستی انجام میشد! در ضمن به نظرم خودروی رنو تندر متداولترین خودروی رومانی بود. 

مکان های دیدنی

بافت قدیمی شهر بارشو دیدنی است البته زمان زیادی برای بازدید از آن نیاز ندارید. قلعه بران یا همان قلعه دراکولا که در یک ساعتی شهر بارشو قرار دارد بیشتر به نظر من جنبه داستانی و توریستی دارد و نه یک دیدنی بسیار خاص و منحصر به فرد. در نهایت اینکه  پیست اسکی پونیا هم در نزدیکی شهر بارشو قرار دارد که به نظرم بیشتر میزبان علاقه مندان رومانیایی است. درضمن بازدید از کلیساهای ارتدوکس این کشور هم با وجود معماری متفاوت و نوع پوشش کامل و رفتار آدم ها (بوسیدن و لمس کردن اشیا برای گرفتن تبرکی) برای من تجربه بسیار متفاوتی بود. 

غذا

در بدو ورود شیرینی پزی (نانوایی) های سطح شهر که در جلو مشتری محصولاتشون را آماده میکردند و صف همیشگی جلوی آن ها برای من جالب بود. در مورد غذاهاشونم نمیدونم چرا رنگ غذاها و مزه آن ها خیلی برای من جذاب نبود با این وجود که قیمت ها در این کشور بسیار مناسبتر از اروپای مرکزی و شمالی بود! همچنین تجربه دوغ با همان مزه مشابه ترش ایرانی آن که در فروشگاه ها عرضه میشد برای من بسیار جالب بود.

در هر سفر آدم نکته ای یاد میگیره و به نظرم همیشه تفاوت های فرهنگی و سبک زندگی برای هر مسافری میتونه خاطر انگیز باشه. ولی راستش با اینکه بعضی از افراد تحصیل و زندگی در رومانی را توصیه میکنند اما برای من یکی از کشورهای بالای لیست پیشنهادی نخواهد بود و به نظرم فایل های موجود در اینترنت برای تحصیل و مهاجرت خیلی واقع بینانه تهیه نشده اند. در آخر اینکه  به نظرم طبیعت سبز این کشور زیباتر از خود شهرهای (مخصوصا بزرگ) آن برای سفر خواهد بود.

پینوشت: حدود چهار سال پیش برای شرکت در کنفرانس سفری به رومانی شهر بارشو رومانی داشتم که مطالب این پست خاطراتی کوتاه از آن سفر است در نتیجه به احتمال فراوان دارای خطاهای ساختاری، املایی، نگارشی و سوگرایی است. همچنین  با توجه به مطالب و سفرنامه های گوناگونی که که در اینترنت در مورد دیدنی های این شهر هست سعی کردم وقت شما را مجددا با مطالب تکراری نگیرم.

جغرافیا و اندیشه

جام جهانی ۲۰۱۰ بود که با تعجب بازی غنا و آلمان را نگاه می کردم!  برادران بواتنگ (کوین پرینس بواتنگ و جروم بواتنگ) با پدری اهل غنا و مادری آلمانی؛ یکی با پیراهن آلمان و دیگری با پیراهن غنا مقابل هم قرار داشتند. برای من عجیب بود چطور ممکن است دو برادر متعلق به دو تیم و کشور متفاوت باشند و برای پیروزی در مقابل هم قرار بگیرند. تا مدت ها در ذهنم بود که این ها اصلا دارند برای کی و چی مبارزه می کنند!؟

فکر کنم در دنیای امروز اگر در زمینه ای توانایی بالایی داشته باشیم برای صاحبان قدرت دیگه خیلی مهم نباشه به کدام نقطه جغرافیایی تعلق داریم پدر و مادرمون کیست و در کدام شهر متولد شدیم. نژاد پرستی به معنای گذشته (برای رسیدن به هدف) خیلی وجود ندارد و شاید کمتر از گذشته بهمون یادآوری کنند که رنگ پوستمون و یا شکل چشممون فرق داره و به اینجا تعلق نداریم و نمی توانیم کار کنیم و یا مسابقه بدیم! اما چیزی که بدون شک هست اندیشه پرستی است! چطور فکر می کنی و خودت را به کدام نگرش، سیاست و آیین نزدیک میدونی! مهم این هست که یک تخصصی داریم و حاضریم در چارچوب فکری آن ها قرار بگیریم! دیگر شاید عجیب نباشد که نخست وزیر بریتانیا کبیر هندی تبار باشد و یا اولین فضانورد زن برای سفر به کره ماه ایرانی تبار، تا زمانی که اولی برای منافع بریتانیا و عدم ورود مهاجران به انگلستان و دومی با پروازهای رزمی در افغانستان برای منافع کشورش تلاش می کنند.