ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

دو بیمار

بیمار روانی  اول
من از همون اول به قصد تحصیل علم و ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم. ولی در ایتالیا حداقل در دوره من، کسی با این هدف  خیلی خیلی خیلی کم پیدا میشد!!!! یک پسری بود اون زمان 34 سال داشت که اومده بود مثلا ارشد بخونه! مهربون بود و مرتب ولی مثل بچه ها بود همش پشت آدما منفی حرف میزد و مسخره شون میکرد به صورت خیلی غیر عادی و حال به هم زنی فضول بود و برای چیزای ساده هم دروغ میگفت و با حرفاش ندانشته دو به هم زنی میکرد به حدی که بعد از رفتنش جمع 30 نفری (دو ورودی) با هم دوباره دوست شدن (اونجا بود که نقش یه آدم بیمار را فهمیدم که چقدر میتونه جو را مسموم کنه). خلاصه این اولین فردی بود که باهاش روبرو شدم و انقدر آزار رسوند تا ناخواسته من از آشنایی با سایرین اجتناب می کردم (نا خودآگاه). ولی متاسفانه اون زمان نه گفتن برام سختر از الان بود و همش سعی میکردم مدیریتش کنم و حاصل این کار هم این بود که همش عصبی و ناراحت بودم. 

بیمار روانی دوم
وقتی در ایتالیا میخواستم پایان نامه ارشدم را شروع کنم، مجبور شدم با یک دانشجوی  دکتری ایرانی کار کنم که کلی در کارم مشکل ایجاد کرد و زندگیم را از نظر زمانی واقعا تحت تاثیر قرار داد! ماجرا هم از اینجا شروع شد که استادم سر کلاس گفت دانشجوم از ایران داره میاد اگر میشه بهش کمک کن تا روزای اول را بگذرونه و منم گفتم چشم... اون زمان این دانشجو با هزینه شخصی آمده بود و فکر میکرد خیلی کار مهمی کرده که پذیرش بدون فاند گرفته و وقتی دید همه فاند دارند باعث شده بود که به همه به معنای واقعی کلمه حسادت کنه با این که اول قبول کرده بود این وضعیت را ولی وقتی دیده بود که پذیرش مهم نیست و دکترا هم اهمیتی نداره با همه به مشکل خورده بود و ندانسته دو به هم زنی میکرد. تا میدید یک نفر یه چیزی داره سریع براش نقشه میکشید، مثلا خونش را نزدیک من میخواست بگیره که خوانوادش اومدن بیان خونه من!!! هرکی میخواست بره بیاد بهش یه وسیله ای میداد اول میگفت یک برگست و با کلی ترشی و کتاب و ... میرفت سراغش خلاصه کسی از دستش در امان نبود و اگر کسی بهش نه میگفت زمین و زمان را بهم میدوخت... اون زمان من نزدیکای تزم بود و بعداز زندگی حدودا دوساله در ایتالیا به این نتیجه رسیده بودم که باید از فرصت ها استفاده کنم و تزم را در یک دانشگاه بهتر و کشور دیگه انجام بدم. برای یه بورس اراسموس که دست استادم بود اقدام کردم! این دانشجوی دکترا یه روز به من گفت این بورس را گرفتی خونه بزرگتر بگیر چون منم میام!!!! (من فکر کردم شوخی کرده) بعدا فهمیدم رفته به استاد گفته که منو بفرستن و اونم بعدا بگه که من کارتو درست کردم و سهمم را بده!!!! خلاصه این پوزیشن را نگرفتم (مشکلات اداری)!!! و از استاد خواستم یه جا پیدا کنه بعد از کلی بحث و بررسی انگلیس و دانشگاه ناتینگهام اوکی شد!!! بعد از کلی تلاش یه دفعه استاد یه جلسه مشترک گذاشت که برو پرتغال (یه دانشگاه دورافتاده که معلوم نبود کجاست) گفتم چرا گفت ارزونه دیگه (تو هم که مشکل مالی داری!!!!) بعدم خیلی خوبه.... در ادامه یه بارم همین اتفاق برای موضوع تز افتاد که بعد از قطعی شدن، موضوعش عوض شد!!! و من مونده بودم استاد بیماره یا من مشکل دارم، چرا هر وقت یک چیز قطعی میشه نظرش عوض میشه...و من باید کلی زمان را از دست بدم!!! متاسفانه زمان از دست می رفت و من کلی ناراحت بودم تا این که فهمیدم این فرد همش میرفته از طرف من حرف میزده یه بار می گفته موضوع را دوست ندارم یه بار میفگته مشکل مالی دارم و میخواد بره پرتغال  (بازم میخواسته خودش بیاد و دنبال یه جا ارزون بوده) و ... و با همین حرفاش شش ماه از عمرم رفت یه روز یکی از دانشجوهای دیگه دکترا به من زنگ زد گفت همین بلا را سر من اورده (هر چند اون دانشجوی دیگه ایرانی هم بعدا فهمیدم میخواسته منو بندازه جلو).... من ولی در دو راهی مونده بودم به استاد بگم یا نگم و نمیخواستم آبروی یه هموطن هرچند بیمار را ببرم در حالی که خودم، آیندم، مدرکم درگیر بود و اوضاع سربازی هم باید مشخص می کردم ........ خلاصه یکی از تلخ ترین دوران زندگیم بود و همش به این فکر میکردم که برام چه پیش میاد؟! در نهایت استاد فهمید و به طرف گفته بود خودشو به دکتر نشون بده....
 حذف دو بیمار روانی:
خلاصه این دو بیمار به دست هم ( بیمار اولی داشت میرفت سفارت برای انجام کاری بیمار دوم به من التماس کرد لطفا بگو یک کاغذ من را ببره!!! اول من موافقت نکردم ولی در نهایت با توجه به داستانش به اولی گفتم لطفا یک برگ دومی را ببر چون کارش واجبه...خلاصه فهمیدیم این بیمار دومی یک کارتن مدرک خودش و دیگران را به اولی داده و بعدا اولی هم بعد از برگشت از همشون تقاضای پول میکنه و با مخالفتشون روبرو میشه و اولی هم اون پول را از قرضی که به من داشته بر میداره و...خلاصه سرتون را درد نیارم فضولی و بدبینی بیمار اول و فرصت طلبی و نادانی دومی باعث دعوایی شد که خوشبختانه دامنش من را گرفت و با توجه به اینکه اتفاق آشناییشون را از چشم من میدیدند خودشون برای همیشه رفتند) از زندگی من برای همیشه حذف شدن... آخرش بخیر گذشت و خدا خیلی خیلی عزت داد... ولی گاهی فکر میکنم اگر من خودم جلو این افراد را زودتر میگرفتم چی میشد؟! آیا مسیری بود که باید طی می کردم؟! بهتر نبود درد را در لحظه بکشم تا به آینده موکولش کنم. راستش الان شده خاطره ولی اون دو، سه سال خیلی سخت گذشت.... 

بعضی از دانشجویان مذهبی

وقتی  با بعضی از دوستان خیلی خوب  ایرانی که ظاهر بعضیاشونم خیلی مذهبی هستش صحبت میکنی... معمولا تصویری خیلی مثبتی از غرب دارند چون همیشه فقط یک ظاهر زیبا را دیدند و جز تحلیل سطحی چیز دیگه از جامعه ای که توش زندگی میکنند ندارند البته به نظرم خیلیاشون بیشتر موقعیتشون از نظر مکانی فقط عوض شده، نه مورد دیگه! حقوقشون که براهه، در تمام مراسم های مذهبی این جا هم معروفترین سخنران ها دعوت میشه، همیشم تو همون جمع خودشون در حال گردشند و از موفقیت ها و زرنگیاشون تعریف می کنند و بهم یاد میدن (معولا داستان همه مهاجرها همینه)! (معمولا) دیگم کاری ندارند که دولت کشوری که توش ساکن هستند ٣٦٠ درجه بعلاوه ١٨٠ درجه از ارزشهاشون دوره! کشور مبداشون را تحریم کرده و به خاک سیاه نشونده، خود فروشی یک اصل پذیرفتست و استعمار و استثمار همچنان یکی از هنرمندیاشونه! البته دلشون خوشه که دارند به فقرا کمک میکنند و مجلس برگزار میکنند (یکیشون میگفت من برنگشتم که چراغ مجالس خاموش نشه) البته معمولا این سخنرانای مجالس اینجا همیشه میگن اینجا دیندار بودن ( منظورشون مذهبی و سنتی بودنه) با این همه گناه در خیابونا سخته و دم شما گرم!!!! میخندم و با خودم میگم با حقوق خوب خونه خوب سخنران تلوزیونی نه تحریمی نه فشاری !!! مذهبی بودن کجاش سخته البته باز هم تکرار می کنم که (معمولا) دوستان خوشحالند که نمازشون را میخونند و حجابشون را دارند ولی دیگه بقیه چیزا مهم نیست... بعضی هاشونم خوشحالند که نسبت به سایر دوستان محلشون موفق ترند ولی غافل از اینکه چه بلایی در انتظارشونه!

بطور خیلی خیلی خلاصه فرهنگ غرب خیلی خیلی قوی تر از توان ماست!!!و اگر تصمیم به زندگی در اینجا و حفظ یک سری اصول هستش باید سخت مراقب بود! اصولا کسی اینجا هویتی نداره مگر این که در خیال.... مثلا برای خرید جنس حلال باید به فروشگاه هایی صیهیونیستی مراجعه کرد، آرایشگر عرب در حالی که مشغول کوتاه کردن و میکاپ یه خانوم خارجی است از سفرهای زیارتیش میگه. دوستان اهل سنت ندانسته به دانشجویی در نماز اقتدا می کنند که مصرف الکل را بدون اشکال میبینه، خانوم های محجبه که براشون عجیبه عده ای نماز می خوانند، فرد بسیار بسیار مذهبی که در شرکت های اسلحه سازی کار میکنه!!! و با اون پول کلی کار خیر میکنه... خلاصه شاید برای ما اتفاقی نیفته ولی در دراز مدت و برای آیندگان ما  اصول تبدیل به یک پوسته ظاهری میشه!

و اینک هلند

تقریبا سال دوم دانشگاه بود که مطمئن شدم برای ادامه تحصیل باید حتما به خارج از کشور بروم، بخاطر همین تصمیم گرفتم یک مسیر طولانی را شروع کنم هر چند خیلی چیزارو با توجه به هدف از دست میدادم (و خواهم داد). در ابتدا مثل خیلیا دوست داشتم این مسیر را از ایالت متحده شروع کنم اما مسیر از جایی شروع شد که هیچ وقت فکرش را نمیکردم چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر رشته ای، هرچند بعد از وقفه ای که در روند ادامه تحصیلم افتاد و فرصتی پیدا کردم تا حسابی فکر کنم، فهمیدم برای شروع ایتالیا بهترین مسیرست و هرچه هم جلوتر رفتم لطف و بزرگی خدارو بیشتر متوجه شدم. انگار همه چیز مانند یک دومینو چیده شده بود فقط کافی بود محل مهره هارا پیدا کنم و در یک زمان مناسب اولین مهره را حرکت بدهم، البته خدا هم به من این فرصت را داد که بهترین راه را پیدا کنم. خلاصه به ایتالیا رفتم و کارشناسی ارشد را با بدست آوردن کلی تجربه متفاوت در ایتالیا تمام کردم. در حالی که در سخت ترین شرایط ممکن قرار داشتم هیچ وقت هدفم را فراموش نکردم و به راهم ادامه دادم... الانم چند وقتی است مقطع دکترا را در هلند در یک گروه بسیار خوب و حرفه ای آغاز کردم و امیدوارم این مسیر و این هدف همچنان با لطف خدا ادامه پیدا کنه و به پایان برسه.

سفرنامه میلان

میلان شهری صنعتی، مدرن (نسبت به سایر شهرهای ایتالیا) و مرکز مد، طراحان و هنرمندان ایتالیاست. معمولا مسافران در سفر به میلان در اولین گام وارد ایستگاه مرکزی قطار میلانو چنتراله Milano Centrale می شوند که دارای معماری منحصر به فردیست (برج یونی کردیت در نزدیکی این محل قرار دارد). 

از ایستگاه قطار می توان با استفاده از تراموا، مترو (زیر ایستگاه مرکزی قطار) و اتوبوس به سایر نقاط شهر سفرکنید. برای خرید بلیط وسایل نقلیه عمومی میتوان از دستگاه های خودکار استفاده کرد و با توجه به مدت سفر بلیط یک سفره، دو سفره یا چند روزه خریدارکرد (با خرید بلیط میتوان از هر وسیله نقیله عمومی استفاده کرد) توجه کنید که باید بلیطتون را بعد از ورود به وسیله نقلیه مورد نظر تایید کنید. همچنین میتوانید در ایستگاه قطار یا هواپیما کارتMilano Card  رو خریداری کنید. با داشتن این کارت شما میتونید از حمل و نقل عمومی به صورت رایگان، و از تخفیف خدمات پزشکی و ورودی موزه ها و تبدیل ارز و مراکز خریدی که با این کارت قرار داد دارند استفاده کنید.قیمت این کارت ها 6.50 یورو برای 1 روز و 13 یورو برای 3 روز می باشد. همچنین مانند سایر شهرهای بزرگ اروپا برای بازدید از نقاط دیدنی ازHop-on Hop-off که از 20 یورو برای یک روز شروع شده و تا 25 یورور که 48 ساعت اعتبار دارد، استفاده کرد. این اتوبوس ها دارای 3 خط هستند خط A قرمز رنگ است، خط B که آبی است و خط C سبز رنگ است و اتوبوس ها در هر 45 دقیقه در اماکن توریستی توقف دارند به جز خط C که هر 1 ساعت یک بار می آید.

 مهمترین نقطه دیدنی شهر بزرگ میلان کلیسای دومو Duomo (بازدید رایگان، بازدید از پشت بام 5 یورور، استفاده از آسانسور+3 یورو) میباشد. در بلندترین قسمت این کلیسا (سومین کلیسای بزرگ دنیامجسمه طلایی مریم مقدس معروف به مدوننا قرار دارد، علاوه بر معماری ساختاری و در برنزی این کلیسا، معماری داخلی آن نیز تحسین برانگیزست. در ضمن شاید مهمترین مجسمه این کلیسا مجسمه سن بارتولمئو (تولمئو پوست کنده شده خود را مانند یک حوله بر روی دوش خود گذاشته است)میباشد.

همچنین در مقابل کلیسا  پیاتزا دل دومو و در سمت راست کلیسا گالری ویتوریو امانوئل دوم قرار دارد. طراحی این گالری مسقف به وسیله جوزپه منجونی بوده است که در سال 1878 درست یک روز پیش از افتتاح گالری ازسقف آن سقوط کرد و کشته شد. علاوه بر معماری زیبا و همچنین کافه ها و فروشگاه های متنوع این گالری، سنگ فرش های این گالری نیز داستان های خاص خود را دارند.

 با خروج از این گالری با اپرا لااسکالا روبرو میشین که بر خلاف نمای ساده بیرونی دارای معماری داخلی خاصی است. همچنین اگر به مد و برندهای معروف علاقه مندین میتوانید به میدان طلایی (متشکل از چند خیابان) که در پشت کلیسای دومو قرار دارد، سر بزنید.

در نزدیکی کلیسا، قلعه اسفورزا واقع شده است (مسیر منتهی به این قلعه نیز دیدنی است) این قلعه در سال 1368 برای حفاظت از شهر به وسیله دوک میلان ساخته شد. ساعت بازدید از قلعه در تابستان از ساعت 7 صبح الی 6 بعد از ظهر و در تابستان تا 7 بعد از ظهر بصورت رایگان میباشد، همچنین  ساعت بازدید از موزه (3 یورو) از ساعت 9 الی 5 بعد از ظهر است (روزهای 2 شنبه تعطیل).

 در ضمن پارک سیمپیونه که بزرگترین پارک میلان است، در کنار قلعه اسفورزا قرار دارد همچنین طاق صلح که در حدود 200 سال پیش در زمان ناپلئون ساخت آن شروع شد و بعد از اینکه امپراطوری اتریش میلان را فتح کرد ناتمام ماند (در سال 1838 توسط فرانچسکو لوندونیو و پورلی تکمیل شد) در انتهای این پارک قرار دارد.

در نهایت اگر علاقه به دیدن نقاشی شام آخر میکلانژ دارید میتوانید به کلیسای سانتا ماریا (با وقت قبلیمراجعه کنید در ادامه بازدید از گورستان میومنتال شهر میلان، و ورزشگاه سنسیرو خالی از لطف نیست.

سفرنامه بلونیا

بلونیا شهر طاق ها و غذا، که احتمالا به واسطه نام پاستا بلونزه، تیم فوتبالش و نمایشگاه کتاب کودکانش حداقل یکبار اسمش را شنیده باشید. این شهر زیبای دانشجویی که تمام کوچه های مرکزی پر پیچ و خم آن با طاق پوشیده شده، بین رم و میلان واقع شده است و به واسطه دارا بودن ایستگاه قطار مرکزی و پروازهای ارزان Cheap Flight معمولا در سفر ایتالیا از این شهر عبور می کنید. بد نیست بدانید که عده ای در دو آگوست سال 1980 در حادثه بمب گذاری ایستگاه قطار این شهر جانشان را از دست دادند که به همین خاطر یکی از ساعت های بیرونی ایستگاه بر روی ساعت 10:25 متوقف شده  است.

علاوه بر رستوران ها و کافه های فراوان این شهر که در کوچه ها و خیابان مرکزی شهر پراکنده اند، دیدنی ها و جاذبه های اصلی بلونیا در کنار میدان مرکزی شهر یا همان پیاتزا مجوره قرار دارد (wifi رایگان)، این دیدنی ها شامل کتابخانه مرکزی (سالا بورسا)، دو برج کج (دواِ توری)، باسیلکای سن پترونیو (یکی از کلیساهای بزرگ دنیا که به دلایلی نیمه کاره باقی مانده) و باسیلیکا سنت استفانو می باشد. 

اگر مایل باشید نمایی از شهر را ببینید میتوانید با پرداخت سه یورو به بالا یکی از  برج های کج این شهر بروید (خرید بلیط داخل برج).  همچنین بعد از رسیدن به دو برج با ورود به خیابان زامبونی وارد محدوده قدیمی دانشگاه بلونیا (دانشکده علوم پایه و علوم انسانی) که ادعا می شود قدیمی ترین دانشگاه پا برجای دنیاست می شوید. 

bologna3.JPG (700×477)

یکی دیگر از نقاط معروف این شهر فینسترللا (ونیز کوچک بلونیا) است که می توانید بازدید از این محل را در میان برنامتون قرار دهید البته بیشتر از چند دقیقه وقتتون را نخواهد گرفت (قبلا بلونیا هم همانند ونیز بوده که می توانید در موزه میراث صنعت با نحوه شکل گیری و عملکرد کانال ها در گذشته آشنا شوید).

 بلونیا دارای موزه های متنوعی از جمله موزه ملی باستان شناسی، گالری ملی، موزه قرون وسطی، مجموعه های هنری شهرداری، موزه میراث صنعت، موزه مرندی و گالری هنرهای مدرن و ... است که در صورت داشتن وقت اضافی می توان از آن ها بازدید کرد (در ضمن در اولین یک شنبه هر ماه موزه ها رایگان می باشد). در ضمن یکی دیگر از دیدنی های مهم این شهر پارک بزرگ مارگاریتاو همچنین قبرستان بلونیا است که بازدید از این محل خالی از لطف نیست و در نهایت آخرین جاذبه مهم این شهر سنچوری سن لوکا است که در بالای کوه مشرف به این شهر قرار دارد، برای رسیدن به سن لوکا، می توانید از مسیر مخصوص 3.8 کیلومتری (پله های سرپوشیده) یا اتوبوس های شهری استفاده کنید، این محل نه تنها زیبایی های خاص خودش را دارد بلکه نمایی زیبا از شهر را به شما ارایه می دهد.