ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

بهای تحصیل

تحصیل و کسب واقعی علم و بخصوص دانش اونم در خارج از وطن اصلی بهایی بسیار سنگین داره که گاهی این هزینه ها غیر قابل جبرانه. صحبت من در مورد کسانی که برای تفریح و مدرک گرایی و ذکر عنوان دکتر و مهندس به این سمت و سو میان نیست بلکه در مورد جستجوگران علم و دانش است (یا حداقل اونایی که در این خیال به سر می برند)!!!

همان طور که میدونید زندگی خارج از کشور مشکلات خاص خودش را داره و از زمانی که تصمیم به خروج از کشور می گیریم باید با خیلی از داشته ها و علایق خودمون خداحافظی کنیم. ولی اگر این تصمیم با تحصیل همراه بشه پیچیدگی این موضوع خیلی بیشتراز اون چیزی که فکر میکنیم خواهد شد.... البته اگر در یک دانشگاه سطح بالا تحصیل می کنید (ممکنه) در بدو ورود از نظم ظاهری، امکانات و محیط بین المللی آن لذت ببرید ولی به مرور با یک سری واقعیت ها روبرو خواهید شد که البته امیدوارم این آگاهی خیلی دیر اتفاق نیفته (البته اگر بخواهید روبرو بشوید)!

اول اینکه علم اصلا مقدس و متعالی نیست و حتی چیزی را بصورت مطلق ثابت نمی کند، بیشتر موارد (در مهندسی) علم همان سعی و خطاست!!! البته دانش بسیار مهم و ارزشمند هست که در اکثر مواقع در مهندسی به مرزهای آن هم  نزدیک نمی شویم. پس برای چیزی که اصلا مقدس نیست ارزش های زندگیتون را بی ارزش نکنید.

دوم اینکه مقطع تحصیلی علمی به شما اضافه نمی کند. در نتیجه درس را نباید ادامه بدهید تا به واسطه ادامه آن مقطع چیزی یاد بگیرید چون سیستم آموزشی این کار را اصلا برای شما نخواهد کرد. پس به این امید که درس را ادامه بدهید و  ارشد و دکترا بگیرید که دانشمند بشید عمر خود را طلف نکنید. چون آن مدرک تاثیری در زندگی علمی شما نخواهد داشت.

سوم اینکه از طریق تحقیقتون معمولا کمک واقعی و عملی به بشریت نخواهید کرد (البته در بیشتر موارد و رشته ها). اولین درسی که من به عنوان دانشجوی محیط زیست یاد گرفتم این بود: چگونه از آلودگی پول در بیاریم!!! مهندس محیط زیست با دیدن آلودگی خوشحال می شود چون پول در می آورد!!! صادقانه بگم که خروجی معتبرترین دانشگاه های دنیا هم فقط چاپ مقالست همین!!! حتی خیلی معمول هست استاد فاند میگیره ولی هیچ ایده و هدف مشخصی از اون پروپوزال نداره و اون پول را میده دست یک دانشجو تا ببینه چی میشه، مقاله هم چاپ شد چه بهتر...

چهارم اینکه معمولا همسر مناسب را از دست خواهید داد (معمولا برای رسیدن به هر ایده آل و آرمانی این مورد اتفاق خواهد افتاد)، در حالی که سال ها در حال پیدا کردن یک عدد خاص و یا تکرار یک آزمایش به امید (خیال) کمک به بشریت هستید، دختران و پسران خوب و طبیعی را خواهند برد (البته اگر شانس بیارید که یکی دورو برتون پیدا کنید که این شانس برای پسرها خیلی کمه)!!! و در ادامه هم به احتمال زیاد خیلی دیر صاحب فرزند خواهید شد (و مشکلات خاص خودش).

پنجم اینکه با آدم های واقعی جامعه در ارتباط نخواهید بود. هر روز با یک عده همکار معمولا عجیب و غریب (بریده از جامعه که نتوانستند در صنعت کار پیدا کنند) در ارتباط هستید که به احتمال زیاد از OCPD یا استرس و اضطراب فراوان رنج می برند. در نتیجه از واقعیت و نیازهای واقعی جامعه مطلع نخواهید بود!!! خلاصه عملا در اتفاق های جامعه هیچ اثری نخواهید داشت. البته همیشه در حال نظر دادن و تیوری هستید ولی هیچ کدام به هیچ دردی نخواهند خورد. مردم واقعی خودشون رای می دهند انقلاب می کنند و از کشورشان دفاع.

ششم اینکه اصلا مهم نیستید (و نخواهید شد) بجز در جمع بسته خودتون. راستش صنایع بزرگ و تاثیر گذار دانشگاه ها را اصلا تحویل نمی گیرند (تا زمانی که در دانشگاه هستید)! و شما فقط می توانید در جمع دوستانه و دانشگاهی به خودتون افتخار کنید. البته میتوانید دلتون را باکلمات نخبه که در کشورمون استفاده میشه خوش کنید.

هفتم اینکه خانواده را از دست خواهید داد. من اصلا به بعد عاطفی کاری ندارم ولی در بیشتر لحظات مهم در کنار خوانواده، عزیزان و هموطنانتان نخواهید بود.

هشتم اینکه پولدار نخواهید شد. باید به خودتون قول بدین که قرار نیست به مسایل مالی توجه کنید. اگر به این امید درس می خوانید که یک روز پولدار خواهید شد معمولا این اتفاق نخواهد افتاد.

و ......

راستش این راهی هست که خیلیامون تصمیم گرفتیم بریم و میریم! به سلامت ولی خوب باید این موارد را بدانیم و واقع بین باشیم و برای کاهش اثر این مشکلات تلاش کنیم (برای بیشترشون میشه یک راه حلی داشت) چون راستش به نظر من بعد از 22 سال درس خوندن رسیدن به این واقعیت ها خیلی خیلی دیره...

همه می بینند!!!

چند وقت پیشا اون خانمی که لطف میکرد دفاترمون را تمیز میکرد یکی از جاروهاش را در راهرو دپارتمان جاگذاشته بود منم طبق معمول و به رسم ادب اومدم برش دارم بذارمش سر جاش که گفتم بذار یه آزمایش ساده انجام بدم!!! تا ببینم آیا کس دیگه ای این کارو میکنه؟ یا فقط من کاسه داغتر از آشم!! خلاصه این جارو نازنین و رهاشده بیشتر از دو/سه هفته در راهرو دپارتمان بدون هیچ تغییر مکانی ماند....!!! شاید این اتفاق به نظر خیلیاتون مسخره بیاد و بگین خوب که چی!؟! ولی وجود یک جارو اونم وسط یک دپارتمان شلوغ با کلی استاد و دانشجو یک مورد طبیعی نیست و از همه مهمتر و جالبتر اینه که همه میبینند یک چیزی سر جاش نیست  و عکس العملی نشان نمیدهند و از کنارش رد میشن!!!
 در گذشته من خیلی خیلی جوش میزدم، حرص میخوردم و تلاش میکردم برای درست کردن اینچنین مواردی و بخصوص افرادی که سرجاشون نیستند و خون دل میخوردم تا اون سیستم را عوض کنم، تغییر مثبت ایجاد کنم و حتی به همه نشون بدم اون وسیله یا اون فرد در اون جایگاه درست کار نمیکنه!!! همیشه هم از خودم میپرسیدم چرا کسی حرف من را متوجه نمیشه و یا چرا اصلا این مورد بسیار واضح راتا حالا کسی ندیده؟ یا این فرد اینجا چه کار میکنه؟
بعد از این سال ها فهمیدم جوابش خیلی خیلی ساده است.....!!! نمی خواهند که ببینند... همین!!! دلایل ندیدن (عکس العمل نشان ندادن) هم کاملا مشخصه ولی خوب مطمین باشید که فقط شما نیستید که می بینید. راستش وقتی نمیخواهند ببینند و بشنوند نمیشه کاری کرد و فقط خودمون را رنج میدیم و در دراز مدت سرخورده میشیم... البته نمیخوام بگم نباید تلاش کرد!! فقط میخوام بگم اتفاقا شما در مسیر درست هستید فقط باید به خودتون باور داشته باشید و با برنامه، سیاست و صبر بیشتری جلو برید، نباید از بی توجهی و بی تفاوتی سایرین نا امید بشین... اون کاری که فکر میکنید درسته را با آرامش و بدون تنش  انجام بدین و امیدوار و مصمم بمونید...
***  راستش این داستان ندیدن در من و شما به نسبت های مختلف نسبت به اتفاق های اطرافمون برای تامین منافعمون وجود داره... و در هر سیستمی از دانشگاه گرفته تا صنایع و وزارتخانه ها به وفور پیدا میشه، پس وقتی یکی درست کار نمیکنه یا یکی سلامت مالی و اخلاقی نداره فکر نکنید فقط شما هستید که میبینید!!! به نظرم وقتتون را برای نشان دادن و ثابت کردن اون مشکل به دیگران تلف نکنید (البته اگر شما هم جز دسته بی تفاوت ها نیستین)... بجاش بهتره دنبال راه حل پایدار برای اون مشکل باشید.

رنکینگ دانشگاه

سه سالی هست در دانشگاه دلفت روزگار میگذرونم... خلاصه در این سال ها همه چیز دیدیم از خیانت، کم کاری  و دزدی علمی ، اخلاقی و اقتصادی تا آدم های داغونی که در دانشگاه دارند کار می کنند چون جای دیگه نتونستن کار پیدا کنند!!! البته اوایل که اومده بودم فکر میکردم با چه دانشمندایی دارم کار می کنم ولی به مرور فهمیدم واقعیت ها اصلا اونجوری که فکر می کردم نبودند... از نوع کارهای علمی بگیر تا رفتار آدم ها!!! 
خلاصه سرتون را درد نیارم چند وقت پیش دانشکده پیام داد که داره رنکینگ جدید میاد و مشتاقیم تا ببینیم امسال در چه جایگاهی هستیم.. با همکارا که صحبت میکردیم تحلیلمون این بود که احتمالا یه افت زیادی خواهیم داشت ( باتوجه به شرایط ، کارها و اتفاقات سال های گذشته).
بالاخره نتیجه اومد... و اولین عکس العمل من زدن یک ضربه محکم بر پیشونیم بود، همکارم گفت چی شده؟!؟ گفتم شدیم 2 در دنیا!!! گفت چرا پس خودت را میزنی؟! گفتم اگر 2 دنیا اینه پس بقیه چی هستن؟!؟ الان باید امیدوارم باشم ؟...
خلاصه این که تا یه هفته همه این خبر را به اشتراک میذاشتن و تبریک میگفتن و احتمالا این داستان ادامه دارد...
پینوشت: انتقادهای من به معنی بد بودن کل سیستم نیست، بدون شک خوبی های آن بسیار است که من راغب کار در آن شدم.

دو بیمار

بیمار روانی  اول
من از همون اول به قصد تحصیل علم و ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم. ولی در ایتالیا حداقل در دوره من، کسی با این هدف  خیلی خیلی خیلی کم پیدا میشد!!!! یک پسری بود اون زمان 34 سال داشت که اومده بود مثلا ارشد بخونه! مهربون بود و مرتب ولی مثل بچه ها بود همش پشت آدما منفی حرف میزد و مسخره شون میکرد به صورت خیلی غیر عادی و حال به هم زنی فضول بود و برای چیزای ساده هم دروغ میگفت و با حرفاش ندانشته دو به هم زنی میکرد به حدی که بعد از رفتنش جمع 30 نفری (دو ورودی) با هم دوباره دوست شدن (اونجا بود که نقش یه آدم بیمار را فهمیدم که چقدر میتونه جو را مسموم کنه). خلاصه این اولین فردی بود که باهاش روبرو شدم و انقدر آزار رسوند تا ناخواسته من از آشنایی با سایرین اجتناب می کردم (نا خودآگاه). ولی متاسفانه اون زمان نه گفتن برام سختر از الان بود و همش سعی میکردم مدیریتش کنم و حاصل این کار هم این بود که همش عصبی و ناراحت بودم. 

بیمار روانی دوم
وقتی در ایتالیا میخواستم پایان نامه ارشدم را شروع کنم، مجبور شدم با یک دانشجوی  دکتری ایرانی کار کنم که کلی در کارم مشکل ایجاد کرد و زندگیم را از نظر زمانی واقعا تحت تاثیر قرار داد! ماجرا هم از اینجا شروع شد که استادم سر کلاس گفت دانشجوم از ایران داره میاد اگر میشه بهش کمک کن تا روزای اول را بگذرونه و منم گفتم چشم... اون زمان این دانشجو با هزینه شخصی آمده بود و فکر میکرد خیلی کار مهمی کرده که پذیرش بدون فاند گرفته و وقتی دید همه فاند دارند باعث شده بود که به همه به معنای واقعی کلمه حسادت کنه با این که اول قبول کرده بود این وضعیت را ولی وقتی دیده بود که پذیرش مهم نیست و دکترا هم اهمیتی نداره با همه به مشکل خورده بود و ندانسته دو به هم زنی میکرد. تا میدید یک نفر یه چیزی داره سریع براش نقشه میکشید، مثلا خونش را نزدیک من میخواست بگیره که خوانوادش اومدن بیان خونه من!!! هرکی میخواست بره بیاد بهش یه وسیله ای میداد اول میگفت یک برگست و با کلی ترشی و کتاب و ... میرفت سراغش خلاصه کسی از دستش در امان نبود و اگر کسی بهش نه میگفت زمین و زمان را بهم میدوخت... اون زمان من نزدیکای تزم بود و بعداز زندگی حدودا دوساله در ایتالیا به این نتیجه رسیده بودم که باید از فرصت ها استفاده کنم و تزم را در یک دانشگاه بهتر و کشور دیگه انجام بدم. برای یه بورس اراسموس که دست استادم بود اقدام کردم! این دانشجوی دکترا یه روز به من گفت این بورس را گرفتی خونه بزرگتر بگیر چون منم میام!!!! (من فکر کردم شوخی کرده) بعدا فهمیدم رفته به استاد گفته که منو بفرستن و اونم بعدا بگه که من کارتو درست کردم و سهمم را بده!!!! خلاصه این پوزیشن را نگرفتم (مشکلات اداری)!!! و از استاد خواستم یه جا پیدا کنه بعد از کلی بحث و بررسی انگلیس و دانشگاه ناتینگهام اوکی شد!!! بعد از کلی تلاش یه دفعه استاد یه جلسه مشترک گذاشت که برو پرتغال (یه دانشگاه دورافتاده که معلوم نبود کجاست) گفتم چرا گفت ارزونه دیگه (تو هم که مشکل مالی داری!!!!) بعدم خیلی خوبه.... در ادامه یه بارم همین اتفاق برای موضوع تز افتاد که بعد از قطعی شدن، موضوعش عوض شد!!! و من مونده بودم استاد بیماره یا من مشکل دارم، چرا هر وقت یک چیز قطعی میشه نظرش عوض میشه...و من باید کلی زمان را از دست بدم!!! متاسفانه زمان از دست می رفت و من کلی ناراحت بودم تا این که فهمیدم این فرد همش میرفته از طرف من حرف میزده یه بار می گفته موضوع را دوست ندارم یه بار میفگته مشکل مالی دارم و میخواد بره پرتغال  (بازم میخواسته خودش بیاد و دنبال یه جا ارزون بوده) و ... و با همین حرفاش شش ماه از عمرم رفت یه روز یکی از دانشجوهای دیگه دکترا به من زنگ زد گفت همین بلا را سر من اورده (هر چند اون دانشجوی دیگه ایرانی هم بعدا فهمیدم میخواسته منو بندازه جلو).... من ولی در دو راهی مونده بودم به استاد بگم یا نگم و نمیخواستم آبروی یه هموطن هرچند بیمار را ببرم در حالی که خودم، آیندم، مدرکم درگیر بود و اوضاع سربازی هم باید مشخص می کردم ........ خلاصه یکی از تلخ ترین دوران زندگیم بود و همش به این فکر میکردم که برام چه پیش میاد؟! در نهایت استاد فهمید و به طرف گفته بود خودشو به دکتر نشون بده....
 حذف دو بیمار روانی:
خلاصه این دو بیمار به دست هم ( بیمار اولی داشت میرفت سفارت برای انجام کاری بیمار دوم به من التماس کرد لطفا بگو یک کاغذ من را ببره!!! اول من موافقت نکردم ولی در نهایت با توجه به داستانش به اولی گفتم لطفا یک برگ دومی را ببر چون کارش واجبه...خلاصه فهمیدیم این بیمار دومی یک کارتن مدرک خودش و دیگران را به اولی داده و بعدا اولی هم بعد از برگشت از همشون تقاضای پول میکنه و با مخالفتشون روبرو میشه و اولی هم اون پول را از قرضی که به من داشته بر میداره و...خلاصه سرتون را درد نیارم فضولی و بدبینی بیمار اول و فرصت طلبی و نادانی دومی باعث دعوایی شد که خوشبختانه دامنش من را گرفت و با توجه به اینکه اتفاق آشناییشون را از چشم من میدیدند خودشون برای همیشه رفتند) از زندگی من برای همیشه حذف شدن... آخرش بخیر گذشت و خدا خیلی خیلی عزت داد... ولی گاهی فکر میکنم اگر من خودم جلو این افراد را زودتر میگرفتم چی میشد؟! آیا مسیری بود که باید طی می کردم؟! بهتر نبود درد را در لحظه بکشم تا به آینده موکولش کنم. راستش الان شده خاطره ولی اون دو، سه سال خیلی سخت گذشت.... 

دانشجویان بورسیه داخل

اول اینکه من با هرکسی از این بچه ها آشنا شدم، ار نظر درسی دانشجوهای قوی بودند و تعدادشون هم نسبت به قبل خیلی کمتر شده، ولی چند تا نکته به نظرم میاد که دوست دارم دیدگاه و دغدغه هایم را فقط بدون هیچ نتیجه گیری بنویسم.... صحبت هام به این دانشجوها بر نمیگرده بلکه منظورم بررسی سیستمی است که طراحی شده و از سال های دور مورد استفاده قرار میگیره...

- به نظرم با این شیوه انتخابی (همانند سایر مهاجرین) تعداد قابل توجهی از این دوستان فرصت طلبند تا هدف محور (دوستدار علم نیستند)!  یعنی داشتن یه روز راه میرفتن یه اعلامیه دیدن و گفتن با پول دولت یه خارجی هم بریم و مدرکی هم بگیریم تا ببینم بعدا خدا چی میخواد ( به نظرتون این فرد میتونه مناسب برای سیستم آموزشیمون باشه؟ یا تغییر مثبتی ایجاد کنه؟ اصلا انگیزه ای داره؟یا میشه مثل همون استادای بازاری و یک بعدی که خیلیامون دل خوشی ازشون نداریم) بعلاوه با توجه این که این دوستان اکثرا در جامعه بسته خودشون هستند فقط ظاهر زیبا و مرتب خارج را میبینند و نه حقیقت واقعی و تلخ را... به عنوان مثالخیلی از  مسیولینی که در گذشته در انگلیس تحصیل کردند جز کار سیاسی، کار دیگه ای می کنند؟؟ هنوز بعد سی سال همچنان استادیارند انگار نه انگار که هدف اعزام  این عزیزان افزایش اگاهی و دانش بوده نه فقط استفاده از تایتل دکتر و یا فارق التحصیل از خارج!!!! بدون شک کلی هزینشون نشده که برگردند پست سیاسی بگیرند، یا رییس یک اتاق بشن!

-آیا دانش جدیدی میتوانند وارد کشور کنند؟ از نظر امکانات فاصله زیاده و فقط میتونند اون فرهنگ کاری و نگاه متفاوت را برای کشور بیارند پس تا زمانی که حقیقت واقعی محیط را درک نکنند چطوری میتونند خوب و بد سیستم را یاد بگیرند و متاسفانه مثل بعضی از مسیولیین کشورمون میشن که یک اعتماد عجیبی به این سیستم غربی دارند چون هیچ وقت در زمان تحصیل و سفرشون در غرب هیچ وقت سختی نکشیدند و حقیقت را درک نکردند و فکر میکنند همه چیز مثل ظاهر رنگ آمیزی شدشون سالم و مرتب کار میکنه!!! و به جای تلاش برای آموزش حس خود باوری، به تبلیغ و تقلید کورکورانه روی میارن!

- ماهی حداقل دو هزار دلار خرج میشه ولی رو چه موضوعاتی دارند کار می کنند؟؟؟ ایا واقعا کارشون  ارزش سرمایه گذاری 100 هزار دلاری را داره؟ با این پول میشه یه استاد را اورد ایران و یه عده زیادی ازش استفاده کنند، هرچند در مدت زمان محدود ولی حداقل تعداد زیادی استفاده می کنند و از تجارب و بینش استاد آگاهی پیدا میکنند!

- راستش تا سختی نکشی برای پیدا کردن خونه و حقوق، تا سختی نکشی و سر و کله نزنی با آدما برای پیش برد پروژه، تا در گروه یک نقش واقعی فعال نداشته باشی، تا از جامعه بستت بیرون نیای و با سایر آدمای جامعه ارتباط نداشته باشی واقعیت جامعه دستت نمیاد در نتیجه به ظاهر خوش رنگ چشم بسته اطمینان میکنی و فکر میکنی همه چی مرتبه. گاهی اوقات با مسیولینی روبرو میشیم که سال ها در غرب درس خوانده و زندگی کردند ولی به علت همین مشکلات یا بطور کامل شیفته غربند (البته عاشق ایرانند ولی خوب دوست دارند عشقشون شبیه همون جایی که فقط پوستش را دیدند، بشه) یا خوش خیال به غرب مثلا اگر قراردادی باهاشون امضا کنند چشم بسته به سخنان و امضا مسؤل خوش پوش و خوش سخن غربی اطمینان می کنند و کشور و مردم را دچار هزینه می کنند. در واقع بی تقصیرند ناخودآگاهشون اینگونه آموزش دیده...

- یه عده از این دوستان بالاخره برمیگردن ولی ایا واقعا چیز جدیدی دارند برای دانشجویان آینده ایران؟ گاهی در این جا حتی استاد ایرانیه، محیطم ایرانیه و موضوع پژوهشم که در مورد ایرانه! این افراد آیا میتونند به دانشجوهای آینده انگیزه بدهند؟؟ از علم جدید آگاهی پیدا کنند؟ ... راستش در دانشگاه من واقعیت اینه که گاهی اوقات موضوعات خیلی بی اهمیت را برای دانشجویان بورسیه (کمک هزینه از کشور مبدا) تعریف می کنند. راستش تا زمانی که در پروژه پول نباشه یعنی پروژه اهمیتی نداره! و فقط دانشجو باید مقاله تولید کنه و هیچ امتیاز دیگه ای بهش داده نمیشه، نه توجهی، نه سفری و نه کنفرانسی...

- البته یه عده هم میگن بر نمیگردیم و کار میکنیم و اینجوری به ایران خدمت میکنیم ولی خوب چه خدمتی؟! واقعا نه تو صنایع حساس استخدام میشن و نه کار خاصی! فقط مثل یه برده میرن جلو تا به سن بازنشستگی برسندیه عده هم این توجیه را می کنند و میگن اقا ما اینجا باشیم یک بازوی پنهانیم ولی عملا در قدرت رسانه ای و فرهنگی  زر و زور حل میشوند!!!

- راستش این بچه ها اکثرا خیلی گلند ولی با توجه به نوع سیستم، ندانسته تو یک بازیه دو سر باخت قرار گرفتند در حالی که همانند سایر مهاجرین فکر میکنند برنده اند.

- در آخر این که برای کشورهایی مثل چین، ویتنام و حتی ترکیه شاید این بورس های ملی هر طور خرج بشه اشکالی نداشته باشه ولی کشوری مثل ما که انقدر مردم زیر فشار شدیدند و نجیبانه مشغول زندگی، بی توجهی بهشون واقعا نامردیه....

- خلاصه اگر قراره این پول هزینه بشه... کاش میشد این مبالغ را بر روی یک سری از موضاعات تحقیقاتی مهم و مورد نیاز کشور هزینه کرد (حتی سرمایه گذاری در ایران)... البته همیشه استثنا هست ولی مواردی که من دیدم فقط به نظرم هدف این بوده که پولی خرج بشه...