گارفیلد 19 ژوئن 1978 پا به عرصه قصههای مصور گذاشت. او که مخلوق جیم دیویس است، از قصههای مصور به دنیای تلویزیون و سریال انیمیشن سر درآورد و بعدا وارد سینما شد. گارفیلد حالا معروفترین و محبوبترین گربه دنیای هنر است و بسیاری از تکهکلامهایش بین مردم رایج شده است. دیویس اولین بار در سال 1978 ایده خلق گربهای تنبل و ترزبان را در ذهن پروراند و بعد با طراحی قصهای در 19 ژوئن 1978 این گربه متولد شد. گارفیلد تنبل است، عاشق لازنیاست، شرور است، خودخواه است و با همه اینها محبوب میلیونها نفر است.
آنچه در ادامه میخوانید برخی از معروفترین تکهکلامهای گارفیلد است.
* اگر دوست داری لاغر به نظر بیای، با آدمهای چاقتر از خودت بگرد.
* من اضافه وزن ندارم، کمبود قد دارم.
* هیچ وقت به یک گربه خندان اعتماد نکن.
* من بینظم نیستم، من چالش سازماندهی دارم.
* پرخورم چون افسردهام، افسردهام چون پرخورم. این یک دور باطله که سالها طول میکشه تا به انتها برسه.
* هر وعده غذایی را جوری بخور انگار آخرین غذایی است که میخوری.
* گرسنهام، پس هستم.
* تمام شد. من به قله تنبلی و پرخوری رسیدم... چه اندوهناک! بعد از قله دیگر جایی برای فتح کردن نیست.
* وقتی لازانیای خونم کم بشود، بداخلاق میشوم.
* حالم از دوشنبهها (اولین روز کاری هفته) بهم میخورد.
منبع: تلگراف / 19 ژوئن / ترجمه: حسین عیدیزاده – به گزارش خبر آنلاین
وقتی شروع به خوندن وبلاگ دانشجوها و مهاجرین کردم متوجه شدم اکثر نویسنده ها افسردن یا از روزگارشون ناراضی یا در شرایط سختی هستن یا خود را یک دانای کل می دونند که کسی (نه خانواده نه دوستان نه جامعه) مرتبه و مقام والای اونارو درک نمیکنه و همه این نویسندگان وبلاگ را وسیله ای برای تخیلیه احساسات و ایده های ارزشمند خود که کسی اونا رو درک نمی کنه و متوجه نمیشه، می دونند معمولا هم وبلاگاشون در زمان سختی هاشون شروع میشه و وقتی بجاهای خوب میرسه به طور ناگهانی به پایان میرسه (احتمالا نویسندشون به شرایط روحی پایداری میرسه و دیگه نیاز به نوشتن نمیبینه) البته وبلاگ هایی هستن که واقعا آدم از روحیه نویسندشون لذت میبره ولی به نظرم اکثر نویسندگان از تنهایی و کمبود روابط با محیط اطرافشون رنج می برند.
البته در مورد خودم بگم که با نوشتن آرامش پیدا می کنم و از موقعی که شروع به نوشتن کردم به ثبات شخصیتی بهتری نسبت به گذشته رسیدم و حتی وقتی میام کار اشتباهی کنم نوشته های وبلاگم و توصیه هام یادم میاد و نمیتونم دیگه هر کاری بکنم، فقط امیدوارم دچار ویژگی های بد وبلاگ نویسی نشم البته میدونم بعضیاش تو وجودم هست ولی امیدوارم به مرور کمتر شه (که به نظرم شده).
اولین روزایی که وارد دانشگاه شده بودم با تارنمای اپلای ابراد آشنا شدم و توی این چند سال همهٔ مطالب بی ربط و باربطشو خوندم بعد از اون هم با این وبلاگ آشنا شدم که کلا روحیات نویسندش برام واقعا جالب بود و سعی می کردم مطلبیو ازش از دست ندم، بعدشم اتفاقی با این وبلاگ آشنا شدم تو یک سال اتفاقاتی براش افتاد که گاهی فکر می کردم داستانش خیالی هستش، در آخر هم که با جناب وودی در وبلاگ زیر آسمان خدا آشنا شدم که بعد از خوندن وبلاگ ایشون تصمیم گرفتم منم بنویسم که هم نظرات و خیالاتم ثبت شه و هم اوقاتم پر بشه و از همه مهم تر به بقیه کمکی کرده باشم، امیدوارم سال ها بتونم نوشته هام را ادامه بدم و بعد مدتی بیخیال اینجا نشم!
در آخر هم به خودم و همهٔ شما پیشنهاد میکنم این وب ها (البته فقط اینا نیستن از قسمت پیوند های این وب ها با وبلاگ های دیگه آشنا میشین که در آینده شاید معرفیشون کردم) را دنبال کنید چون هم با واقعیت جاهای دور آشنا میشید و هم به این نکته پی می برید که آدم ها در طول سال ها چقدر تغییر می کنند (البته گاهی متاسفانه)! شایدم بعد از خوندن این مطالب یاد گرفتیم در مورد آدما زود قضاوت نکنیم (نکنم).