ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

بقال و فقیر

مرد فقیری بود که همسرش از شیر گوسفندشان که تنها سرمایه زندگیشون بود، کره درست می کرد و آن مرد فقیر کره ها را به بقالی نزدیکترین شهر به روستاشون می فروخت. آن زن روستایی کره هارو به صورت دایره های یک کیلویی درست میکرد و همسرش در ازای فروش آن ها مایحتاج خانه را از همان بقالی می خرید. روزی مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آن ها را وزن کند، هنگامی که کره ها را وزن کرد متوجه شد وزن همه کره ها نهصد گرم است، بقال از مرد فقیر به شدت عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگه از تو کره نمی خرم تو کم فروشی کردی، میدونی این کارت گناه زیادی داره اون دنیا میخوای جواب خدا را چی بدی! مرد فقیر بسیار ناراحت شد و به بقال گفت راستش ما ترازویی نداریم که کره هارو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم ......

امیدوارم هممون یادمون باشه در کمک کردن و پاسخگویی به دیگران و همچنین زمانی که باید به یک فرد یا یک کار خاص اختصاص بدیم کم کاری و کم فروشی نکنیم چون ممکن همین کم فروشی ها برای خودمون مشکل ساز بشه و کلی مسیر زندگی خودمون و بقیه را نا خواسته تغییر بده.

منبع: یادداشتی که جلوی در خونمون افتاده بود! اگر کسی منبع اصلی را میدونه حتما اطلاع رسانی کنه (با اندکی تغییرات نسبت به متن اصلی توسط جناب زی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد