ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

کنترل و هدایت

از معدود خاطراتی که از دوران دبستانم یادم مونده، بازی هامون در زنگ های ورزش و زنگ های تفریح و فوتبال های بعد تعطیلی مدرسه در پارک نزدیک مدرسه است ... اون زمان بازی بر روی چمن در ذهنمون خیلی مهم بود و حتی فکر میکردیم نه تنها بازیمون بهتر میشه بلکه خوشتیپتر هم میشیم! ولی بازی کردن بر روی چمن آن پارک زیاد آسون هم نبود... یک باغبونی داشت که اگر میدید بچه ها دارند برروی چمن فوتبال بازی میکنند با زنجیر و کمربند بدنبال بچه ها می افتاد! کلی اومده بود مدرسه اعتراض که بچه هاتون پارک را دارند از بین می برند و مدیر و ناظممون همیشه سر صف به ما تذکر می دادند و از کم شدن نمره انضباط می گفتند ولی خوب همه این موارد بی تاثیر بود... و  این بازی فرار و تذکر ادامه داشت! ظاهرا چند دقیقه بازی کردن به تذکر مدیر، دعوای مادر بابت سبز شدن و پاره شده لباس ها و ترس از خشم باغبون می ارزید..... (کاش میشد ذهن اون پسر دبستانی را درک کرد! واقعا نمیدونم چطور فکر می کردم).
تقریبا بعد بیست سال در سفر قبلیم به ایران به اون پارک سر زدم! انتظار دیدن بچه های بیشتری را داشتم چون فکر نمی کردم دیگه باغبونی باشه که جرات دنبال کردن کسی را کنه! ولی هیچ کس در حال بازی فوتبال نبود! راستش اصلا نمیشد بازی کرد! تمام اون محوطه مسطح تبدیل شده بود به تپه های کوچک! دیگه اصلا امکان بازی فوتبال نبود و دیگه نیازی نبود باغبونی برای چمن هایش بدود، دانش آموزی فرار کند، معلمی تذکر دهد و خانواده ای نگران باشند!!!
گاهی مسایل از آن چه که ما فکر می کنیم  راه حل های آسانتری دارند... شاید اگر باغبان کمی هنر به خرج میداد و در زمینی که برای سرسبز کردنش کلی زحمت کشیده بود کمی پستی بلندی ایجاد میکرد لازم نبود هر روز بدود! ناظم اگر زمان زنگ ورزش را بیشتر می کرد، کلاس های فوق برنامه می گذاشت و فضای مدرسه را شادتر می کرد، لازم نبود هر روز به کلاس ها سر بزنه و تهدید به کم کردن نمره انضباط کند! اگر خانواده هم متوجه می شدند من به فضا و زمان بیشتری برای تخیلیه انرژی دارم لازم نبود لباس های رسمی مدرسه ام را به علت پارگی سر زانوها و تغییر رنگ تند تند عوض کنند. البته شاید کسی هم دنبال دیدن اصل مساله و پیدا کردن راه حل نبود... شاید هم همه به همان زندگی و چرخه عادت کرده بودند... 
نظرات 1 + ارسال نظر
zanbagh 1401/08/11 ساعت 03:44

alan in faghat ye khatere boud , ya naghdi zirakane be vaze mojoud ?

اصلش که واقعا خاطره و مشاهداتم بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد