ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

سفرنامه قطر

دومین سفر یک روزه من به قطر بعد از هجده سال تجربه جالب و متفاوتی بود! با ورود به فرودگاه دوحه اولین موردی که به چشم میاد بزرگی و شلوغی فرودگاه و نیروهای بسیار زیاد خدماتی آن برای کمک به مسافران است. در ضمن فروشگاه های داخل آن (دیوتی فری) محصولات را با قیمت چندین برابر عرضه می کنند در نتیجه اگر به داخل شهر سفر می کنید بهتر است تمام خرید های لازم را از داخل فروشگاه های شهر که بدون مالیات هم هستند انجام بدید. به نظرم در این کشور از همان ابتدا برای گردشگران برنامه دارند! مثلا برای من کمی عجیب بود چرا در میان تعداد زیادی پلیس گذرنامه تعدادی خانم قطری در حال بررسی گذرنامه ها هستند‍! در روز بعد با روبرو شدن با یک خانم گردشگر فرانسوی دلیل این موضوع برای من روشن شد! در میان صحبت های راهنما این گردشگر گفت تبلیغات ضد زن در مورد این کشور میتونه غلط باشه! چون دیدیم خانم های قطری هم در فرودگاه دارند کار میکنند! این جمله خانم فرانسوی من را به یاد فرودگاه هیترو لندن انداخت که ماموران فرودگاه به نژاد و ادیان گوناگون تعلق داشتند (و اهمیت نگاه اول برای من روشنتر شد). بعد از عبور از پلیس گذرنامه خودم را با تاکسی به هتل که در بازار قدیمی دوحه (سوق واقف) قرار داشت، رساندم. البته بهتر بود قبل از استفاده از تاکسی با دستگاه های عابر بانک پول نقد می گرفتم (راننده اول گفت کارت هم میتونی بکشی ولی بعد در آخرین لحظه گفت کار نمیکنه و بسیار بیشتر با یورو شارژم کرد البته تقصیر خودم هم بود که طبق معمول روم نشد بگم داری کلک میزنی) شاید هم بد نباشه اشاره کنم که هزینه تاکسی از فرودگاه با توجه به ساعت بین ۳۰ تا ۵۰ ریال قطر میشه البته در روز هم میشه از مترو استفاده کرد. با ورود به هتل تعداد زیادی نیرو با خوشرویی به استقبال من اومدند (تا اینجا به جز پلیس همه نیروها غیر قطری هستند) راستش برای منی که از اروپا وارد این فضا می شدم کمی حس عجیبی بود (روبرو شدن با کلی نیروی خدماتی)! همچنین برای من چک شدن چمدان ها با اکس ری قبل از ورود به هتل هم اتفاق جدیدی بود.

صبح روز بعد با توجه به کمبود وقت از گشت نیم روزه گردشگری قطر استفاده کردم. آن طور که متوجه شدم در تورهای شهر از خانم هایی متعلق به ملیت های گوناگون استفاده می کردند که بطور عجیبی از قطر بصورت سنجیده ای خوب میگفتند (به نظرم آموزش دیده بودند و از همه جالبتر بود برای این شغل باید دوره های خاص را گذرانده باشند)، تصور کنید یک خارجی از کشور شما خوب بگه بدون شک بیشتر تاثیر گذار خواهد بود و به دل گردشگرها می نشینه (نمیدونم چرا همیشه ما بدی ها را برای خارجی ها پر رنگتر میکنیم). به نظر من این شهر نقطه دیدنی با قدمت تاریخی ندارد ولی به نظرم از همین آثار ساخته شده بهترین استفاده را می کنند از همه مهمتر مردم شهر برای گردشگرها احترام قایل هستند و هرجا دوست داشتیم میتونستیم ورود کنیم و عکس بگیریم (کسی نمیگفت اینجا چکار می کنید)! قدیمی ترین نقطه دوحه با قدمتی ۶۰ ساله بازار مرکزی (سوق واقف) آن هست که سال ۲۰۰۳ با توجه به آتش سوزی مجددا ساخته میشه!!! ولی راهنماها به داستان های جالبی اشاره می کنند که میتونه برای گردشگران خارجی خیلی جالب باشه و دیگه کسی به قدمت و ساختگی بودن بنا توجه نمی کنه و ذهن همه به سمت فرهنگ، آداب و رسوم و سبک زندگی میره (موردی که ما فراموش می کنیم)! مثلا عوض شدن رنگ بالشت ها از سیاه و سفید (پوست حیوانات) به رنگی (رنگ های گوناگون) بعد از واردات پارچه های رنگی از هند و یا علت دیده شدن تیرهای چوبی در سازه ها (گران بودن چوب در گذشته به علت عدم وجود درخت در آن سرزمین!) و یا قهوه قطری و اهمیت کافه ها (مجلس) حتی یک عده را استخدام کرده بودند که در آن محوطه با شتر و اسب بصورت گروهی حرکت کنند. در بازار قدیم هم زبان فارسی خیلی به گوش میرسید و یک آقای سالخورده از تجارتخانه های بازار هم با کمی تلاش زبانی با من ارتباط گرفت و از اینکه در ایران به دنیا امده به من گفت، از من دعوت کرد ولی متاسفانه به علت تنگی وقت دیگه فرصت نشد بهشون سر بزنم… بعد از بازدید از سوق (شامل بازارها، بازار شاهین فروشی، اصطبل اسب های عربی و محل نگهداری شترها) در ادامه به بافت مدرن شهر شامل جزیره مصنوعی مروارید، کورنیش و شهرک فرهنگی کترا برای بازدید رفتیم. چیزی که من حس کردم این بود که مردم در عین بروز شدن از  مسلمان بودنشون خجالت نمیکشند! مثلا معماری سازه هایی که به حریم خصوصی افراد در عین نور گیر بودن احترام می گذاشت! و یا اعلام بخش کوتاهی از اذان از بلندگوهای فرودگاه شلوغ دوحه و یا در تبلیغات مساجد کوچک تازه ساخته شده در کترا، راهنما با انگلیسی بسیار عالی گردشگران را راهنمایی می کردد حالا مقایسه بکنید با مکانی که نگهبانانش یا خواب هستند و یا در حال سیگار کشیدن! و آسانسورهای مجموعه هم همیشه برا مردم خراب است…..خلاصه راهنما مسجد آبی (چند سال هست که ساخته شده) با یک داستان ساده (ما از راست به چپ می نویسیم و می خوانیم) شروع کرد و گردشگران را با خود همراه کرد و تحت تاثیر قرارشون داد و حرف های تبلیغی خودشم در آن میان زد! از اونطرف هم راهنمای خانم مسجد از راهنمای تور ما با مهربان تقاضی می کرد لطفا بیشتر به من سر بزن (گردشگران را بیار)!!!! راستش در این بخش با توجه به نوساز بودن همه چیز از راهنما پرسیدم قبل از ساخته شدن این سازه ها گردشگرها را به کجا می بردید جوابی برای گفتن نداشت و حرف را عوض کرد!

من بخش بسیار کوچکی از شهر را دیدم ولی به نظرم ساختار شهری کاملا با برنامه بود! و بعد از ۱۸ سال سازه های شهری کلا زیر و رو شده بود! و این امید را به من داد که من هم در آینده دور شاید بتونم تغییرات (هنر برنامه ریزی) را در کشور خودم ببینم!!! همچنین مثل شهرهای ما شلوغ کاری در استفاده از منابع نداشتند! در شهر تابلوهای راهنمایی به دو زبان انگلیسی و عربی نوشته شده بودند و چراغ های راهنمایی هم کمی بزرگتر از حالت عادی بودند! خودرو ها اکثرا بزرگ بودند (البته راهنمامون گفت این ها خودروهای کار هستند و شب ها با خودروهای بسیار گران بیرون می آیند)! و خانم ها را هم همراه راننده میدیدم! همچنین با توجه به تجربه کوتاه یک روزه (ممکن است غلط باشد) مکان و سازه بزرگ نمایشی نداشتند (بزرگترین و طولانی تری برج یا بزرگترین مسجد دنیا یا ….) و با توجه به نیازها سازه ها ایجاد شده بود! البته با توجه به وسعت کشور هنگام فرود هواپیما میشد چند تا از ورزشگاه های جام جهانی را دید!!! مورد دیگه هم در سطح شهر برندینگی که به نظرم به اشتباه در کشور ما جا افتاده اصلا وجود نداشت (گفتم شاید در کشورهای همسایه شبیه ما باشند) و همه خودشون بودند و سنت ها و اصالتشون را حفظ کرده بودند و همین بود که حس خوبی به من میداد… خلاصه با اینکه ظاهرا پادشاه این کشور بیشتر اوقات در انگلستان به سر می برد و همه چیز ساختگی بود ولی کنجکاو بودم بیشتر در دوحه بمانم...

نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه 1402/03/08 ساعت 00:15 http://fear-hope.blogsky.com

ممنونم از بابت اطلاعاتی که ارائه کردید
آرزو میکردم کاش برای یکبار هم که شده از این کشور بیرون میرفتم ولی دیگه بعید میدونم هیچوقت اتفاق بیفته. دل خوش میکنم به خوندن تجربه دوستان...

ممنون از اینکه نوشته های من را مطالعه کردید واقعا باعث خوشحالی است...
اتفاقا به نظرم برای شما هم حتما این فرصت پیش میاد من هم یک روز همچین آرزویی را داشتم ولی کاش آرزوهام درست و بزرگ بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد