ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

داستان های من و هواپیما

فکر کنم دبستانی بودم که یکی از نشدهای زندگیم تجربه هواپیما بود فکر میکردم یک آرزوی دست نیافتنی است ولی طبق معمول با اولین تجربه، سریع متوجه شدم این خیال هم تصورش جالبتر از خودش بود! خلاصه این سال ها گذشت و شرایط به سمتی رفت که انقدر سفر با هواپیما را تجربه کردم که راستش دیگه زیاد علاقه ای به سفر هوایی ندارم! البته در این سال ها خاطراتی از این سفرهای هوایی دارم که بعضی هاش برای من خیلی آموزنده بود که در این جا با شما به اشتراک می گذارم! 

- در سفر به یکی از شهرهای جنوبی کشور در نزدیکی عزیزی نشسته بودم! که در اون شهر کار سخت می کرد! بعد از گرفتن غذا اون را در کیفش گذاشت و خوابید (بدون اینکه درخواست دیگه ای از مهماندار داشته باشه)! تا بعد از رسیدن همراه با خانواده غذا را بخورد! در حالی که همراهان ما طلبکارانه بدنبال غذای دوم بودند!

* آدم های زحمت کش به حقوق خودشون راضیتر هستند!

- در یک پرواز داخلی پدر و مادر به بچشون تذکر می دادند و بچه اصلا توجه نداشت!! ناگهان مادر رو به مهماندار کرد و از او خواست به بچشون تذکر بدن که لباس گرمش را بپوشه. بعد از توصیه محترمانه مهماندار بچه به سرعت لباسش را پوشید!

* بعد از دیدن این صحنه خیلی به فکر فرو رفتم که چرا بچه به حرف مهماندار گوش میکنه ولی مادر نه! شاید چون انقدر مادر باید و نباید میکنه که بچه نمیتونه تشخیص بده کجا واقعا حرف مادر درست است و کجا این باید و نباید از سر اضطراب و سنت های اشتباه. اینجا بود که فهمیدم شاید باید کمتر حرف بزنم.

- در فرودگاه مهرآباد قصد سفر داخلی داشتم یکی از مسافران در صف داخل هواپیما منتظر ایستاده بود تا افراد بارهاشون را در قفسه های هواپیما بگذارند، کلافه بود و بلند میگفت هیچ جای دنیا آدما اینطور رفتار نمیکنند و سریع می نشینند! منم به این فکر میکردم تمام سفرهایی که رفتم رفتار ادم ها دقیقا به همین شکل بوده! چرا تو سر خودمون میزنیم! - طبق تجربه این سال ها بعد از فرود هواپیما در پرواز های کلاس ارزانتر و یا مقصد فقیرتر (از نظر مالی) مردم عجله بیشتری بر سریع بلند شدن و خروج از هواپیما دارند (هنوز هواپیما پارک نکرده بلند میشن و میایستند)! در حالی که در نهایت همه با یک اتوبوس به سالن اصلی میرن!

* ظاهرا آدم ها ناخودآگاه در حال تلاش هستند که به خودشون حس برنده شدن را بدهند... و البته فکر می کنند که حقشون خورده شده است و از همه فرصت ها استفاده میکنند...

- بعد از حدود سه سال داشتم به ایران برمی گشتم ذوق بسیاری داشتم! دوستم شروع کرد با اطرافیان صحبت کردن و کمی اطلاع داد از کجا اومدیم و به کجا میریم بعد از بلند شدن هواپیما چون همه در صندلی آخر بودیم سه نفر از صندلی های کنار من جاهاشون را عوض کردن که در ردیف های خالی قرار بگیرند و راحت دراز بکشند ولی از اونجایی که دوست ندارم نظم را بدون هماهنگی بهم بزنم حتی با اصرار اطرافیان صندلیم را عوض نکردم وگفتم به داشته ام راضی هستم! در انتهای پرواز یک خانم سالخورده از چند ردیف آن طرفتر رو به من کرد و گفت این جاسوسه و از طرف هلند داره از من جاسوسی میکنه و بعد گفت به من دست درازی کرده و...! خلاصه کارمون به پلیس کشید (که داستانش را بارها توضیح دادم) و بعد متوجه شدیم این فرد مشکل روانی دارد!!!

* خلاصه از مشکل هم بخوای فرار کنی گاهی نمی شود! همه چیز را نمی توان کنترل کرد!

- در ادامه بعد از رسیدن به فرودگاه مهراباد (از فرودگاه امام خمینی) ما تصویر جدیدی از کشور آشنا شدم: یک نفر گوشی وایرلس گذاشته بود و داشت لایو با طرفدارای صفحه مجازیش انگیزشی صحبت میکرد!!! اون یکی با مسیول شرکت هواپیمایی دعواش شده بود در نهایت هم پلیس ورود کرد و مشخص شد شرکت هواپیمایی بیشتر از ظرفیت بلیت فروخته! و همچنین بسیار جوان بودن و ظاهر مدیر سالن فرودگاه هم برای من غیرعادی بود (با ظاهر مدیران شبکه های مجازی)! ظاهرا با نمایی از ایران جدید روبرو شده بودم.

- در پرواز شرکت هواپیمایی ویولینگ مهماندار داشت با آب و تاب توضیح میداد که چطور کمربند را ببندید و راه خروج کجاست اما دوتا از مسافران به هیچ عنوان توجهی نداشتند و در حال شلوغ کردن و صحبت کردن بودن!!! مهماندار غمگین هر چند لحظه به این دو مسافر شلوغ کار نگاه می انداخت در چشم هایش کاملا واضح بود که میگفت دارم برای امنیت شما تلاش میکنم حداقل کمی احترام بگذارید.

* نمی دونم چرا ولی معمولا به افرادی که برای ما دلسوزی میکنند بی توجهی و توهین میکنیم.

- به فرودگاهمون در شهر بسیار کوچکی در اتریش بسیار دیر رسیدیم با کمک مامور شرکت هواپیمایی صف ها را رد کردیم و به مرحله بررسی بار رسیدیم! خانم سالخورده ای مسیول چک کردن بارها به شکل سنتی بود! از اونجایی که دیدیم حساس هست همه چیز را بیرون از کوله ریختم که دیگه وقتی نگیره! ولی یا دیدن خمیردندان! با خونسردی شروع به این توضیح شد که لازم نیست خمیر دندان را بیرون از چمدون بگذارید و شروع کرد در مورد عملکرد دستگاه اکس ری فرودگاه به توضیح دادن ....

* اینجا بود فهمیدم، آموزش دادن هم به زمان مناسب نیاز داره! حتی گاهی اصلا نباید آموزش داد چون حس یادگیری نیست....

-  اون اوایل نسبت به مردمان یک کشور اروپایی با توجه به تجارب نامناسبم کلا بدبین شده بودم. در طول سفر به ژاپن در کنار یک خانواده از آن کشور اروپایی نشسته بودم که در انتهای سفر دیدم پتو و سایر وسایل را از هواپیما برداشتند! اونجا بود که با تمام وجود درک کردم وسیله برداشتن از هواپیما چقدر کار زشت و بدی است...

* ادب از که آموختی از بی ادبان! کلا آموزش عملی همیشه بهتر جواب میده...

-  همیشه در هواپیما بعد از صحبت خلبان و مهماندار فکر می کردم مشکل شنوایی دارم چون اصلا متوجه صحبت ها نمی شدم تا اینکه با پرواز شرکت ایر لینگس ایرلند جنوبی سفری داشتم اونجا بود که متوجه شدم مشکلی ندارم بلکه مشکل از بلندگوهای هواپیماهاست! چون در اکثر هواپیما ها فقط چند بلنگو در راهرو قرار داره ولی در این شرکت بلندگوها بر بالای صندلی ها قرار داشت!

* خلاصه اینکه واقعا همیشه مشکل از ما نیست فقط ایراد کار این هست که آدم ها مشکلاتشون را کمتر بیان میکنند تا متوجه بشیم تنها نیستیم! 

- در همه این سال ها برای من بسیار جالب هست که یک عده زیادی از نژادها، ادیان و تفکرات سیاسی مختلف در یک کپسول جمع میشن و به مقصد میرسند بدون اینکه به یکدیگر اعتراضی بکنند! و یا از رنگ و تفکر هم ایرادی بگیرند‍!

* به نظرم مهمترین مورد این هست که همه می دانند مبدا و مقصد کجاست و میدونند خلبان توسط یک نفر تایید شده و توسط برج مراقبت هدایت میشه (شفافیت) از همه مهمتر میدونند اگر مشکلی پیش بیارند خودشونم به مقصد نمی رسند و حتی جونشون را از دست می دهند.

-  در سفر به رومانی با شرکت کی ال ام به علت یخبندان و باد شدید با اینکه در هواپیما نشسته بودیم به علت عدم اجازه حرکت از طرف برج مراقبت دچار تاخیر زیادی شدیم! در این اوضاع خلبان اومد بین ما و با خنده علت را توضیح داد و با تک تک مسافران خوش و بش کرد!

* این پرواز یکی از سخترین پروازهای زندگیم بود (در هنگام فرود فکر میکردم بال ها هر لحظه جدا میشن) ولی یک لبخند با یک توضیح ساده همه را آرام کرد.

- در اروپا معمولا در پروازهای کوتاه اگر پذیرایی باشه، پذیرایی بسیار مختصری است! در پروازهای ارزانتر (اقتصادی) هم که اصلا پذیرایی رایگان وجود ندارد! در سفر اخیر با پرواز ایسلندایر هم که امکانات هواپیماهای معمولی دارد همچون پروازهای اقتصادی (حتی گوشی برای استفاده از اسکرین ها نمی دادند) پذیرایی رایگان وجود نداشت. به این علت که با این ترفند اسراف نمیکنیم و به محیط زیست کمک می کنیم!

* میشه یک کار مشابه کرد ولی دلایل متقاعد کننده و خوشایند آورد! 

- و داستان های آینده که اگر عمری بود همین جا اضافه میکنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد