ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

تمرکز

بعد از این سال ها به نظرم بیشترین عاملی که در کار و پیشرفت آدم ها با یکدیگر تفاوت ایجاد میکنه توانایی تمرکز هست! تقریبا هوش همه ما برای اکثر کارهایی که انجام میدیم کافی است و معمولا هر کسی هم هوش کافی برای انجام کاری که ما بهش مشغولیم را داراست اما به نظرم تفاوت هامون به این بر میگرده که آدم ها با توجه به علاقه هاشون تمرکزشون را به یک موضوعی اختصاص میدن و در اون مسیر حرکت میکنند. راستی  اینهم خیلی مهمه که ببینیم چند درصد از این تمرکز را به کاری که دوست داریم اختصاص میدیم و یا می گذارند تا اختصاص بدیم...
یادمه زمانی که دکتری را شروع کرده بودم استادم گفت به عنوان یک محقق برای رسیدن به نوآوری حداکثر در ذهن باید سه متغیر داشته باشی! من در دل خودم خندیدم و گفتم! اول از همه به عنوان یک خارجی الان نصف ذهنم اینجاست نصفش در کشورم! از یک طرف درگیر گذشته و مرور خبرهاش و از یک طرف آینده و مدیریت اتفاق ها و تجربه های جدیدش... به عنوان یک تازه وارد مثلا باید حواسم به این باشه که مدارک برای گرفتن معافیت تحصیلی را آماده کنم! تا یک ماه دیگه باید خونه پیدا کنم! مدارک برای کارت اقامتم را جور کنم و اینکه زبان انگلیسی خودم را باید بهتر کنم! یا اینکه کی چطور و کجا تشکیل خانواده بدم و فرهنگ جامعه ای که در آن زندگی می کنم را درک کنم! تازه سال ها هم بگذره و بتونیم خیلی از این موارد را مدیریت کنیم هر چند وقت کشورمون یک خبری میشه و ناخودآگاه دقیقه به دقیقه خبرها را دنبال می کنیم و نگران میشیم! اگر با خودم صادق باشم دیگه تحصیل میشه الویت و دغدغه صدم من ( با اینکه در ظاهر برای تحصیل این مسیر را طی کردم)! پس آیا میتونم به نوآوری برسم و رو به جلو حرکت کنم!!! شاید در طول این دوران نبایدخیلی زیادخودم را برای عدم تمرکز شماتت کنم!
راستش باید بپذیریم به عنوان یک دانشجو خارجی کنترل خیلی از این عوامل دست ما نیست قدیم ترها فکر می کردم چرا نمی تونیم در مسابقات فوتبال به مراحل بالاتر بریم!!! اون زمان فکر می کردم حتما دلیلش کم تمرین کردن هست چون استعداد را داریم پس باید بریم بیشتر کار و تمرین کنیم! ولی خوب الان می دونم اگر ما بیشتر از صد برابر بقیه هم تلاش کنیم اما در نهایت موفقیت بزرگ به ما نمیرسه چون ناخودآگاه و خودآگاه ذهن بازیکنان ما درگیر کلی داستان مالی، فردی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی است و تمرکز لازم را ندارند تا دقیقه 90 ضربه مرگ و زندگی را گل کنند!!!! و یا زیر فشار گل به خودی نزنند... شاید بخاطر همین است تا شب موندن در دانشگاه زیاد به پیشرفت پروژه کمک نمیکنه! و الان به نظرم تاثیر منفی هم داره!
حالا بعضی موارد با کمی هزینه بیشتر قابل کنترل هست به نظرم در دوران تحصیل هرچه دغدغه مالی کمتر باشه معمولا قدرت تمرکز هم بیشتر خواهد بود مثلا  وقتی درآمدم در دوران تحصیل بهتر شد خیلی ایده پردازتر شدم چون انرژی روانی من دیگه برای پول غذای روز بعد و پیدا کردن جنس ارزانتر خرج نمیشد و میتونستم بیشتر روی کارم تمرکز کنم! در یک جایی میخوندم و شایدم میشندیم از یک عده تست هوش گرفته میشه و بعد همین تست بعد از بهتر شدن شرایط مالیشون تکرار میشه! نتایج نشون میده همین آدم ها وقتی ثروتمندتر شدند نتایجشون بهتر شده و وارد یک سطح بالاتر شدند... پول هوشی اضافه نکرده ولی این ثروت قدرت تمرکز این افراد را افزایش داده.... در نتیجه گاهی میتوان این تمرکز را با کم کردن دغدغه ها خرید...
حتی چیزهای خیلی کوچک میتونه به تمرکزمون کمک کنه ولی گاهی تغییر عادت ضروریه! مثلا من در گذشته در دانشگاه اصلا دستشویی نمیرفتم ولی الان میفهمم چه کار اشتباهی بوده (خیلی اشتباه)! به خودم گرسنگی و تشنگی می دادم و اگر هم نیاز به دستشویی داشتم درد شکم را تحمل می کردم تا برسم خونه! والا علت این سختی دادن را نمیدونم (احتمالا فکر میکردم کثیف هست) ولی الان به نظرم این مساله دستشویی خیلی در کارم تفاوت ایجاد کرده!
البته راه های ساده دیگری برای افزایش تمرکز هست مثلا نه گفتن، زمان خاص داشتن برای چک کرن خبرها و شبکه های اجتماعی (و یا دوری کامل از این موارد). مثلا یکی از قوی ترین استادهای ما نه تلفن همراه دارد و نه در گردهمایی های دانشگاه شرکت میکند (هر دفعه با بهانه ای شرکت نمی کند) و البته ۱۵ دقیقه تفکر کردن او معادل ماه ها کار ما خروجی داره.... حتی بعضی برای بدست اوردن این تمرکز یک سری موارد را قربانی میکنند! مثلا تو دوستان دانشجو دکتری میبینم اونایی که خیلی سر وقت دفاع می کنند معمولا یک جای کارشون میلنگه! یا روابطشون را با دوستان قطع کردند ( یا روابط اجتماعی بسیار بد و توهین آمیز دارند)، یا منزلشون کثیفه (آلودگی با خطر مرگ) یا دارند هر روز غذای یخ زده میخورند! به نظرم هنر این هست که زندگی نرمال داشت و تمرکز داشت نه اینکه نیازهای اولیه یک زندگی را قربانی کنیم! راستش به نظرم آدم نرمال اگر بخواد نرمال باشه با تاخیر در مسیر زندگی روبرو میشه (پس تاخیر در مسیر زندگی طبیعی هست)، مگر اینکه تمرکز کردن را به شکل خیلی خوب گرفته باشه!
بعد از انتخاب درست (که آسان نیست) ما باید بیشترین تلاشمون را بکنیم تا بتونیم تمرکز کردن را یاد بگیریم و بتونیم مدت زمان آن را برای انجام کار درست بیشتر کنیم! به نظرم اگر کیفیت این تمرکز بیشتر هم بشه شاید چند دقیقه هم برای کار بی نقض کافی باشه. قدرت تمرکز را باید خیلی خیلی جدی گرفت...

نه سال گذشت

نه سال! شاید فقط یک عدد باشه ولی خیلی سخت میشه باور کرد که نه سال از اولین نوشته من در این وبلاگ گذشت... گاهی به این فکر می کنم  در این سال ها چه چیز بدست آوردم و چه چیزهایی از دست دادم؟ آیا به اهدافم رسیدم؟ آیا موثر بودم؟ آیا ارزشش را داشت؟ آیا حداکثر تلاشم را کردم؟ آیا  نمی شد با شرایط بهتری روبرو میشدم؟ آدم های بهتری همراهم می شدند؟ خدایا شکر؛ خدارا صد هزار مرتبه شکر...

 راستش این روزها از همیشه خودم را به پایان مسیر نزدیکتر می بینم. نمی دانم دقیقا یک سال؛ دو سال یا بیشتر! فقط تنها چیزی که حس می کنم این هست که به انتهای مسیر نزدیکم.

در دوسال گذشته با شروع بیماری کرونا با تعطیل شدن کارهای دانشگاه خیلی بیشتر از همیشه در کارهای اجتماعی و غیر درسی (گروه های ایرانی و غیر ایرانی؛ دانشگاهی و غیر دانشگاهی) فعال شدم تا حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم. انتظار داشتم با توجه به تلاشی که کردم در جامعه کوچک اطرافم تغییری کوچک ایجاد کنم ولی هرچه جلو رفتم و با دادن مسیولیت به سایرین همان چرخه معیوب گذشته مجددا دوباره شکل گرفت (یا از مسیر خارج شد). البته سعی به ایجاد چند استارتاپ کردم که هرکدام به نحوی شکست خوردند:)! همچنین سعی کردم برای پروژه ها و کارهایی با درآمد بیشتر دانشگاهی اقدام کنم که یکی از استادها سخت و به شکل ناجوانمردانه ای مخالفت کرد.

خلاصه بعد از این فراز و نشیب ها این روزها هرچه بیشتر سعی می کنم که بر روی خودم و پایان نامه خودم تمرکز کنم تا شاید هرچه سریعتر با لطف خدا به انتهای مسیر نزدیک شوم. به نظرم در این سال ها بر روی جامعه اطرافم بطور مثبت تاثیرگذار نبودم و از خود واقعیم و ارزشهایم دور شدم. در نتیجه شاید بهتر باشد به خودم وقت بیشتری بدم.

اهل کجایی

بعد از چند سال دانشگاه دانشجویان دکتری را دعوت کرد تا برای صفحه پروفایلشون توسط گروهی حرفه ای عکس ازشون گرفته بشه. با این که در زیر فشار کاری بسیار زیادی بودم تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم. بالاخره روز موعود فرا رسید و بعد از گریم و مقدمات اولیه در مقابل دوبین خانم عکاس قرار گرفتم. روند این طور بود که عکاس تعداد زیادی عکس میگرفت و عکس ها را به همکارانش میداد تا بهترین عکس انتخاب شود. عکاس با قرار گرفتن در مقابل دوربین تمام تلاشش را میکرد تا از فرد خنده طبیعی بگیرد به همین خاطر شروع میکرد به صحبت و پرسش های گوناگون از فرد مورد نظر...

خانم عکاس همین روند را برای من شروع کرد. اما با توجه به درگیرهای ذهنی و کاریم و خستگی این روزها (و شاید این سال ها) اصلا در چهره ام تغییری ایجاد نمیشد... اسمت چیه؟ از ریسرچت بگو؟ این روزا دوست داری با کی وقت بگذرونی؟ به لحظه ای فکر کن که خوشحالت میکنه؟ و ...... (با این که همچنان موفق به خندادن من نشده بود به سوال پرسیدن ادامه میداد).

اهل کجایی؟  ایران!!!! آره همینه از ایران بگو.... بالاخره خنده بصورتم آمده بود... گویا برای خود من هم گمشده ای پیدا شده بود....

نتورکینگ در کار

خیلی این روزا در فضای مجازی استارتاپی ایران از نتورکینگ می شنوم که در هر کاری این شبکه سازی بسیار مهم هست و یکی از عوامل نیاز برای رشد همین نتورکینگ و شبکه افرادی است که باهاشون در ارتباط هستیم. اما به نظرم معنی که در کشور داره استفاده میشه کمی از معنای اصلی آن فاصله گرفته. یادمه چند سال پیش  با یکی از دوستان که در ایران شتابدهنده دارند صحبت می کردم تا شاید بشه با هم کاری کرد اما در جلسه اول به جای اینکه از توانایی های خودش و از پروژه بگه داشت از ارتباطاتش با رییس دانشگاه ها و از جلساتش با سایر مسیولین می گفت!!! خیلی برام عجیب بود که این مطالب چه ربطی به موضوع داره و با کمی فکر بهشون'' نه'' گفتم و ارتباطمون به پایان رسید.

این روزها که کمی ذهنم بیشتر به سمت و سوی ایران رفته و پیگیر داستان های دوستان و آشنایان هستم میبینم واقعا همه واقعا به دنبال یک آشنایی هستند و گاهی با افتخار میگن فلان شخص من را معرفی کرده و یا با اون ارتباط دارم یا شام خوردم! و یا اینکه فلانی خیلی نتورکش قوی و کلی آدم میشناسه!!! راستش فکر نمیکنم آشنایی با یک فرد صاحب منصب افتخاری داشته باشه و همچنین اگر آشنا بودن با آدما مهمه میوه فروش محل با تعداد آدم بیشتری آشنا هست! البته الان می فهمم که چرا با اون فردی که برای همکاری جلسه داشتم همش از ارتباطاتش میگفت چون ظاهرا فضای کسب و کار کشور این را میطلبد. البته نمیگم که در هلند، ایتالیا و فرانسه (طبق تجربه خیلی محدودم) همچین چیزی را ندیدم و نشنیدم ولی به نظرم برای ما دیگه داره اصل میشه و کار اصلی در حاشیه قرار میگیره. البته شاید اینجا هم کار نسبت به نیروی جویای کار کم بود و جمعیت خانواده ها و آشناها زیاد بود مثل کشور خودمون میشد و همه سعی میکردند آشناشون را بذارند سر اون کار....

طبق تجربه من هم شبکه سازی خیلی مهم هست ولی نه به واسطه یک شام خوردن بلکه باید با کار خوب خودت را به اون فرد نشان بدی و مطمعنا این تاثیر گذار خواهد بود چون هر تیمی نیاز برای موفق شدن نیاز به افراد پرتلاش داره.. در نتیجه شبکه سازی با یک پیام شاید شروع بشه ولی با تلاش ادامه پیدا میکنه.

من  قبل از شروع مقطع دکتری در گروه به صورت محقق مشغول به کار بودم یادمه وقتی من دوره دکتری را شروع کردم در یک جلسه با استاد از اون خواستم که بگه چرا من را انتخاب کرده چون از من اصلا رزومه ای ندیده بود، تعجب کرد از سوالم و البته جواب روشنی هم نداشت.... بعدها فهمیدم که اون کار من را دیده و دیگه نیازی نبوده که ببینه من از کجا میام و نمراتم چنده ولی من با ذهنیتی که داشتم این موارد برام پررنگتر از هرچیزی بود....

شانس یک بار در خونه را میزنه

خوب این مطلب که شانس یک بار در خونه را میزنه همه شنیدیم ولی دوست دارم کمی از زاویه متفاوت تر این ضرب المثل را بررسی کنم. همیشه وقتی این جمله را می شنویم به این فکر می کنیم که باید به فرصت ها توجه کنیم و قدرت تصمیم گیری داشته باشیم اما هیچ وقت به این بخش ماجرا که باید با توجه به این که این اتفاق همین یکبار بوده برای آینده برنامه ریزی کنیم و مغرور نشیم توجه نمیکنیم.

داستان اول: همانطور که قبلا اشاره کرده بودم من دوره ارشد را در ایتالیا گذراندم. در آن سال ها افراد می تونستند با یک ایمیل پذیرش بگیرند و برای تحصیل بدون هیچ مدرک زبانی تشریف بیارند ایتالیا (الان را نمیدونم) همچنین وام های خیلی خوبی (در حدود پانزده هزار یورو) به دانشجویان می دادند (من هیچ وقت استفاده نکردم). با این وضعیت متاسفانه جمعیت اصلا یک دست نبود. یادمه اون اوایل وقتی صحبت می کردیم این افرادی که بدون هیچ سختی تشریف آورده بودن و جیبشونم پر پول شده بودند کسی جلودارشون نبود!!! همش دنبال خوش گذرونی و مسخره بازی و در عین حال هم فکر می کردند که خیلی آدم های خاصی هستند!!! یادشون رفته بود که کی بودن و از کجا آمده اند و نمیدوستند این شانسی بوده که حالا به هر دلیلی نصیبشون شده و زود گذر خواهدبود و باید برای آینده برنامه ریزی کنند. خلاصه به جز جمع معدودی از دوستان که از اول برنامه داشتیم و در هر جمع و مکانی ورود نمیکردیم اکثر آن افراد همچنان در جستجو کار و در حال درجا زدن هستند.

داستان دوم: اوایلی که به دلفت آمده بودم با همکاری آشنا شدم که برای پست داک آمده بود، این فرد همیشه ظاهرا در حال درس خواندن بوده و از همان هجده سالگی در رشته ای قبول شده که دکترا مستقیم بوده در نتیجه در بیست و هفت سالگی دکتراش را میگیره و بدون هیچ وقفه ای میاد برای پست داک در دلفت. این فرد همیشه عجیب بود!!! بسیار پنهان کار در مورد پروژش (به شکل بی ادبانه) و به شکل عجیبی از نبوغش تعریف میکرد خلاصه تا چهار سال پروژش را تمدید کردند ولی در نهایت بدون هیچ خروجی کارش به پایان رسید (دستگاهی که روش کار میکرد جواب نداد، مقاله ای هم نتونست چاپ کنه و روی رشد شخصیتش هم کار نکرد). این روزها هم سخت به دنبال کار هست که بتونه اقامتش را تمدید کنه ولی متاسفانه بیشتر از یک سال هست که نتونسته هیچ جواب مثبتی بگیره.

خلاصه این که امیدوارم شرایط این افراد بهتر باشه ولی در هر دو خاطره ای که به اشتراک گذاشتم ویژگی مشترک همه افراد در آن ها غرور و متاسفانه عدم برنامه ریزی برای آینده بود.