ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

سفرنامه هلند – پیش به سوی هلند

به علت این که کی ال ام KLM فقط از تهران پرواز مستقیم به هلند داشت با هواپیمای A 300 ماهان به تهران اومدم فکر می کنم تو هواپیمایی که 150 نفر ظرفیت مسافر داشت کمتر از 30 نفر نشسته بودند،  شاید بعد از مدت ها بود که از پرواز لذت می بردم برام جالب بود که خلبانش کمی برای مسافرین هم شخصیت قایل شده بود و با مسافرین در طی سفر صحبت می کرد و توصیه های لازم را می داد در ضمن پذیراییشون هم واقعا عالی بود! بعد از رسیدن به تهران هم به خونه یکی از آشنایان رفتم تا زمان حرکتم فرا برسه. برای این که باید خودم به فرودگاه امام خمینی می رفتم فامیل جان با تاکسی فرودگاه هماهنگ کرد که در ساعت مقرر بیاد دنبالم (چون کمی مسیرها طولانی هستش ممکن راننده ها ساعت ها جلوتر به محل درخواستی شما بیان و در همان جا تا ساعت مورد نظر بخوابند!).

پروازم ساعت 3:20 صبح بود و من حدودای ساعت 11:30 با یک تویوتا کمری به سمت فرودگاه حرکت کردم، در طول مسیر هم با راننده در حال صحبت در مورد همه پدیده های روزگار بودیم که دیگه حرفامون به انتها رسید (من سعی کردم تمومش کنم) و سکوت حاکم شد و من هم به فکر فرو رفتم.... راننده جان هم همین طور داشت می رفت که به یک خروجی رسیدم راننده وارد خروجی شد شروع به دور زدن کرد (داشت با صدتایی دور می زد!) ولی دیدم به جایی که دور بزنه داره مستقیم میره تو گاردریل ها! با خودم گفتم شاید دارم اشتباه می کنم! ولی باز هم داشت نزدیکتر می شد! به خودم فشار آوردم و خجالت را گذاشتم کنار و محترمانه گفتم!!! آقا فکر کنم داریم می خوریم به گارد ریل ها (سر جونم هم خجالت می کشم) به ناگاه راننده عزیز از خواب پرید و فرمان را گرفت به سمت راست و مانند فیلم های سینمایی به اینور و اونور رفتیم تا بالاخره راننده تونست خودروشو کنترل کنه (خدارو شکر موتوری و خودروی سواری و... دورمون نبود) و با صدای بریده بریده و به نفس افتاده شروع به معذرت خواهی کرد، رنگش مثل گچ شده بود، نمی تونست راحت حرف بزنه، فکر کنم مرگ را دیده بود! البته خودم از بس که فکرم به اتفاقای قبل سفر بود اصلا متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده و تازه روز بعد فهمیدم که خدارو باید حسابی شکر کنم. وقتی این وضعیت را دیدیم و فهمیدم که راننده خستست تا انتهای مسیر باهاش صحبت کردم (راستش راننده بیچاره قبلش هم می خواست صحبت کنه ولی چون ذهنم درگیر بود جوری جواب می دادم که بحث سریعتر به پایان برسه اونم بیچاره خوابش برد) وقتیم رسیدیم از من پول قبول نمی کرد که به اصرار مبلغ سی هزار تومان که بر روی شیشه جلوش زده بود، بهش دادم. وارد فرودگاه بین المللی امام شدم، صف عجیبی شکل گرفته بود و فضای مناسبی هم برای مسافرین وجود نداشت البته فکر می کنم بطور کامل افتتاح نشده و هنوز خیلی جای کار داره، در مجموع نمی خوام بگم نا امید کننده بود ولی از یک فرودگاه بین المللی آدم انتظار بیشتری داره. (کلیه تصاویر از اینترنت)

فکر کنم بعد از این که از گیت اول عبور کردم به کارمندان ایرانی شرکت کی ال ام رسیدم که وظیفه گرفتن بار و تایید بلیت را داشتند که به نظرم می تونستند خوش اخلاقتر و مهربانتر باشند و کمی هم لبخند را چاشنی اون صورتشون بکنند (البته به من هیچ گونه بی احترامی نشد) موقع تایید بلیط هم مامور این شرکت از من گذرنامم را درخواست کرد و چند تا سوال پرسید! و چند بار با ناخن روی ویزام کشید که یک لحظه فکردم میخواد بکنش ولی در آخر راضی شد که من واقعیم و من را رها کرد (کلا سختگیریش از پلیس گذرنامم بیشتر بود). در نهایتم از پلیس فرودگاه عبور کردم (حدود ساعت 1:10) و مامور مربوطه هم با توجه به شرایطم چند توصیه مهم کرد (واقعا مامورین خوش برخورد و محترمی را برای این پست انتخاب کردن) وارد سالن انتظار شدم و با توجه به تاخیر هواپیما خیلی بهم سخت گذشت چون در سالن انتظار صندلی کافی برای این حجم مسافر نبود.

* یادمه که آدما جلوی صرافی فرودگاه برای خرید ارز صف کشیده بودن و قیمت یورو در تابلوی اطلاع رسانی صرافی ثبت شده بود 1450 تومان! من در اون لحظه با خودم خندیدم و گفتم من که  به قیمت 1530 تومان از بانک خریدم و مشغول حساب کردن ضرر پدر جان شدم.