بعد از چند سال دانشگاه دانشجویان دکتری را دعوت کرد تا برای صفحه پروفایلشون توسط گروهی حرفه ای عکس ازشون گرفته بشه. با این که در زیر فشار کاری بسیار زیادی بودم تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم. بالاخره روز موعود فرا رسید و بعد از گریم و مقدمات اولیه در مقابل دوبین خانم عکاس قرار گرفتم. روند این طور بود که عکاس تعداد زیادی عکس میگرفت و عکس ها را به همکارانش میداد تا بهترین عکس انتخاب شود. عکاس با قرار گرفتن در مقابل دوربین تمام تلاشش را میکرد تا از فرد خنده طبیعی بگیرد به همین خاطر شروع میکرد به صحبت و پرسش های گوناگون از فرد مورد نظر...
خانم عکاس همین روند را برای من شروع کرد. اما با توجه به درگیرهای ذهنی و کاریم و خستگی این روزها (و شاید این سال ها) اصلا در چهره ام تغییری ایجاد نمیشد... اسمت چیه؟ از ریسرچت بگو؟ این روزا دوست داری با کی وقت بگذرونی؟ به لحظه ای فکر کن که خوشحالت میکنه؟ و ...... (با این که همچنان موفق به خندادن من نشده بود به سوال پرسیدن ادامه میداد).
اهل کجایی؟ ایران!!!! آره همینه از ایران بگو.... بالاخره خنده بصورتم آمده بود... گویا برای خود من هم گمشده ای پیدا شده بود....
هشت سال! از اولین پست، از زمانی که تصمیم گرفتم خاطراتم را در این وبلاگ به اشتراک بذارم... از زمانی که به طور جدی تر تصمیم گرفتم در مسیری متفاوت گام بردارم، گذشت. مسیری که از هشت سال پیش شروع کردم همچنان ادامه داره و اصلا معلوم هم نیست کی به پایان میرسه... مسیری که همواره در آن امیدوارم و آرزوهای بزرگ داشتم و دارم. از صمیم قلب خدا را شاکرم برای تمام این سال ها که هستم، فکر میکنم، مینوسم، تجربه میکنم و قدرت انتخاب دارم.
واقعیت این هست که در این هشت سال به نظر خودم خیلی پخته تر شده ام که البته گذر عمر در آن بی تاثیر نبود ولی تنها زندگی کردن و مستقل زندگی کردن و شروع تحصیل از دوره ارشد (در سن مناسب) سفرها و آشنایی با افراد از فرهنگ های گوناگون در آن بی تاثیر نبود. البته بعد از این همه تلاش در محیطی قرار نگرفتم که از آدم های اطرافم انگیزه بگیرم! در دانشکده ای که جز چندتای برتر در دنیاست، خیلی کم میشه یک نفر را پیدا کرد که بدنبال یاد گرفتن و آگاهی و دانش باشه...مساله همچنان بقاست افرادی که آمده اند طبقه اجتماعی خود را عوض کنند! کسب درآمد کنند و صاحب خانه در منطقه مهاجر نشین شهر شوند... بسیار عادی است افراد هموطن با مدارک عالی خود در شغلی قرار می گیرند که یک فرد با مدرک کاردانی انجام می دهد، البته خوشحالند چون خانه و ماشینی دارند که افراد هم محله ای آن ها در سرزمین مادری ندارند... شاید این مشکل اروپاست و شاید مشکل مهاجرت و مهاجرین... خلاصه همچنان باید تلاش کرد تا با آدم هایی که می خواهند زندگی کنند ارتباط برقرار کرد نه افرادی که می خواهند زنده بمانند.
از این جا به بعد باید تصمیم گرفت که می خواهم زنده بمانم و یا می خواهم زندگی کنم. می خواهم برای اطرافیان (سطح پایین) زندگی کنم یا برای خودم! میخواهم روی کاناپه بشینم و از نوشیدنی گرمم لذت ببرم یا همچنان می خواهم ریسک کنم و بدنبال ایده آل هایم باشم.
سال دیگری هم گذشت، همچنان روزهایی که شروع به نوشتن کردم را یادم هست ولی برام عجیبه که هفت سال ازشون گذشته باشه، همچنان در همان مسیر از قبل ترسیم شده هستم اگرچه همیشه زمان بندی اون جوری که خودم میخواد جلو نمیره. اون موقعی که من تصمیم گرفتم در این مسیر قرار بگیرم با توجه به آگاهی و دانش خود و اطرافیانم به نظرم بهترین تصمیم ممکن را گرفتم. البته الان هم بابت این تصمیم خدارا شاکرم. اما با توجه با آگاهی بیشتری که الان دارم لازمه تغییراتی در هدف هایم لحاظ کنم.
راستش برای درس خوندن و کسب علم باید بهای بسیار زیادی پرداخت کرد که تا قبل از شروع این مسیر معمولا عمق آن درک و حس نمیشه، ولی این روزا سعی میکنم که این بها را کمی کمتر کنم (البته بخشی از آن غیر جبرانه). در این سالی که گذشت خیلی بیشتر رو خودم کار کردم، از همه مهمتر تلاش کردم اضطراب و خشمم را ریشه یابی کنم دلیل داشتن صفت های منفی خودم را بهتر بشناسم و سعی کنم اون ها رو کمرنگتر کنم. سعی کردم با محیط های خارج از دانشگاه ارتباط برقرار کنم و باهاشون هم صحبت بشم تا کمی از حالت تک بعدی خارج بشم. خلاصه خیلی دید بهتری دارم نسبت به خودم و اطرافم و الان هدفگذاری های متفاوتتری دارم.... ولی خوب حتی با وجود تغییر هدف باید هر طور شده تحصیل خود را به پایان برسانم، ان شاءالله...
خوب ششمین سال هم گذشت! هیچ وقت فکر نمی کردم که قراره برای شش سالگی این صفحه بنویسم! فراز و نشیب داشت ولی خدارو شکر داره میگذره البته هنوز در حال تلاشم تا مسیر را هموار کنم تا ببینم خدا من را به کدام طرف می برد.
در یک سال گذشته مهمترین موردی که بهش رسیدم بحث انگیزه و مهارت بود. بدون شک اگر انگیزه باشه خیلی از مشکلات، حل و هموار میشه! و بسیاری از مواردی که باهاش مشکل داریم و اون را یک ضعف یا کمبود می بینیم از نوشتن بگیر تا صحبت کردن و نوع رفتار و گفتار با تمرین و کلاس بهبود پیدا میکنه. در مورد این روزها هم بگم که بدون شک آرامشم بیشتر از گذشته است ولی همچنان به تلاش بیشتر نیازمندم. همچنین باید برای بلند مدت مجدد هدفگذاری کنم....البته این دفعه مثل شش سال پیش این کار آسان نیست...