ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

سفرنامه هلند- ورود

قبل از این که وارد کشور هلند بشم کلی برنامه ریزی کرده بودم که به قطار مستقیم شهری که میخوام برم برسم ولی با توجه به تاخیری که از ایران پروازمون داشت کمی با تاخیر به آمستردام رسیدیم و من هم بخاطر اینکه به قطار برسم اولین نفر به علت اینکه باری نداشتم از هواپیما خارج شدم و با سرعت زیادی تابلوها رو دنبال کردم تا وارد سالن بزرگی شدم که ساک و وسایل سفر آدما در حال چرخش بود (هنوز موندم چطوری چمدون ها انقدر سریع رسیده بود) چمدون خودم را برداشتم و سریع درب خروج را پیدا کردم و مسیر را ادامه دادم تا به پلیس فرودگاه رسیدم، پلیس هم زیادی خوشحال بود گذرنامم را گرفت بجایی که به من نگاه کنه دقیقا به بالای سرش نگاه کرد و یک مهر زد تو گذرنامم و به من لبخندی زد و خوش و آمد گفت!!!! با تعجب از این قسمت رد شدم البته بعدا متوجه شدم که به بعضیا واقعا گیر داده بودن و نمیدونم چرا انقدر سریع کار من تموم شد حتی به عکسم هم نگاه نکرد. وارد سالن اصلی فرودگاه بزرگ اسخیپول شدم. (کلیه تصاویر از اینترنت)

سریعا برای اینکه به قطار برسم از نگهبان محل فروش بلیط را پرسیدم و نگهبانم پشت سرم را نشان داد (همان طور که در شکل زیر می بینید یک تابلوی بزرگ بود که من با کمال تعجب ندیدم) من هم با عجله به طرف محل فروش بلیت رفتم ولی متاسفانه زمان را از دست داده بودم و باید حدود 45 دقیقه ای برای قطار مستقیم بعدی صبر می کردم. در ضمن شما اگر از فروشنده تقاضا کنید به شما پرینت زمان حرکت قطار ها و ایستگاه هایی که باید قطار خود را عوض کنید را می دهد.

البته میشد با قطار غیر مستقیم هم رفت ولی به علت داشتن بار و آشنا نبودن با محیط ترجیح دادم با قطار مستقیم سفر کنم و تا آمدن قطار مستقیم بعدی در ایستگاه زیر فرودگاه صبر کردم (الان پشیمونم که چرا بجای گذروندن وقت در ایستگاه در فرودگاه چرخی نزدم) البته اون موقع فقط دوست داشتم سریع برسم به خونه!

 

برام جالب بود که مهماندارها هم با قطار رفت و آمد می کردن و به محل زندگی خود باز می گشتن خط راه آهن هلند تقریبا از تمام شهراشون عبور می کنه و حتی به کشورهای همسایه هم دسترسی داره که می تونید از تارنمای راه آهنشون مسیرها و زمان ها را چک کنید (شهرها با قطار بهم دسترسی دارند و در داخل شهر هم میتونید با تراموا و اتوبوس به محل مورد نظر خود برسید) حدود 8:40 صبح بود که سوار قطار شده بودم تقریبا قطار کاملا خالی بود و جز من کسی نبود من هم شروع کردم به استفاده از جی پی اس موبایلم و داشتم خودم را پیدا می کردم با این فکر که دارم از اینترنت مجانی استفاده میکنم همه چی را بروز کردم ولی نگو که داشتم از اینترنت موبایلم استفاده می کردم (بعدا حدود 200 تومنی خرج برامون گذاشت). در طول سفر برام جای سوال بود که چطوری چک می کنند کسی بدون بلیط سوار شده یا نه که در انتهای مسیر یک آقایی اومد و بلیطامون را باطل کرد ولی بازم در مجموع می شد از دستشون در رفت ولی اگر بگیرنت می تونند جریمه سنگینی ازتون بگیرند. درضمن قطارشون دو نرخ داشت که تفاوت بلیط گرونتر با ارزونتر در رنگ صندلیاش بود (من تفاوت دیگه ای ندیدم)! در طول سفر هوا تاریک بود و نزدیکای ۹ صبح هوا تازه داشت روشن می شد! همان طور که انتظار داشتم همه جا سرسبز بود همچنین در طول مسیر با ترافیک کشور هلند هم مواجه شدم برام خیلی جالب بود ساعت نه صح خودرو ها با چراغ روشن در حال حرکت بودن!

سفرنامه هلند – پیش به سوی هلند

به علت این که کی ال ام KLM فقط از تهران پرواز مستقیم به هلند داشت با هواپیمای A 300 ماهان به تهران اومدم فکر می کنم تو هواپیمایی که 150 نفر ظرفیت مسافر داشت کمتر از 30 نفر نشسته بودند،  شاید بعد از مدت ها بود که از پرواز لذت می بردم برام جالب بود که خلبانش کمی برای مسافرین هم شخصیت قایل شده بود و با مسافرین در طی سفر صحبت می کرد و توصیه های لازم را می داد در ضمن پذیراییشون هم واقعا عالی بود! بعد از رسیدن به تهران هم به خونه یکی از آشنایان رفتم تا زمان حرکتم فرا برسه. برای این که باید خودم به فرودگاه امام خمینی می رفتم فامیل جان با تاکسی فرودگاه هماهنگ کرد که در ساعت مقرر بیاد دنبالم (چون کمی مسیرها طولانی هستش ممکن راننده ها ساعت ها جلوتر به محل درخواستی شما بیان و در همان جا تا ساعت مورد نظر بخوابند!).

پروازم ساعت 3:20 صبح بود و من حدودای ساعت 11:30 با یک تویوتا کمری به سمت فرودگاه حرکت کردم، در طول مسیر هم با راننده در حال صحبت در مورد همه پدیده های روزگار بودیم که دیگه حرفامون به انتها رسید (من سعی کردم تمومش کنم) و سکوت حاکم شد و من هم به فکر فرو رفتم.... راننده جان هم همین طور داشت می رفت که به یک خروجی رسیدم راننده وارد خروجی شد شروع به دور زدن کرد (داشت با صدتایی دور می زد!) ولی دیدم به جایی که دور بزنه داره مستقیم میره تو گاردریل ها! با خودم گفتم شاید دارم اشتباه می کنم! ولی باز هم داشت نزدیکتر می شد! به خودم فشار آوردم و خجالت را گذاشتم کنار و محترمانه گفتم!!! آقا فکر کنم داریم می خوریم به گارد ریل ها (سر جونم هم خجالت می کشم) به ناگاه راننده عزیز از خواب پرید و فرمان را گرفت به سمت راست و مانند فیلم های سینمایی به اینور و اونور رفتیم تا بالاخره راننده تونست خودروشو کنترل کنه (خدارو شکر موتوری و خودروی سواری و... دورمون نبود) و با صدای بریده بریده و به نفس افتاده شروع به معذرت خواهی کرد، رنگش مثل گچ شده بود، نمی تونست راحت حرف بزنه، فکر کنم مرگ را دیده بود! البته خودم از بس که فکرم به اتفاقای قبل سفر بود اصلا متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده و تازه روز بعد فهمیدم که خدارو باید حسابی شکر کنم. وقتی این وضعیت را دیدیم و فهمیدم که راننده خستست تا انتهای مسیر باهاش صحبت کردم (راستش راننده بیچاره قبلش هم می خواست صحبت کنه ولی چون ذهنم درگیر بود جوری جواب می دادم که بحث سریعتر به پایان برسه اونم بیچاره خوابش برد) وقتیم رسیدیم از من پول قبول نمی کرد که به اصرار مبلغ سی هزار تومان که بر روی شیشه جلوش زده بود، بهش دادم. وارد فرودگاه بین المللی امام شدم، صف عجیبی شکل گرفته بود و فضای مناسبی هم برای مسافرین وجود نداشت البته فکر می کنم بطور کامل افتتاح نشده و هنوز خیلی جای کار داره، در مجموع نمی خوام بگم نا امید کننده بود ولی از یک فرودگاه بین المللی آدم انتظار بیشتری داره. (کلیه تصاویر از اینترنت)

فکر کنم بعد از این که از گیت اول عبور کردم به کارمندان ایرانی شرکت کی ال ام رسیدم که وظیفه گرفتن بار و تایید بلیت را داشتند که به نظرم می تونستند خوش اخلاقتر و مهربانتر باشند و کمی هم لبخند را چاشنی اون صورتشون بکنند (البته به من هیچ گونه بی احترامی نشد) موقع تایید بلیط هم مامور این شرکت از من گذرنامم را درخواست کرد و چند تا سوال پرسید! و چند بار با ناخن روی ویزام کشید که یک لحظه فکردم میخواد بکنش ولی در آخر راضی شد که من واقعیم و من را رها کرد (کلا سختگیریش از پلیس گذرنامم بیشتر بود). در نهایتم از پلیس فرودگاه عبور کردم (حدود ساعت 1:10) و مامور مربوطه هم با توجه به شرایطم چند توصیه مهم کرد (واقعا مامورین خوش برخورد و محترمی را برای این پست انتخاب کردن) وارد سالن انتظار شدم و با توجه به تاخیر هواپیما خیلی بهم سخت گذشت چون در سالن انتظار صندلی کافی برای این حجم مسافر نبود.

* یادمه که آدما جلوی صرافی فرودگاه برای خرید ارز صف کشیده بودن و قیمت یورو در تابلوی اطلاع رسانی صرافی ثبت شده بود 1450 تومان! من در اون لحظه با خودم خندیدم و گفتم من که  به قیمت 1530 تومان از بانک خریدم و مشغول حساب کردن ضرر پدر جان شدم.

هواپیمایی کی ال ام (KLM)

یکی دیگه از پروازهایی که از ایران (فقط از تهران) به سایر کشورها پرواز داره شرکت کی ال ام (KLM) هست که تا جایی که یادمه نسبت به پرواز های داخلی و قطر و ترکیش از قیمت بالاتری برخوردار بود به همین دلیل من خودم انتظار پذیرایی و امکانات بسیار متفاوتی ازشون داشتم.

در زمان انتظار برای سوار شدن سن بالای مسافرین نظرم را جلب کرده بود، به نظرم اکثرا برای دیدن بچه هاشون داشتند میرفتن شاید هم من در زمان نامناسبی داشتم مسافرت می کردم ولی در کل میانگین سنی مسافرین حدود شصت سال به بالا بود! بعد از سوار شدن در حال پیدا کردن صندلیم بودم که متوجه شدم کسی دیگه رو صندلیم نشسته (32 J) و مشخص شد هر دو یک شماره صندلی داریم! بعد از مشورت با مهماندار من را در صندلیای میانی که سه صندلی داشت نشوندن! بعد از مشخص شدن صندلیم، تصمیم به گذاشتن ساک دستیم در قسمت بار گرفتم ولی عجیب همه جا پر بود حتی به قسمت خالی بالای سر من هم رحم نکرده بودن، مهماندار هم که چهره متعجب من را دید لطف کرد و یک جایی برام پیدا کرد. در صندلی سمت چپم یک خانم میان سال هلندی (شبیه خانم اشتون بود) نشسته بود و صندلی سمت راستم هم خالی بود منم که دیدم جام تنگه (کلا احساس خوبی تو صندلیاش نداشتم) رفتم صندلی خالی کناری نشستم (از این لحاظ واقعا به نفعم شد) اون خانومم بعد از دیدن این حرکت لبخند رضایتی به من زد و گرفت خوابید! منم که اون جا دیدم کسی نیست تا باهاش صحبت کنم مشغول بازی با ال سی دی که در جلوم قرار داشت شدم (میشد با هاش فیلم دید، آهنگ گوش داد، بازی کرد و ...) تا این که نمیدونم چی شد یک پسر هم سن وسال من اومد صندلی سمت راست من  نشست که خوشبختانه دانشجو هم بود و داشت می رفت آمریکا که خدارو شکر دقایقی باعث سرگرمی من در اون فضای تاریک شد (به علت ساعت پروازی چراغا در اکثر اوقات خاموش و اکثرا هم خواب بودن)!

به خاطر ساعت پروازی نامناسب بسیار گرسنه شده بودم و هر لحظه ثانیه شماری برای پذیرایی و غذا می کردم که بالاخره به آرزوم رسیدم ولی به علت ساعت پروازی لطف کردن صبحانه دادن که همش سبزیجات و میوه بود با خودم گفتم احتمالا در پذیرایی های بعدی جبران می کنند ولی دیگه خبری نبود، البته تا جایی که یادمه یک کیک و آبمیوه هم اضافه بر صبحانه بهمون دادند ولی جوابگوی من گرسنه نبود! در مجموع به من در این سفر زیاد خوش نگذشت. در بیشتر طول پروازم در این فکر بودم چرا این خط پروازی، از سایر خطوط گرون تره چون نه هواپیماش نو و منحصر به فرد بود و نه پذیرایی خاصی داشت، البته خوب پرواز مستقیم بود...

*البته باید به این نکته توجه داشت که من در کلاس اقتصادی (Economy Class) قرار داشتم و از سایر کلاس ها اطلاعی ندارم.

*با اینکه کمی تاخیر در پرواز داشتیم ولی در زمان مشخص در فرودگاه مقصد فرود آمدیم.

سفرنامه هلند – اطلاعات کلی

هُلند کشوری است کوچک از قلمروهای پادشاهی هلند در شمال غربی اروپا با شانزده و نیم میلیون جمعیت که بیشترشان مسیحی پروتستان  هستند. جمعیت مسلمانان هلند نزدیک به یک میلیون نفر است. زبان رسمی هلند، هلندی است در کشور هلند در حدود ۶۵ هزار فارسی ‌زبان سکونت دارند (۳۰ هزار ایرانی و ۳۵ هزار نفر از کشور افغانستان). حکومت هلند پادشاهی مشروطه ‌است که در آن شاه یا ملکه نقش چندان تعیین کننده‌ای در سیاست ندارد و بیشتر نماد وحدت ملی است. پایتخت هلند شهر آمستردام است، اما به منظور تمرکززدایی بسیاری از وزارتخانه‌ها و سفارتخانه‌ها در شهر لاهه یا پیرامون آن مستقر شده‌اند.

هلند از شرق با آلمان همسایه‌ است و از جنوب با بلژیک و از غرب نیز از طریق دریا با بریتانیا. بندر روتردام دومین شهر بزرگ هلند است و از نظر مساحت و تعداد اسکله‌هایی که دارد، بزرگترین بندر اروپا نیز به شمار می‌رود. ۲۵ درصد از زمین‌های کشور هلند پایینتر از سطح دریای آزاد قرار دارد و ۲۱ درصد از جمعیت آن در این مناطق زندگی می‌کنند. حدود ۵۰ درصد از زمین‌های هلند نیز ارتفاعی کمتر از یک متر از سطح دریا دارد، به این خاطر است که نام این کشور در زبان هلندی Nederland به معنی «سرزمین پست» است. واژه هلند که در زبان فارسی و هم‌چنین انگلیسی و عربی و بسیاری زبان‌های دیگر برای این کشور به‌کار می‌رود در اصل نام منطقه‌ای از این کشور بوده که برای اشاره همه کشور به‌کار رفته است. واژه هلندHolland  در زبان هلندی میانه به شکل Holtland بود و معنی آن سرزمین چوب است. هلند در پرورش و تجارتِ گُل مقام اول را در جهان داراست. دامداری و کشاورزی نیز از پایه‌های اقتصاد هلند محسوب می‌شود. هلندی‌ها علی‌رغم کوچکی کشورشان سهم بزرگی در تجارت و بانکداری جهانی دارند. هلند در واقع یک دلتای سرسبز است که رودخانه‌هایی چون راین از میان آن می‌گذرد. از این رو هلند کوه ندارد و ارتفاع بلندترین تپه در جنوب این کشور ۳۲۲ متر بیشتر نیست. بخش‌های وسیعی از سرزمین هلند را کشتزارها و چراگاه‌های سرسبز تشکیل می‌دهند و دریاچه هاو نهرها و جنگلهای طبیعی و مصنوعی در آن به وفور یافت می‌شود. هلند سرزمینی پر باران است با زمستانهای طولانی و تابستانهای کوتاه و ملایم. بادهای تند بخصوص در مناطق ساحلی از ویژگیهای جوی آن است و سیلاب های موسمی تهدیدی همیشگی اما کنترل شده برای این سرزمین کوچک محسوب می‌شوند. مهار آب دریا و رودخانه‌ها همواره یکی از چالش‌های هلند بوده‌است و آنها در این کار و نیز در ایجاد خشکی در دریا بسیار پرتجربه هستند. در سده ۱۷ میلادی، در زمانی که جمهوری هلند در اوج خود بود، استادان بزرگی همچون رامبرانت، یوهانس ورمر و بسیاری دیگر فعالیت می‌کردند. نقاش‌های مشهور سده ۱۹ و ۲۰ هلند، ون گوگ و پیت مپندریان بوده‌اند. موریس اشر  هنرمند گرافیست این دوران بود. هلند خانهٔ فیلسوف‌های بزرگی چون اسپینوزا و دزیدریوس اراسموس بوده‌است. تمام کارهای اصلی دکارت در هلند انجام شده‌است. برای اطلاعات بیشتر می تونید به مجموعه کتاب های چاپ شده توسط وزارت امور خارجه (مباحث کشورها و سازمان های بین المللی) کشور هلند (شماره 45) رجوع کنید.

منبع این متن: ویکی پدیا