ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

شبی که نباید فراموش شود!

واقعا برام غیر قابل پیش بینی بود هرچند که در معادلات ساخته ذهنم جواب می داد، ساعت ها فقط به شکل، ظاهر و رفتار آدما با دقت نگاه می کردم به این امید که هیچ وقت این روز و آرمان هایی که براشون زندگی می کنم را فراموش نکنم. هر چند روز سخت و باورنکردنی بود ولی امیدوارم تلاشم بیشتر بشه و هدف متعالیم را فراموش نکنم هر چند که مشخص شد روز به روز دارم تنهاتر میشم ولی مجبورم به انتظار بشینم، فقط امیدوارم انتظار زیاد باعث فراموشی آرمان هام نشه.

البته با این اتفاقات کمی سست و سرد شدم ولی هنوز اطمینان دارم در مسیر درستی قرار دارم ولی امیدوارم و از خدا میخوام هیچ روزی از این آرمان ها پشیمان نشم و تو عمر اندکم با چشمای خودم به نتیجه رسیدن اهدافم را ببینم.


مشکلات همیشگی

بعد از این که دیدم مشکلاتم تمومی نداره دیگه تصمیم گرفتم بیخیال بشم و وارد زندگی طبیعی خودم بشم و کمی هم به خودم برسم و همه کارایی که میگم بعد رفع مشکلات و سختیا انجام بدم، الان بهشون برسم و تمومشون کنم (مثلا گوشیم نه ماه از کار افتاده همش میگم بعد امتحان زبان بعد پذیرش بعد .... میرم درستش می کنم، ولی دیگه تصمیم گرفتم واقعا برم)، راستش این مشکلات همش ساخته خودمون هستن و هر چند وقت میسازیمشون و وقتی تموم میشه باز یکی جدید می سازیم جالبه که وقتی هم تحت فشاریم میگیم دیگه این آخریشه ولی بعد از تموم شدنش یک کار جدید شروع می کنیم. البته یکی می گفت خودمون اینارو نیاز داریم و اگر این مشکلات را درست نکنیم زندگی برامون معنا پیدا نمی کنه! قبول دارم تو زندگی بهشون نیاز داریم ولی خوب نباید فراموش کنیم همه این کارا رو برای زندگیمون انجام میدیم گاهی میشه زندگیمون را فدای درس یا کار می کنیم (می کنم) الان واقعا پشیمونم که بخاطر درس خوندن (البته قدیما الان که اوضای درسیمون خرابه) خیلی از کارا رو نکردم و فرصتای زندگیم که کلا شاید یک بار تو زندگی داشتم را از دست دادم یادم نمیره امتحان داشتم و به دیدار یک شخص مهم در زندگیم نرفتم به این امید که این بعدا وقت هستش ولی متاسفانه هیچ وقت دیگه فرصتش پیش نیامد چون اون عزیز فرداش فوت کرد حالا جالبه این اتفاق تا حالا سه بار برام افتاده ولی هر دفعه یادم میره که کار درست چیه! 

به هر حال این امتحانا و مشکلات هیچ وقت تمومی نداره و باید تحملشون کرد یا باید کنار کشید و بیخیالشون شد، البته من آدمی نیستم به این زودیا بکشم کنار (انشاالله حداقل یک سال دیگم تلاش می کنم) ولی باید به زندگیمم برسم.

این روز‌ها ...

این روزا شرایط برای رفتنم واقعا سخت تر شده و خبرای بد هم همینطوری داره به واقعیت می‌پیونده بطوریکه شاید باید بگم اینجا موندگار شدم، ولی‌ نمیدونم چرا از شرایط ناراضی نیستم )اصلا به این فکر نمیکنم که چرا درسم را همین جا نخوندم و تقریبا از همهٔ تصمیم‌های گذشته‌ی خودم راضیم(! شاید همین نوشتن کمی‌ من را آروم میکنه، امروز با خودم حساب می‌کردم اگر امسالم نتونم درسم را ادامه بدم تو این این ۲ سال حدود ۳۰ هزار یورو را از دست دادم (هم پارسال هم امسال)! درضمن تقریبا هم خودم در از دست دادن این بورسا بی‌ تقصیر بودم (البته نمی‌شه گفت کاملا بی‌ تقصیر). کلا به نظرم خیلی‌ شانسم برای رفتن کم شده ولی‌ نمیدونم چرا اصلا نگران نیستم شاید آرامش قبل طوفان هستش شایدم قرار خبر خوشی بهم برسه! در نهایت بطور حیرت انگیزی امیدوارم! البته واقعا ذهنم درگیره اینه که بازم صبر کنم یا وارد زندگی‌ بشم! یک چیز دیگم واقعا برام تعجبه که من به این همه آدم کمک کردم که برن اما خودم نمی‌تونم برم! البته هنوز راضیم و امیدوار ... خدا را شکر.

قول قدیمی‌

http://s4.picofile.com/file/7932703117/%D9%82%D9%88%D9%84_%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C%E2%80%8C.jpg

یادمه سال پیش وقتی‌ تصمیم گرفتم برم با توجه به تجربه‌هام با خودم قرار گذاشتم یا برم یک دانشگاه خوب آمریکا و اون رشته ای که دوست دارم بخونم و اگه نشد برم سربازی(خیلی‌ به هم نزدیکن!) ولی‌ وقتی‌ رفتم تو روندش دیدم واقعا حوصله سربازی ندارم و گفتم هر جا شد میرم(از این همه زحمت آدم دوست داره نتیجه ای ببینه)! و نظرم را از اون چیزی که بود آوردم پایین! الانم تصمیم دارم اگر به این هدفم نرسیدم، دیگه به هر چی‌ راضی‌ نشم و سریعتر برم تو زندگی‌، امیدوارم باز نظرم تغییر نکنه! مطلب دیگه هم اینکه وقتی‌ تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم(از بچگی‌ داشتم، منظورم خارج از کشور) کلی‌ برای خودم هدف و آرمان داشتم که الان همشون در ذهنم کمرنگ شده. متاسفانه الان هدف شده فقط رفتن!

این روزا

خیلی‌ دوست دارم از وضعیتی که الان توش هستم صحبت کنم و براتون بگم با چه مشکلاتی روبرو هستم ولی‌ واقعا میبینم هنوز خیلی‌ مونده تا به حال برسم تقریبا الان هنوز تو ۷ ماه پیش هستم و باید کلی‌ بنویسم تا به الان برسم، فقط بگم که کلا الان به مشکلات زیادی بر خوردم و شاید نتونم برم! ولی‌ با این همه مشکل نمی‌دونم چرا انقدر بی‌ تفاوتم! شاید انگیزم را از دست دادم. ممکنه تصمیمای واقعا عجیبی برای آیندم بگیرم، تصمیماتی که سال پیش برام خنده دار بود! ولی‌ فقط این را میدونم که اینجا به هیچ وجه ادامه تحصیل نمیدم!