ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

ستاره مسافر

این وبلاگ داستان پسری است که دوست داشت تاثیر گذار و متفاوت باشه، به همین خاطر تصمیم گرفت ...

چندتا لایک داره؟

یک مؤسسه تبلیغاتی در سنگاپور، در یک کارزار تبلیغاتی کار جالبی کرده است، به این صورت که روی عکس تعدادی از قربانیان بلایای طبیعی، عکس افرادی را نشان داده است که به جای کمک، به سبک فیس‌بوک، در حال لایک زدن هستند، تا به این ترتیب نشان بدهد که واکنش‌های دنیای مجازی، لزوما به کار نیازمندان دنیای واقعی نمی‌آیند.

http://s4.picofile.com/file/7995546127/1.jpg


http://s4.picofile.com/file/7995546234/2.jpg


http://s4.picofile.com/file/7995546341/3.jpg

و این همان شکافی است که بین دنیای آنلاین و آفلاین ما ایجاد شده است. خیلی‌ها با لایک زدن، یا اشتراک یک مطلب تصور می‌کنند که گام بزرگی برای کمک به دیگران یا پیشبرد یک مأموریت برداشته‌اند (فکر می کنیم خیلی خوبیم یا روشن فکریم)، در صورتی که: دوصد گفته چون نیم‌کردار نیست. در نهایت این که فقط دوست داشتن و حتی اشک ریختن برای رسیدن به هدف و پشتیبانی از آن کافی نیست، باید سخت زندگی کرد و متفاوت بود تا از غافله حق دور نماند.

منبع متن اصلی: نامشخص

تغییر اوضاع

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد. صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟ این صدف ها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد. دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آن ها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­ کند؟ مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت :برای این یکی اوضاع فرق کرد پس آینده دنیا تغییر کرد.

سفرنامه کرمانشاه - شب آخر

طبق قرارمون راس ساعت ده و نیم تاکسی ون دنبالمون اومد تا ما را به روستای قوری قلعه برسونه، تقریبا بعد از حدود 2 ساعت بعد از عبور از جوانرود (به علت نداشتن علاقه به خرید از بازارچه مرزی جوانرود عبور کردیم) و جنگل های بسیار زیبای منطقه قوری قلعه به محل مورد نظر رسیدیم .

http://s2.picofile.com/file/7993241719/%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D9%BE%D8%A7%D9%88%D9%87_%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87.jpg


http://s2.picofile.com/file/7993241933/%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D9%BE%D8%A7%D9%88%D9%87_%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%871.jpg

بعد از کمی پیاده روی وارد غار قوری قلعه شدیم (بهای ورودی دو هزار و پانصد تومان) این غار و مسیر ورودی آن خوشبختانه مرتب و تمیز بود همچنین خود غار هم به نظرم زیبایی های خاص خودش را داشت ولی متاسفانه هنوز کل مسیر غار برای بازدید آماده نشده بود.

http://s3.picofile.com/file/7993239779/%D8%BA%D8%A7%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87.jpg

http://s4.picofile.com/file/7993239993/%D8%BA%D8%A7%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%871.jpg

http://s2.picofile.com/file/7993240535/%D8%BA%D8%A7%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%874.jpg

http://s3.picofile.com/file/7993240642/%D8%BA%D8%A7%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%875.jpg

http://s2.picofile.com/file/7993240856/%D8%BA%D8%A7%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%876.jpg

در ادامه بعد از بازدید از غار کمی رب انار، خربزه آناناسی و سبزی کوهی خریدیم و در این روستا کمی استراحت کردیم (حداکثر زمان لازم برای  بازدید از این منطقه یک ساعت و نیم می باشد). در پایین دست غار محلی برای استراحت مردم درست کرده بودند که آدما مشغول استراحت و تفریح بودند.

http://s2.picofile.com/file/7993241498/%D9%85%D8%AD%D9%88%D8%B7%D9%87_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%871.jpg


http://s1.picofile.com/file/7993241177/%D9%85%D8%AD%D9%88%D8%B7%D9%87_%D9%82%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87.jpg

در برگشت هم از مسیر سراب نیلوفر به طرف کرمانشاه برگشتیم که متاسفانه با یک زمین خشک روبرو شدیم راستی رانندمون هم بسیار آدم خوب و با انصافی بود (اینم شمارشون که اجازه دادند بزارم اینجا: 09188569071)

http://s1.picofile.com/file/7993239351/%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%A8_%D9%86%DB%8C%D9%84%D9%88%D9%81%D8%B1.jpg


http://s1.picofile.com/file/7993239458/%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%A8_%D9%86%DB%8C%D9%84%D9%88%D9%81%D8%B11.jpg

بعد از رسیدن به کرمانشاه و کمی استراحت، بعد از ظهر مجدد به بازار سنتی کرمانشاه برای خرید صنایع دستی (گیوه) مراجعه و چند جفت گیوه برای سوغاتی خریداری کردیم (از فروشگاه آقای طولانی به نام ارمغان که داخل بازار نان برنجی ها قرار داشت خرید کردیم) در ادامه و در مسیر برگشت به زورخانه بازار هم سر زدیم. آخر شب هم موقع برگشت با جمعیت بسیار زیادی از آدما که منتظر تاکسی دور میدون امام بودن روبرو شدیم، واقعا این همه آدم برای من جالب بود و تازگی داشت. شب هم با توجه به این که از صبح هیچی نخورده بودیم تصمیم گرفتیم مجدد از کباب داغ نان داغ، کباب خریداری کنیم (در نوبهار) ولی غذاش تموم شده بود (ده شب روز پنج شنبه) به همین خاطر به پیتزا وان که در نزدیکی همین رستوران بود مراجعه کردیم (این رستورانم برای خودش معروفه البته به نظرم پیتزاشم خوب و برای من متفاوت بود).

http://s4.picofile.com/file/7995146662/%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%B2%D8%A7_%D9%88%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87.jpg

صبح روز بعد هم با مراجعه به فرودگاه کرمانشاه سفرمون به این شهر زیبا به پایان رسید (بجز مسئولی که دم در اجازه نداد عکس بگیرم بقیه کارمندان فرودگاه واقعا آدم های خوش برخورد و محترمی بودند).

http://s1.picofile.com/file/7993241070/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87_%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87.jpg

غذای دانشجویی

وقتی تصمیم گرفتم این وبلاگ رو بزنم می خواستم وبلاگی باشه که تمام نیازهای افراد دانشجو را از صفر تا صد برطرف کنه به همین خاطر سعی کردم کمتر از مشکلات خودم بگم و این جارو با حرفای بیهوده و ناامید کننده پر نکنم (محلی نباشه برای نوشتن مشکلات خودم، در ضمن نمی خواستم مانند خیلی از وبلاگ نویس ها افسرده باشم). تو این چند ماه تقریبا مطالب مربوط به پذیرش را کامل کردم (فقط توضیح کشورا مونده و چند مطلب کوچک دیگر، البته شاید در آینده سرنوشت آدمای مختلف با هدف ها و بینش های گوناگون را که می خواستند اپلای کنند را بنویسم) و تلاش کردم تمام مطالبی را که توی این چند سال تجربه کردم را بطور خلاصه و موثر ارایه بدم در ضمن خیلی خیلی تلاش کردم که مطالب را خلاصه و بدون اشتباه ارایه بدم به همین خاطر ساعت ها و حتی گاهی روزها روی مطالبم وقت گذاشتم تا برای خوانندگان مفید باشه (البته آنچنان خواننده ای ندارم!) و هدفم فقط انتشار مطلب و زیاد کردن بازدید کننده نبود به همین خاطر حتی اگر می خواستم مطلبی را لینک بدم تا از اون منبع مطمئن نمی شدم این کار را نمی کردم. در ضمن سعی کردم میانه رو باشم و نظر شخصیمو کمتر ارایه بدم مثلا اگر یک بار سفرنامه خارجی گذاشتم بعدی را سعی کردم حتما از ایران بذارم و تمام انرژیمو گذاشتم که در مطالبم اغراق و قضاوت (نادرست) نکنم. به هر حال با توجه به این که تمام مطالب اصلی پذیرش و آموزش زبان را ارایه دادم تصمیم گرفتم با توجه به کم شدن موضوعات برای نوشتن یک موضوع جدید به وبلاگم اضافه کنم!

http://s2.picofile.com/file/7993223010/3.jpg

اونم قسمتی نیست جز قسمت خوشمزه آشپزی! شاید به نظر مسخره و حتی ناامید کننده بیاد (شاید بعضیا بگن کار وبلاگ به کجا رسیده) ولی به نظرم دانشجویان مخصوصا اونایی که جاهای دور! درس می خونند به این قسمت نیاز دارند چون باید خودشون غذا درست کنند و وقت آنچنانی هم برای این کار ندارند البته خوب، تارنماهای فراوانی (خیلی خیلی فراوان) در این مورد وجود داره ولی خیلی سخته تا بشه ازشون یک غذای ساده، سریع، ارزون و با طعمی متفاوت پیدا کرد، به همین خاطر من این جا تمام تلاشم را می کنم (البته تعداد پست ها مطمئنا زیاد نخواهد بود) تا این جور غذاهارو (سعی می کنم غذاهای جدید و متفاوت باشه) این جا ارایه بدم.


تامل

پروردگار شما، خداوندی است که آسمان ها و زمین را در شش روز [شش دوران] آفرید؛ سپس به تدبیر جهان هستی پرداخت؛ با شب، روز را می پوشاند؛ و شب به دنبال روز، به سرعت در حرکت است؛ و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، که مسخر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر از آن اوست. پر برکت است خداوندی که پروردگار جهانیان است. (اعراف ۵۴)

http://s2.picofile.com/file/7992956555/morning_and_night.jpg

همانطور که در این آیه ذکر شده است شب با سرعت فوق العاده زیادی (شب با سرعـتی تـقـریباً معادل ۱۶۶۹ کـیـلـومـتر در ساعـت) در خـط استوا پیوسته روز را دنبال می کند و آن را می پوشاند.