یکی دیگه از پروازهایی که از ایران (فقط از تهران) به سایر کشورها پرواز داره شرکت کی ال ام (KLM) هست که تا جایی که یادمه نسبت به پرواز های داخلی و قطر و ترکیش از قیمت بالاتری برخوردار بود به همین دلیل من خودم انتظار پذیرایی و امکانات بسیار متفاوتی ازشون داشتم.
در زمان انتظار برای سوار شدن سن بالای مسافرین نظرم را جلب کرده بود، به نظرم اکثرا برای دیدن بچه هاشون داشتند میرفتن شاید هم من در زمان نامناسبی داشتم مسافرت می کردم ولی در کل میانگین سنی مسافرین حدود شصت سال به بالا بود! بعد از سوار شدن در حال پیدا کردن صندلیم بودم که متوجه شدم کسی دیگه رو صندلیم نشسته (32 J) و مشخص شد هر دو یک شماره صندلی داریم! بعد از مشورت با مهماندار من را در صندلیای میانی که سه صندلی داشت نشوندن! بعد از مشخص شدن صندلیم، تصمیم به گذاشتن ساک دستیم در قسمت بار گرفتم ولی عجیب همه جا پر بود حتی به قسمت خالی بالای سر من هم رحم نکرده بودن، مهماندار هم که چهره متعجب من را دید لطف کرد و یک جایی برام پیدا کرد. در صندلی سمت چپم یک خانم میان سال هلندی (شبیه خانم اشتون بود) نشسته بود و صندلی سمت راستم هم خالی بود منم که دیدم جام تنگه (کلا احساس خوبی تو صندلیاش نداشتم) رفتم صندلی خالی کناری نشستم (از این لحاظ واقعا به نفعم شد) اون خانومم بعد از دیدن این حرکت لبخند رضایتی به من زد و گرفت خوابید! منم که اون جا دیدم کسی نیست تا باهاش صحبت کنم مشغول بازی با ال سی دی که در جلوم قرار داشت شدم (میشد با هاش فیلم دید، آهنگ گوش داد، بازی کرد و ...) تا این که نمیدونم چی شد یک پسر هم سن وسال من اومد صندلی سمت راست من نشست که خوشبختانه دانشجو هم بود و داشت می رفت آمریکا که خدارو شکر دقایقی باعث سرگرمی من در اون فضای تاریک شد (به علت ساعت پروازی چراغا در اکثر اوقات خاموش و اکثرا هم خواب بودن)!
به خاطر ساعت پروازی نامناسب بسیار گرسنه شده بودم و هر لحظه ثانیه شماری برای پذیرایی و غذا می کردم که بالاخره به آرزوم رسیدم ولی به علت ساعت پروازی لطف کردن صبحانه دادن که همش سبزیجات و میوه بود با خودم گفتم احتمالا در پذیرایی های بعدی جبران می کنند ولی دیگه خبری نبود، البته تا جایی که یادمه یک کیک و آبمیوه هم اضافه بر صبحانه بهمون دادند ولی جوابگوی من گرسنه نبود! در مجموع به من در این سفر زیاد خوش نگذشت. در بیشتر طول پروازم در این فکر بودم چرا این خط پروازی، از سایر خطوط گرون تره چون نه هواپیماش نو و منحصر به فرد بود و نه پذیرایی خاصی داشت، البته خوب پرواز مستقیم بود...
*البته باید به این نکته توجه داشت که من در کلاس اقتصادی (Economy Class) قرار داشتم و از سایر کلاس ها اطلاعی ندارم.
*با اینکه کمی تاخیر در پرواز داشتیم ولی در زمان مشخص در فرودگاه مقصد فرود آمدیم.
هُلند کشوری است کوچک از قلمروهای پادشاهی هلند در شمال غربی اروپا با شانزده و نیم میلیون جمعیت که بیشترشان مسیحی پروتستان هستند. جمعیت مسلمانان هلند نزدیک به یک میلیون نفر است. زبان رسمی هلند، هلندی است در کشور هلند در حدود ۶۵ هزار فارسی زبان سکونت دارند (۳۰ هزار ایرانی و ۳۵ هزار نفر از کشور افغانستان). حکومت هلند پادشاهی مشروطه است که در آن شاه یا ملکه نقش چندان تعیین کنندهای در سیاست ندارد و بیشتر نماد وحدت ملی است. پایتخت هلند شهر آمستردام است، اما به منظور تمرکززدایی بسیاری از وزارتخانهها و سفارتخانهها در شهر لاهه یا پیرامون آن مستقر شدهاند.
هلند از شرق با آلمان همسایه است و از جنوب با بلژیک و از غرب نیز از طریق دریا با بریتانیا. بندر روتردام دومین شهر بزرگ هلند است و از نظر مساحت و تعداد اسکلههایی که دارد، بزرگترین بندر اروپا نیز به شمار میرود. ۲۵ درصد از زمینهای کشور هلند پایینتر از سطح دریای آزاد قرار دارد و ۲۱ درصد از جمعیت آن در این مناطق زندگی میکنند. حدود ۵۰ درصد از زمینهای هلند نیز ارتفاعی کمتر از یک متر از سطح دریا دارد، به این خاطر است که نام این کشور در زبان هلندی Nederland به معنی «سرزمین پست» است. واژه هلند که در زبان فارسی و همچنین انگلیسی و عربی و بسیاری زبانهای دیگر برای این کشور بهکار میرود در اصل نام منطقهای از این کشور بوده که برای اشاره همه کشور بهکار رفته است. واژه هلندHolland در زبان هلندی میانه به شکل Holtland بود و معنی آن سرزمین چوب است. هلند در پرورش و تجارتِ گُل مقام اول را در جهان داراست. دامداری و کشاورزی نیز از پایههای اقتصاد هلند محسوب میشود. هلندیها علیرغم کوچکی کشورشان سهم بزرگی در تجارت و بانکداری جهانی دارند. هلند در واقع یک دلتای سرسبز است که رودخانههایی چون راین از میان آن میگذرد. از این رو هلند کوه ندارد و ارتفاع بلندترین تپه در جنوب این کشور ۳۲۲ متر بیشتر نیست. بخشهای وسیعی از سرزمین هلند را کشتزارها و چراگاههای سرسبز تشکیل میدهند و دریاچه هاو نهرها و جنگلهای طبیعی و مصنوعی در آن به وفور یافت میشود. هلند سرزمینی پر باران است با زمستانهای طولانی و تابستانهای کوتاه و ملایم. بادهای تند بخصوص در مناطق ساحلی از ویژگیهای جوی آن است و سیلاب های موسمی تهدیدی همیشگی اما کنترل شده برای این سرزمین کوچک محسوب میشوند. مهار آب دریا و رودخانهها همواره یکی از چالشهای هلند بودهاست و آنها در این کار و نیز در ایجاد خشکی در دریا بسیار پرتجربه هستند. در سده ۱۷ میلادی، در زمانی که جمهوری هلند در اوج خود بود، استادان بزرگی همچون رامبرانت، یوهانس ورمر و بسیاری دیگر فعالیت میکردند. نقاشهای مشهور سده ۱۹ و ۲۰ هلند، ون گوگ و پیت مپندریان بودهاند. موریس اشر هنرمند گرافیست این دوران بود. هلند خانهٔ فیلسوفهای بزرگی چون اسپینوزا و دزیدریوس اراسموس بودهاست. تمام کارهای اصلی دکارت در هلند انجام شدهاست. برای اطلاعات بیشتر می تونید به مجموعه کتاب های چاپ شده توسط وزارت امور خارجه (مباحث کشورها و سازمان های بین المللی) کشور هلند (شماره 45) رجوع کنید.
منبع این متن: ویکی پدیا
در بعضی از خیابان های اصلی لندن انقدر که تعداد خانوم های محجبه زیاد هستن، گاهی فکر می کنی که توی یک کشور عربی قدم میزنی! (تصویر از اینترنت)
تقریبا در هر شهر بزرگ مراکز اسلامی، مساجد مسلمانان و انجمن های اسلامی را می تونید پیدا کنید، حتی در بعضی از مراکز هر روز نماز جماعت هم برگزار میشه، در طول روز هم در خیابان ها و مخصوصا پارک ها مردمی را می بینید که مشغول نماز خوندن هستن. همچنین این موسسات اسلامی فعالیت های اجتماعی مانند کمک به نیازمندان هم دارند.
در مورد غذا و رستوران های حلال تقریبا در هر جایی که باشید می تونید کالای مورد نظر خود را بدست بیارید و بابت این موضوع لازم نیست هیچ نگرانی داشته باشید حالا چه نیاز به غذای آماده و یا چه کالای خام داشته باشین. معمولا رستوران ها آرم حلال را در پشت شیشه فروشگاه خود نصب می کنند و بر روی کالاهای حلال هم آرم مورد نظر چاپ می شود.
حتی با یک صاحب رستوران انگلیسی آشنا شدیم که در رستورانش از گوشت حلال استفاده می کرد چون طعم و رنگ غذاش بهتر می شد (البته هیچ جا ذکر نکرده بود که از این نوع گوشتا تهیه می کنه و تو حرفاش به این نکته اشاره کرد) البته همین صاحب رستوران نیز می گفت اگر غذاهاش شب بمونه باید کامل بریزه دور که هر شب این اتفاق تکرار می شد!
البته باید توجه کنید که این رستوران های حلال و مراکز اسلامی بیشتر مربوط به مسلمانان غیر ایرانی هستش و مسلمانان سایر کشورها بیشتر در این کارها فعال هستند. در ضمن در هر مکانی ممکنه با عده ای روبرو بشید که با مسلمانان یا مسلمانان ایرانی خوب برخورد نکنند.
در انگلستان تقریبا به هر منطقه ای سر بزنی با حداقل یک کلیسا مواجه میشی، البته در شهرهای کوچکتر تقریبا دیگه استفاده از کلیسا کمتر شده بطوریکه در بعضی از مناطق داشتن کلیسا هارو تبدیل به خونه برای فروش می کردن در مورد شهرهای بزرگ و کلیساهای معروف هم شما میتونید به جز روزها و زمان های خاص به این مکان ها سر بزنید و به عنوان توریست ازشون بازدید کنید.
در این کشور معمولا کلیساها از معماری خاصی برخوردار هستند و به نظرم کلیساهاشون باعث شده بودن مردم در مهندسی و معماری و در صنعت ساعت سازی و موسیقی شیشه گری و... پیشرفت کنند (مردم هنرشون را در اختیار دین قرار گذاشته بودن).
به هر کلیسایی که می رفتم نکته جالبی نظرم را جلب می کرد مثلا در بعضی از کلیساها مکان های خاصی را برای فرزاندانشون در نظر گرفته بودند.
یا معمولا در همه کلیساها این امکان فراهم بود که با اهدای پول شمع روشن کنی ولی در بعضی کلیساها تقاضا شده بود که پول اهدا بشه تا خرج روشنایی کلیسا بشه. البته مثل اینجا برق را هدر نمیدادند.
در بعضی از کلیساها هم دفترچه هایی بود که مردم آرزوهایشان را می نوشتند همچنین جلسات عقیدتی نیز در این مکان ها برقرار بود.
البته درسته اعتقاد به کلیسا کمتر شده اما هنوز کسایی هستند که به کلیسا باور داشته باشند و سالانه کلی کمک مردمی به کلیساها میشه همچنین هنوز هم خیلی از مردم ازدواج های رسمی خودشون را در کلیسا برگزار می کنند.
یک روز صبح تصمیم گرفتیم که به شهرک کلارک بریم و یک مقدار خرید کنیم (البته دقیق یادم نیست اسم اونجا چی بود)، این مکان گویا قبلا محل کارخانه کلارک بوده که به علت صرف نداشتن تولید کارخونشون را به کشورهای شرق آسیا انتقال دادن و محل کارخانه را هم تبدیل به مرکز خرید کردن.
اما به علت میانبر زدن، اشتباها از یک زندان سر در آوردیم (این طوری به نظر میرسید)، جای شما خالی! به نظرم ظاهراً جاشون خوش آب و هوا بود! البته از توش خبری ندارم، شما رفتین از محیطش و غذاش برامون تعریف کنید!
بالاخره به محل مورد نظر رسیدیم خودرو را در پارکینگ شهرک پارک کردیم. پارکینگش یک فضای بسیار بزرگ بود که باید بعد از پارک، خودت می رفتی پول واریز میکردی و قبض صادر شده را روی شیشه میگذاشتی.
البته یک مامورم به صورت تصادفی خودرو هارو چک می کرد، نکتهٔ جالب دیگه پارکینگشون در نظر گرفتن محل های خاص و بزرگتر برای معلولین بود که وقتی هم، جای پارک نبود باز هم کسی در این محل پارک نمی کرد. راستی به نظرم جالبه که، خودروهای خانواده در کشور اونا رایج بود و وقتی میدیدن تو با این خودرو هستی حق را به تو میدادن البته این فرهنگ بیشتر در شهر های کوچکتر رعایت می شد.
در این شهرک تقریبا همه برند های مهم نمایندگی داشتن ولی متاسفانه ما زمان تخفیف هارو از دست داده بودیم البته می شد بازم چیزای خوبی پیدا کرد، درضمن لباس بچه هم تو این کشور نسبت به سایر کالاها دارای قیمت های مناسبتریه (به نظرم دولت یارانه میده) که البته به خاطر تشویق به بچه دار شدن هستش.
در نهایتم خریدامون را انجام دادیم و به سمت خونه راه افتادیم، در راه برگشت هم با آدمایی که در مسابقهٔ آیرن من شرکت کرده بودن مواجه شدیم.